مصاحبههای مؤثر
همراه با لیلی گلستان دربارۀ جایزۀ عکس کاوه گلستان
همراه با لیلی گلستان دربارۀ جایزۀ عکس کاوه گلستان
(به مناسبت سالروز درگذشت کاوه گلستان)
ورودی خانهی معروف گلستانها در دروس باغچهای است که به عمارتی راهنمایی ات میکند که چند نسل هنر معاصر را در خود جای داده. تمام آثار هنریای که در کف و سقف و دیوارها دیده میشوند، متعلق به هنرمندان پیشروی ایران است که در زمان خودشان ازآوانگاردها به حساب میآمدند.
این همان خانهی کودکیهای کاوه است. همانجایی است که کودکی را در خود پرورده که روزی عکاس جسوری میشود که با حضورش در ناب ترین لحظات، عکسهایش و مرگش جهان را میلزاند. با لیلی گلستان دربارهی کاوه و جایزهی عکس او گفتگو کردیم که در ادامه میخوانید:
اولین ایده ها برای شکل گیری جایزه عکس مطبوعاتی کاوه گلستان چگونه شکل گرفت؟
وقتی که این اتفاق برای برادر من افتاد من فکر کردم که وظیفه ام است که یک کاری بکنم. نمی شد که به سکوت برگزار شود و تمام شود. بلاخره یک آدم معمولی نبود و یک عکاس معروف بود. استاد خیلی از عکاسان الان بود. باید کاری برایش می کردم. فکر کردم که بهترین کار این است که یک جایزه ای به اسمش درست کنم و سالی یک بار به بهترین عکاسان مطبوعاتی جایزه بدهیم. در همین موقع شنیدم که مجله ی عکسنامه هم همین کار را می خواهد انجام بدهد. یعنی می خواهد به اسم کاوه یک جایزه عکاسی مطبوعاتی بگذارد. با همدیگر به یک توافقاتی رسیدیم که همه با هم برای یک هدف مشترک کار کنیم. این است که در واقع درهم ادغام شدیم و شروع به برنامه ریزی کردیم. آقای جلالی و خانم جوادی، آقای صمدیان و خانم سیما میرافشار کسانی بودند که کار را با آنها شروع کردیم و آدم های خیلی با تجربه ای در این جورکارها بودند. تجربه ی من در زمینه ی هنرهای تجسمی بود و زیاد نمی توانستم کاری کنم، فقط می توانستم یک ایده هایی بدهم اما آنها عملا می توانستند که کمک هایی بکنند. به همین دلیل خیلی کارها خوب پیش رفت. فرم هایی درست کردیم که فکر می کنم برای تمام عکاسان ایران فرستادیم. یعنی از طریق اتحادیه و انجمن صنفی عکاسان مطبوعاتی برای همه این فرم را فرستادیم. برای انجمن سینمای جوان تمام شهرستان ها فرستادیم و برای تمام دانشگاه های تهران فرستادیم. به سایت ها و روزنامه ها خبر دادیم که هر کس می خواهد بیاید این فرم را بگیرد که خیلی ها آمدند، بنابراین اطلاع رسانی مان خیلی به خوبی انجام شد و بعد یک تاریخی را معین کردیم برای اینکه عکس هایشان را بفرستند. سر تاریخ معین عکس ها رسید. یک هفته هم تمدید کردیم چون بعضی ها یک کمی تنبل بودند و یک کمی دیر به فکر افتاده بودند. یک هفته هم به آنها فرصت دادیم که آنهایی که دیرکرده بودند زودتر کارهایشان را بیاورند و بعد از یک هفته تمدید دیگر عکسی را قبول نکردیم. در ابتدای کار ما فکر می کردیم که حدودا چهارصد، پانصد یا حداکثر ششصد عکس می رسد در صورتی که دو هزار وچهارصدو سی و دو عکس رسید که در واقع ما شوکه شدیم. برای اینکه استقبال چهار برابر،پنج برابر آن چیزی بود که ما فکر کردیم.
