داستان/ رمان خارجی
خلاصهی داستان ماده گرگ نوشتۀ جوانی وورگا
خلاصهی داستان ماده گرگ نوشتۀ جوانی وورگا
«جُووانّی وِرگا» داستان را با توصیف ظاهرِ «ماده گرگ» آغاز میکند: « بلند و باریک بود و سینههای سفت و شاداب سبزهروها را داشت؛ ولی دیگر جوان نبود. طوری رنگپریده بود که انگار همیشه مالاریا داشت؛ و در آن صورت پریده رنگ، دو چشم درشت و لبهای سرخ باطراوتی که میبلعیدتان.»(افشار،184)
نویسنده توضیح میدهد که چرا به آن زن لقب ماده گرگ داده بودند سپس به این بهانه رفتار و ویژگیهای شخصیت او را برای مخاطب شرح میدهد: « در ده به او ماده گرگ میگفتند، چون هیچ چیزی را به اندازه نداشت. زنها با دیدن او که مثل ماچه سگی وحشی تنها راه میرفت و مثل گرگ گرسنهای پی شکار میگشت به سینه صلیب میکشیدند. با لبهای سرخش خون پسرها و شوهرهایشان را به آنی میمکید و با یک نگاه آن چشمهای شیطانی، آنها را زیر دامنش میکشید. حتی اگر در محراب «سان آگریپینا» بودند. خوشبختانه ماده گرگ هیچوقت به کلیسا نمیرفت، نه در عید فصیح و نه در عید میلاد مسیح، نه برای شنیدن دعا و نه برای اعتراف. پدر آنجلینو از کلیسای قدیس مریم عیسوی که از بندههای مومن خدا بود، روحش را به خاطر او از دست داده بود.»(همان)
ماده گرگ یک دختر دم بخت به نام ماریکیا دارد که به خاطر مادرش هیچکس او را نمیگیرد و دختر از این بابت خیلی غمگین است و بر بخت خودش گریه میکند. یکروز ماده گرگ عاشق پسر جوان زیبارویی میشود کم سن و سال که همراه او در زمین یونجه درو میکرده است. اسم ماده گرگ پینا است. او سخت کار میکند تا از پسر که نامش نانّی است، عقب نیفتد و خودی نشان دهد. یعنی به پسر بفهماند که پیر نیست و هرکاری از او ساخته است.
«در مزرعههای بیسر و تهی که فقط صدای ترق و تروق پرواز ملخها را میشنیدند زیر آفتابی که از بالا پتک به سر میکوبید، ماده گرگ دسه دسته و بغل بغل جمع میکرد و نه هیچوقت خسته میشد و نه آنی کمر راست میکرد و نه دست به قمقمه میبرد، فقط برای اینکه از نانّی عقب نیفتد، که هی درو میکرد و هی میپرسید: چیزی میخواهی پینا؟ یکروز غروب، عاقبت گفت. مردها خسته از کار طولانی روز، در خرمنگاه چرت میزدند و سگها در تاریکی دشت بزرگ زوزه میکشیدند. چیزی که میخواهم تویی؛ تویی که به قشنگی خورشید و به شیرینی عسلی. من تو را میخواهم.»(همان:185)
اما پسر به او میگوید من دختر ماندهات را میخواهم نه تو را. زن هم برای دخترش بازار گرمی میکند و میگوید: « همه چیز پدرش مال اوست و من هم خانهام را به او میدهم. خودم تنها چیزی که لازم دارم گوشهای در آشپزخانه است، آنقدر که یک دشک حصیری جا بگیرد.»(همان)
نانی داماد ماده گرگ میشود و دخترش از او دو فرزند میآورد. اما این مسئله در عزم راسخ او و عشقش نسبت به نانی خللی وارد نمیکند. ماده گرگ سرسختانه دامادش را میخواهد. دخترش که حالا عاشق شوهری است که در ابتدا به او تحمیل شده بود از شدت حسادت و رنج نزد پاسبان میرود و از رابطهی مادرش با شوهرش شکایت میکند. قانون مرد را تهدید میکند اما او عاجزانه میخواهد زندانیاش کنند بلکه ماده گرگ دست از سر او بردارد. او معتقد است طلسم شده و خودش هم نمیفهمد چه کار میکند. ارادهای در طرد کردن او ندارد. او بارها در کلیسا توبه میکند اما باز که ماده گرگ میرود سروقتش دست رد به سینهی مادر زن نمیزند. مرد از دست خودش به عذاب است اما زن هیچ احساس گناهی ندارد و مصرانه او را میخواهد. داستان با این صحنه تمام میشود:
« وقتی ماده گرگ دوباره سر وکلهاش پیدا شد و وسوسهاش کرد گفت: گوش کن! دیگر به خرمنگاه نیا! اگر بیایی، به خدا قسم، میکشمت. ماده گرگ جواب داد: بکش، برایم فرقی نمیکند، چون بیتو نمیتوانم سر کنم. نانی تا از دور در گندمزارهای سبز دیدش، دست از بیل زدن تاکستان کشید و تبر را از تنهی نارون بیرون کشید. ماده گرگ او را دید که با صورت رنگ پریده و چشمهای خونگرفته پیش میآمد و تبرش در آفتاب برق میزد، ولی نه یک قدم عقب رفت و نه چشمهایش را زیر انداخت. همانطور به طرفش رفت، با دستهای پر از گل قرمز شقایق و چشمهای سیاهی که او را میبلعید. نانی منمن کنان گفت: اه لعنت به تو!»(همان:188)
منبع:
یک درخت، یک صخره، یک ابر
برجستهترین داستانهای کوتاه دو قرن اخیر
مترجم: حسن افشار
نشر مرکز
چاپ دهم
صص184-188
خلاصهی داستان ماده گرگ نوشتۀ جوانی وورگا
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند