رویدادها
انتشار مجموعه شعر «طفلی به نام شادی» سرودۀ دکتر شفیعی کدکنی

انتشار مجموعه شعر «طفلی به نام شادی» سرودۀ دکتر شفیعی کدکنی
در تمام مدّتِ شاعریِ من – که عمری شصت و چند ساله دارد – من همچنان آدم عقبماندهای باقی ماندهام که نه «وزن» را رها کردهام و نه «قافیه» را و نه «معنی» را، نه «عشق» را و نه «تأمّلاتِ وجودی» را و نه «ایران» را. برای اثباتِ عقبماندگیِ یک شاعر سندی استوارتر ازین میتوان یافت؟
آنهم در مملکتی که عقل اکثریتِ مردم آن به چشمشان است و چشمشان هم به روی صفحاتِ روزنامه…
به هر حال، جای تأسف است که من در طولِ مدّتِ شصت و اند سال شاعری، حتی برای نمونه، در یک مورد هم، نتوانستم وزن و قافیه و معنی و عشق و تأمّلاتِ وجودی و ایران را به کناری نهم و «آوانگارد» شوم. بدبختی ازین بالاتر؟
زندگیِ شعریِ من، از همان دورانِ کودکی – که از هفتسالگی شعر میگفتهام با وزن و قافیهٔ درست – به گونهای بوده است که گاه در یک روز دهتا شعر گفتهام و گاه ماهها گذشته است و از شعر خبری نشده است. من هیچوقت به سراغِ شعر نرفتهام؛ همیشه او بوده است که به دیدار من شتافته و اختیار از من ربوده است.
«خوب و بدِ این شعرها را ــ و هر شعری را ــ جامعه تعیین میکند نه من و منتقدانِ رَهنشناس. حتی داوری امروز هم بسنده نیست؛ آیندگان داورِ نهاییاند. معلوم نیست که پنجاه سال دیگر مشاهیرِ شعرِ عصرِ ما در کدام قفسه کتابخانه تاریخ ادبیات ایران جای خواهند داشت. یک چیز را به یقین میدانم که تاریخ ادبیات، «وَرَمِ» ایدئولوژیک را هیچگاه، «فربهی» نشناخته است. ما به چشم خود شاهد فروخوابیدن بسیاری از این «ورمهای ایدئولوژیک» بودهایم.» (مقدمه، صفحه9)

صداییست پُر از باغ و بهاران
پُر از جوی و پُر از صبح
پُر از نمنمِ باران.
صداییست پُر از جذبه و اشراق
پُر از پرده عشاق
رها در همه آفاق.
صدایی که مرا میبَرَد از خویش به مستی
به آغاز جهان و به جوانسالی هستی
صداییست،
صداییست.
۲/۱/۸۸
گل روید از طراوتِ باران و ژالهها
بنگر به بوتههای شقایق که
رستهاند
از فرِّ اعتدالِ ربیعی،
سحرگهان،
در شیبِ خاکریز،
کنارِ زبالهها.
۱۷/۲/۷۴
در غربتی که هرچه ترانهست
از مرگ میسراید و
نومید،
شیپورِ اطلسیها
فریادِ زندگیست
در انتظارِ رایتِ خورشید.
۵/۱/۵۶
هیچ گل و سبزهای به باغ نروید
ور که بروید ز گونه گردِ غمانش
همّتِ هیچ ابرِ تُندْبار، نشوید.
باد، سوی ارغوان و بید، نپوید
ور که بپوید، ز بیم، لب نگشاید
تا به گُلِ سرخ، رازِ خویش بگوید.
هیچ گُلی در هوای تیره نبوید
گرچه بسی کرْمِ شبچراغ، به دعوی
در همه آفاقِ باغ، هاید و هوید.
تا تو نیایی ز راه، هیچ نروید.
اکسفورد، ۶ فوریه ۱۹۷۵
منابع jamejamdaily و ایبنا
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
نامهات رسید، دختر!
-
شعر جهان3 هفته پیش
شعری از پابلو نرودا برای «معصومه کریمی»
-
تحلیل داستان و نمایشنامه4 هفته پیش
نگاهی به رمان «بچهآهو» اثر ماگدا سابو
-
موسیقی بی کلام1 ماه پیش
ما هیچ، ما نگاه…
-
موسیقی بی کلام2 هفته پیش
«نازنینِ ناتمام» اثر مزدافر مؤمنی
-
تحلیل نقاشی4 هفته پیش
نگاهی به چند نقاشی پل سزان
-
به وقتِ شنیدنِ شعر1 ماه پیش
«ارغوان» شعر و صدا: هوشنگ ابتهاج
-
معرفی کتاب3 هفته پیش
نگاهی به رمان «ارزانخورها» نوشتۀ توماس برنهارد