چرا فقط فکر می کردید که 500-600 عکس برای مسابقه برسد؟
خوب فکر می کردیم اولین بار است و تا بخواهیم کاری را شروع کنیم و تا جا بیافتیم پانصد، ششصد نفر بیشتر عکس نفرستند. روی شهرستان ها هم حساب نمی کردیم که خیلی خیلی استقبال کردند. یکی از نیت های همیشگی کاوه این بود که باید جوانان شهرستانی را حتما حمایت کنند و فکر می کرد که در شهرستان ها استعدادهایی است که به دلیل اینکه در مرکز نیستند و به دلیل فقدان امکانات نمی توانند خودشان را معرفی کنند. این بود که شهرستان ها خیلی به ما جواب دادند و از این لحاظ بسیار بسیار خوشحال هستم که به هر حال کاوه یک جوری به نیت خودش رسید که دلش می خواست جوانان شهرستانی حمایت شوند. این خیل عظیم عکس ها که وارد این خانه شد ما واقعا نمی دانستیم که باید چکار کنیم. ولی با نظم و ترتیب کارها را به راه انداختیم. و در پنج مرحله ما عکس ها را انتخاب کردیم. یعنی همین طور مرحله به مرحله از عکس ها کم کردیم تا این که به یک تعدادی رسیدیم که فکر می کردیم که هیأت داوران بیایند و انتخاب نهایی شان را بکنند.
انتخاب اول را چند نفره انجام دادید؟
انتخاب اول را همین هیأتی که برگزار کننده کار بود، سیف الله صمدیان، رعنا جوادی و بهمن جلالی، این سه نفر در چهار مرحله انتخاب کردند. مرحله پنجم داورها را دعوت کردیم که بیایند. داور ی ها خیلی متنوع و متفاوت بودند.نحوه ی انتخاب داورها برای همه عجیب بود. ما آدم هایی را انتخاب کردیم که هیچ گاه لااقل داور عکاسی نبودند. من توضیح می دهم که ما می خواستیم از تمام حیطه های مختلف هنر قضاوت کنند. از گرافیک، فیلم، عکس. ما شاید تنها اشتباهی که کردیم این بود که از نقاشی انتخاب نکردیم که حتما سال آینده این کار را خواهیم کرد. به همین دلیل مثلا اگر جعفر پناهی را انتخاب کردیم ، که به نظر من خیلی انتخاب درستی بود، به این دلیل بود که نگاه آقای پناهی به معضلات اجتماعی ایران دقیقا نگاه کاوه بود. یعنی در فیلم هایش انتقاد می کند، مسائل را مطرح می کند، جرأت و جسارت دارد و ترس ندارد و این برای من قابل ستایش بود و خیلی بین این دو آدم تشابه نگاه دیدم. بنابراین آقای پناهی به نظرم انتخاب درستی بود. احمد عالی از عکاسان خیلی قدیمی هستند که کارهای خبری و مطبوعاتی، تا جایی که من یادم هست، نکردند ولی عکاسی هستند که کاوه به شدت قبول داشت و دوستش داشت و همیشه می گفت عکاس یعنی عالی. بنابراین آقای عالی باید در هیأت داوران می بودند؛ به احترام علاقه کاوه به ایشان و به احترام علاقه ما به عکس هایی که خیلی برای زمانه ی خودش آوانگارد بود. انتخاب بعدی محمود کلاری فیلمبردار بود که یک وقتی عکاس خیلی معروفی بود و بعد فیلمبردار خیلی معروف تری شد و نگاه زیبا شناسانه ای که می توانستند به عکس داشته باشد. بنابراین به نظرم ایشان هم انتخاب خیلی درستی بود . ابراهیم حقیقی به دلیل نگاه گرافیکی که داشت. بالاخره عکس خودش از جهاتی جنبه ی گرافیک دارد. این است که گرافیست می تواند یک نگاه دیگری داشته باشد ورای بقیه ی نگاه ها. و به هر حال آقای حقیقی پدرشان هم عکاس بود و با عکس خیلی آشنا بود و خودشان هم عکاس هست. این است که ایشان هم انتخاب شد. آقای صمدیان،آقای جلالی و خانم جوادی هم جزء هیأت منتخب بودند و عکاس هستند و باید انتخاب می شدند. بنابراین این هفت نفر برای داوری انتخاب شدند. داوری کار بسیار بسیار سختی بود. برای اینکه پنج – شش ساعت طول کشید دویست و هفتاد –هشتاد عکس در مرحله ی نهایی به اینها ارائه شد و از بین این دویست و هفتاد-هشتاد عکس باید سه عکس در بخش تک عکس، در بخش گزارش تصویری و در بخش استعداد جوان انتخاب می کردند و شش نفر هم برگزیده که به اصطلاح شش عکاس برگزیده ی این نمایشگاه بودند. بسیار کار سختی بود به دلیل این که کارها بسیار خوب بود. یعنی آقای پناهی جمله ای گفتند که خستگی من در رفت. گفتند من هیچ وقت در عمرم این همه عکس خوب در یک جا ندیدم. به همین دلیل سخت بود. چون خیلی انتخاب مشکل شده بود. همه خوب بودند و نمی شد دویست و هفتاد تا را انتخاب کرد و باید در هر حال 9 نفر انتخاب می شدند. خیلی صحبت شد ، خیلی بحث شد. یک جاهایی به اختلاف می کشید یک جاهایی به تفاهم می رسید و بالاخره در نهایت با صلح و خوشی و خوبی و تفاهم این نه نفر انتخاب شدند. برای جایزه ی آن سه نفر تک عکس و گزارش تصویری و استعداد جوان یک میلیون تومان پول به اضافه ی تندیس برنز جایزه ی کاوه در نظر گرفته شده تندیس برنز آن هم شاید مثل هیات داوران که همه را به تعجب واداشته همه را به حیرت و یک جوری ستایش واداشت. برای این که هرکس این تندیس را دید خیلی از طراحی و ساخت آن خوشش آمد. یک چیز خیلی خیلی خاصی است. تندیس را « سیمین اکرامی » طراحی کردند که مجسمه ساز معروفی هستند و«سیاوش سلیمی» هم ساخت و ریخته گری آن را به عهده گرفتند که هر دوی آنها فوق العاده کار کردند. بعد که همه چیز انتخاب شد و مرحله نهایی شد. ما باید این همه عکس را که در مرحله ی نهایی قبول شده بودند به صورت کاتالوگ در می آوردیم و از آنها نمایشگاهی در خانه ی هنرمندان می گذاشتیم. خانه ی هنرمندان خیلی به ما لطف کردند و ما هر چه از آنها خواستیم قبول کردند و هر سازی که زدیم با ما رقصیدند. خیلی از آنها ممنون هستیم برای اینکه خیلی به ما کمک کردند. برای قاب کردن عکس ها هزینه ی فوق العاده ای را باید پرداخت می کردیم که اصلا پول نداشتیم به همین دلیل کانون انفورماتیک آن را به عهده گرفت. خیلی از عکس ها بزرگ شدند که آنها چاپ کردند و بیش از دویست و هفتاد عکس را هم قاب کردند و به نحو احسن این کار را انجام دادند و بسیار مرتب و منظم که باید تشکر کرد که چنین جایی در تهران هست که این قدر منظم و مدیریت در آن خوب است. این ها را برای ما آماده کردند و یازدهم مهر که روز مراسم جایزه بود این ها به صورت یک نمایشگاه در خانه هنرمندان برپا میشد. خوب دویست و هفتاد تا عکس خیلی زیاد است.ا ین ها قرار بود در سه ردیف به دیوار آویخته شوند که یک مقداری شلوغ میشد ولی بهترین ها هستند و باید دیده شوند. نشر دیگر هم پیشنهاد کرد که کاتالوگ را می خواهد منتشر کند و ما هم از این موضوع خیلی خوشحال شدیم و من فکر می کنم زیباترین کاتالوگی است که تا به حال در آمده است. واقعا نمی خواهم تعریف کنم، بسیار بسیار خوب چاپ شده. بسیار قشنگ طراحی شده و خیلی شیک است و همه ی عکس ها توی آن است به اضافه ی یک مقدمه که خودم نوشتم و مقدمه ای که هیات انتخاب کننده ی آثار نوشتند و همه ی عکاسان جوان کارهایشان در این کاتالوگ هست قضیه ی پوستر و کارت را هم که ابراهیم حقیقی تقبل کردند و طراحی اش را به ما هدیه کردند و کانون انفورماتیک هم چاپ کرد. پوستر قشنگی است و از نظر گرافیکی پوستر درستی است. بنابراین می توانم بگویم که همه دست به دست هم دادند که این کار به خوبی و خوشی انجام شود.
این چند نفر هیات انتخاب سال آینده عوض می شوند یا نه ثابت هستند؟
هیات داوری حتما هر سال فرق خواهد کرد ولی هیات برگزارکننده خیر. برای اینکه الان خیلی به قضیه و به چند وچون کار واردشدیم و به نظرم نبایدتغییری بدهیم.
آن 6 نفربرگزیده به طور جدا جایزه می گیرند؟
بله آنها جدا از انتخاب ها هستند. شرکت عکاسی آفومار هر ساله قبول کرده که یک پرداختی به عنوان کمک به ما بکند. جایزه آن شش نفر برگزیده را هم آفومار می دهد که وسایل عکاسی است و جوری است که اگر عکاسی این جایزه را گرفت و دلش نمی خواست این جایزه را داشته باشد، می تواند جایزه را با هر چیز دیگری که لازم دارد عوض کند. بنابر این جایزه بعدی مان می تواند عوض شود. ما به آنها می دهیم اگردلشان خواست می توانند عوض کنند. در واقع این قدر عکس ها خوب بود که داورها گفتند که ما دلمان نمی آید که به این ها جایزه ای داده نشود و اسمشان برده نشود . بنابراین ما شش نفر را انتخاب می کنیم که از این ها هم لااقل تقدیر شود .
چه اتفاقات جنبی دیگری در کنار نمایشگاه می افتد؟
در کنار کاتالوگ که در همان 11مهر در می آیدیک کتاب هم در می آید که گفت وگویی است با کاوه در مورد انقلاب. یک آقایی که من نمی دانستم چه کسی هستند بعد از مرگ کاوه به من زنگ زدند که من یک گفت و گویی با کاوه دارم که گفت وگوی قشنگی است و درباره عکس های معروف کاوه خود کاوه صحبت کرده است من این را بیاورم شما ببینید اگر خواستید کاری کنید از این استفاده کنید. به صورت نوار آورد و دو تا نوار پشت و رو که من بیشتر از دو سه دقیقه اش را نتوانستم گوش کنم و حالم بد شد. چون تمامش صدای کاوه بود . بهش گفتم من نمی توانم این را گوش کنم . اگر امکان دارد این را روی کاغذ بیاورید تا من بتوانم بخوانم این طوری راحت تر است. روی کاغذ آورد. من نگاه کردم دیدم که چقدر مصاحبه ی شیرینی است. برای این که درباره این حرف زده که فلان عکس معروف را با چه تمهیدات و کلک هایی گرفته.و معتقد بود و همیشه هم به شاگردهایش می گفت که خبرنگار عکاس باید کلک بزند. باید یک جورهایی خودش را وسط معرکه بیاندازد تا عکس بگیرد و اگر قانونی رفتار کند و خجالت بکشد و اینها فایده ای ندارد و اینها در این کتاب نوشته شده و شیرین است.خیلی کتاب شیرینی است که در همان روز در خانه ی هنرمندان این کتاب برای فروش ارائه می شود.عکس هایی که راجع به آنها صحبت کرده ما از آرشیو پیدا کردیم و کنار گفت وگو گذاشتیم . حدود هشتاد عکس است به اضافه یک گفت وگو .چون گفت وگو با کاوه زیاد شده ،حدود ده گفت وگو خود من دارم که شاگردها و آدم های مختلف بااو داشتند،ما هر بار که این مراسم را برگزار کنیم یک گفت وگو چاپ می کنیم به اضافه ی یک سری عکس درباره ی آن گفت وگو. کار قشنگی است و این طوری یک مجموعه ای می شود که عکس های کاوه یواش یواش چاپ شود.
اسم این کتاب چیست؟
یک گفت وگو
نمی خواهید لوازم و وسایل شخصی او را هم در نمایشگاه نشان دهید؟
خوب وقتی این اتفاق افتاد حجت الاسلام زم پیشنهاد کردند که یک موزه برای کاوه درست کنند.چون یک مدتی با کاوه کار می کردند و ما موافقت نکردیم.چه خوب هم شد که قبول نکردیم چون به سرنوشت موزه ی آقای تناولی دچار می شد.من گفتم آدم ها عوض می شوند و شما ها همیشه نیستید و شخص دیگری که می آید این ها را جمع می کند و توی انبار می گذارد.آن وقت بد می شود و توهین است.این است که اجازه بدهید که این موزه نشود.که دلخور شدند. بنابراین وسایل و دوربین کاوه ، دوربین شکسته ای که در آخرین لحظات همراهش بود چند جا آن را به نمایش گذاشتند و در مراسم هایی که برایش گرفتنه بودند.حالا به احتمالی در خانه ی هنرمندان هم جایی بگذاریم که نمایش بدهند.
آرشیو عکس های او کجا قرار دارد؟
در خانه اش که چند تا کوچه پایین تر است. آتلیه ای نداشت در همان خانه کار انجام می داد. آرشیوش یک مقداری لندن است پهلوی خانمش و فرزندش که در لندن زندگی می کنند، الان البته تهران است، و یک مقدار هم این جاست. به تازگی پیشنهاد شد که روی این آرشیو کار کنیم و کتاب در بیاوریم و من گفتم ما خودمان کم کم کتاب می کنیم و به جایی نمی دهیم .ترجیح می دهیم که این کار مستقل باشد. از اول هم خواستیم کار دولت با ما قاطی نشود. خیلی هم به ما لطف کردند و پیشنهادهای خوب کردند ولی ترجیح می دهیم که خودمان این کار را انجام بدهیم.
تصمیم ندارید که محل کارش را تبدیل به موزه کنید؟
آخر آتلیه نداشت. چون خانه اش است و زن و بچه اش زندگی می کنند.
شما از شهیدالاعلم نیز دعوت کرده اید درست است ؟
بله ،شهید الاعلم یک خبرنگار –عکاس اهل بنگلادش است که چندین بار داورworld press photo بوده و دعوتش کردیم و از دعوت ما استقبال کرد او به ایران می آید و در شب مراسم یکی از جایزه ها را نیز می دهد.قرار هست جایزه ی استعداد جوان را بدهد.در ضمن جایزه ی جوان را « عباس عطار» عکاس معروف magnum ایشان هم تقبل کردند که برای یک سال استعداد جوان ما را حمایت کنند. یعنی عکس هایش را ببینند، پیشنهاد بدهند. 16 مهر تمام عکاسان می توانند عکس هایشان را بیاورند و نشان بدهند واگر پیشنهاد و مشورتی است با هم داشته باشند.سال آینده هم یک عکاس معروف را رزرو کردیم و قول داده بتواند بیاید به نام« دیویدمک کالوم» که آدم مهمی است و عکاس جنگ است و خیلی هم عکس های کاوه را دوست داشته .این است که امسال نتوانست بیاید اما برای سال آینده این امید را داده که بیاید.
دیدار با آقای شهید الاعلم چه طوری است؟
آقای اعلم که یک روز در خانه ی هنرمندان می توانند بیایند.روزهای دیگر هم به احتمال زیاد به نمایشگاه می آیند.
این نگرانی را ندارید که سال آینده همه چیز به خوبی امسال باشد؟
من نگران مراسم امسال هم هستم. اما امیدوارم که هر سال بهتر از سال گذشته باشد.
انگار شما درصدد هستید همه چیز را درست کنید؟
همه اش به این فکر کردم که هیجان زده نشوم آرام و یواش و با یک منطق درستی کار کنم و خیلی هم سخت بود چون من یک آدم هیجانی هستم.خیلی آرام این کار را انجام دادیم و خیلی هم از طرف آقای جلالی و خانم جوادی به من کمک شد و واقعا پشتیبان من بودند.
الان مجموعه عکس های روسپی ها و مجانین و ….در آرشیو است؟
همه ی عکس ها هست که شاید روزی آنها را منتشر کنیم .
برگردیم به کودکی کاوه گلستان از آن موقع بگویید.
من هفت سال از برادرم بزرگ تر بودم. بنابراین همیشه رل خواهر بزرگتر را بازی می کردم.کاوه از بچگی خیلی شیطان بود و حتی می توانم بگویم شر بود و از آن بچه هایی که کنترلش به شدت کار سختی بود. خیلی دلش می خواست کارهای عجیب و غریب بکند.کارهایی که دیگران نمی کردند دوست داشت انجام بدهد. دلش می خوست خطر کند. من یادم است که یک دفعه چتر برداشت رفت بالای پشت بام خودش را پرت کرد پایین ، فکرمی کرد با این چتر می تواند پایین بیاید. افتاد خوشبختانه آسیبی هم ندید.
اصلا جرات های عجیب و غریبی داشت. این آدم همین طور بزرگ شد و همین طوری ادامه داد. یعنی آرامتر که نشد به نظر من پرشر و شورتر شد. وقتی سیزده – چهارده سالش بود در یکی از بهترین مدرسه های لندن گذاشته شد. مدرسه خیلی خیلی منضبطی بود و مقررات سختی داشت. اما کاوه چون بچه ی خیلی رهایی بود و انضباط نداشت بعد از چند سال از مدرسه فرار کرد و آمد ایران. یعنی ما یک روز صبح دیدیم که در خانه را می زنند و بعد کاوه آمد تو. ما فکر می کردیم که آنجا درس می خواند. چنین آدمی بود. اصلا قرار نبود به کسی حساب پس بدهد. اصلا قرار نبود به کسی توضیح بدهد و کارخودش را می کرد. من فکر می کنم که چقدر خوب است که هر کاری که دلش خواست انجام داد.کارهای بد هم نمی کرد. ولی آدم رهایی بود.در کارش منضبط بود. یعنی اگر الان شما سر آرشیوش بروید هر چیزی که بخواهید فورا با یک شماره پیدا می شود. و خیلی مرتب و منضبط سر ساعت و دقیق و عجول و همیشه در حال دویدن بود. من فکر می کنم وقتی هم که روی مین رفت در حال دویدن بود. یعنی اصلا فکر نکرد که این جا چه خطری در پیش است.
کارهایی که در جنگ کرد کارهایی که در انقلاب کرد کارهایی که پیش از انقلاب کرد برای من از همه جالب تر است. یعنی زمان شاه کسی از این جرات ها نمی کرد که از شاه انتقاد کند و یک نمایشگاه از کارگرها و روسپی ها و دیوانه ها گذاشت که بعد از چهار – پنج روز شاه نمایشگاه را توقیف کرد. ولی همان چهار-پنج روز خیابان بند آمده بود. و من دوبار رفتم این نمایشگاه را ببینم ، نتوانستم تو بروم و به خانه برگشتم. این خیلی مهم است. خیلی جرات و جسارت برای انتقاد کردن وضع اجتماعی داشت.
خیلی دلش به حال آدم هایی می سوخت که درست زندگی نمی کنند. همیشه زندگی اش بر این اساس بود که باید عدالت برقرار شود و از آن آرزوهایی که بر جوانان عیب نیست. این است که وقتی انقلاب شد رفت و عکس گرفت و به این ور و آن ور فرستاد و خبرنگار تایم شد. بهترین جایی که ممکن است یک خبرنگار استخدام شود و بعد از دوسال از انقلاب هم جایزه ی «رابرت کاپا» را گرفت که بهترین جایزه ی عکاسی دنیاست. رابرت کاپا عکاس آمریکایی است که در هندوچین روی مین رفت. یعنی کاوه جایزه ی کسی را گرفت که خودش هم همان اتفاق برایش افتاده بود . خیلی جایزه ی مهمی بود ولی ما واقعا تا چند وقت نمی دانستیم که کاوه این جایزه را گرفته است. برای این که کاوه آدم فروتنی بود. به هیچ کس نمی گفت. یک روزی گفت راستی من این را گرفتم به همین راحتی. به این چیزها اصلا اهمیت نمی داد فقط می گفت باید کار کرد.
در دوران انقلاب خیلی اذیت شد. خیلی جلوی کارش راگرفتند. خوب فیلم های انتقادآمیزی که درست می کرد و باب طبع یک عده ای نبود و اذیتش می کردند ولی او کارش را انجام می داد. بعد هم که جنگ شد و تقریبا تمام مدت در جبهه بود و از خط مقدم عکس می گرفت و عکس هایش را به تمام دنیا مخابره می کرد. با این نیت که همیشه می گفت مردم دنیا باید بدانند که چه بلایی سر ما می آید. این هدفش بود که مردم دنیا باید آگاه شوند که چه اتفاقی برای ملت ایران می افتد و به ناحق بود. تمام دوران جنگ کاوه در جبهه بود .بعد هم که جنگ تمام شد با آسوشیتدپرس کار می کرد و بعد هم با « بی بی سی » کار کرد که این اتفاق افتاد.
شما در جریان ساخت فیلم ها بودید مثلا در جریان ساخت ثبت حقیقت بودید؟
ثبت حقیقت را که کاوه ساخت با یک عده آدم مطبوعاتی مصاحبه کرد که چه طوری جلوی کارشان را می گیرند، چه طوری نمی گذارند کار کنند ، چه جوری اذیت می شوند و یک جوری راجع به سانسور بود .این فیلم برای کانال چهار بی بی سی ساخته شد که چندین بار هم پخش شد و بعد از پخش این فیلم کاوه برای دو سال ممنوع کار شد. و مجبور بود که توی خانه بنشیند و هیچ کار خبری انجام ندهد. کارت خبرنگاری اش را ازش گرفته بودند. دو سال برای آدمی که همیشه در حال دویدن است خیلی است. به همین دلیل کارهای دیگری انجام می داد. عکس های اجتماعی می گرفت. بیکار نمی توانست بنشیند ولی اجازه هم نداشت که عکس های خبری بگیرد.خیلی کلنجار رفت و بعد از دو سال کارتش را گرفت و دوباره شروع به کار کرد.
آن نمایشگاه که جواهرات سلطنتی را با حیوانات قرار داده بود چطور؟
آن نمایشگاه در زمان شاه بود و کارهایی بود که با دوربین پولاروید یک سری عکس را با همدیگر مونتاژ کرده بود که هنوز عکاس ها راجع به این که چه طوری توانسته و با چه تکنیکی این کار را انجام داده بحث می کنند. به هیچ کس نگفت . تنها چیزی بود که به هیچ کس یاد نداد و این کار را انجام داد .تمام نمایشگاه سلاطین و شاه های ایران به اضافه ی یک سری حیوانات بودند و به اضافه ی یک سری اشیاء عتیقه و جواهرات. این ها با هم مونتاژ شده بودند و شما کافی بود که یک عکس را ببینید تا بفهمید که هدفش از این نمایشگاه چه بوده. انتقاد شدید به سلطنت پهلوی بود. فکر می کنم بعد از چند روز جلوی آن نمایشگاه را هم گرفتند .
عکس العمل مردم در مقابل این نمایشگاه چه بود؟
تمام نمایشگاه را خریدند. و تمام عکس ها به فروش رفت و ما الان خودمان یکی از عکس های پولاروید را را نداریم. چون می خواستیم در کتاب چاپ کنیم ، عکسی نداشتیم و نمی دانیم که چه کسانی این عکس ها را دارند.
خودشاه و اینها خریدند؟
نه مردم خریدند. نمایشگاه خیلی شلوغی بود و همان شب اول تمام عکس ها به فروش رفت و بعد از سه –چهار روز هم توقیف شد و بسته شد.
از اول می دانستند که با چه قصدی این کار را انجام می دهند؟
قصدش فقط آزار دادن حکومت بود. این بود که آن نمایشگاه توقیف شد و من یادم است که نمایشگاه فوق العاده ای بود. اندازه ی عکس ها کوچک بودند چون اندازه ی پولاروید کوچک است و آن موقع هم که کامپیوتر و دیجیتال و اینها نبود و همان قدر قاب چاپ کرد و مردم خریداری کردند. نمایشگاه خیلی عجیبی بود چون همان پولارویدها را مردم خریداری کردند.
تعدادشان زیادبود؟
نه فکرنمی کنم که بیشتر از سی تا بود.ولی حرفشان قوی بودو رساننده ی پیام خودکاوه بود. این بود که نمایشگاه خیلی صدا کرد و در همان سه چهار روز هم توقیف شد، اما کار خودش را انجام داد.
یک سری عکس از کارگرهایی که خانه می سازند،گرفت که جلوی آنها آپارتمان های بلند است اما پائین همه با فقر و بدبختی در چادر زندگی می کنند. آنها در روزنامه ها چاپ شد. به هر حال همیشه کاری می کرد که یک عده ای خوششان نیاید.
خوب با این کارهایی که انجام داده بود چرا بعد از انقلاب دچار مشکل شد؟
چون همین کارها را دوباره انجام می داد. همیشه منتقد بود. کاوه جزء کسانی بود بود، اصلا خانواده ی ما جزء کسانی بودند که با انقلاب موافق بودیم. اما این که این اتفاق باید بیافتد را ما زمان شاه همه به هم می گفتیم. ما یک گروهی بودیم که می گفتیم باید یک اتفاقی بیافتد چون هیچ چیز درست نبود. این بود که همه ی ما موافق این اتفاق بودیم. در یک سری از این راهپیمایی ها هم بودیم. بعد هم در ایران ماندیم و کار کردیم. یعنی بیشتر کسانی که در حیطه هنر و فرهنگ کار می کردیم فکر می کردیم که برای چه ما باید برویم. ما متعلق به این آب و خاک هستیم. کاوه هم این طوری فکر می کرد که باید خدمت کنیم و کار کنیم و به هر حال هرچیزی بلد هستیم یادبدهیم. کاوه اگر می رفت دانشگاه و درس می داد، به صورت استاد که پولی بهش نمی دادند، ولی خیلی علاقه مند بود که بچه ها را به هر طریقی به راههای درست عکاسی خبری بیاندازد که انداخت. یعنی وقتی که این اتفاق برای کاوه افتاد، ما اصلا فکر نمی کردیم این همه جمعیت برای کاوه جمع شود. همیشه این قدر در سکوت بود و هیچ وقت از خودش تعریف نمی کرد و حرف نمی زد و کارهایی که می کرد به ما نمی گفت که ما فکر می کردیم که آدم ساده ای است که کار می کند.ولی بعد که شاگردهایش پیش ما آمدند و گفتند که ما چقدر به خاطر کاوه زندگی مان عوض شده و چقدر کاوه به ما آموزش داده .
در این مدت درست کردن جایزه و برگزاری کارهایی که انجام می دادیم همه برای کار داوطلب بودند و چقدر همه به ما لطف کردند و ما تازه فهمیدیم که کاوه چقدر طرفدار داشته. این را خودش به ما نمی گفت. ما کارخودمان را می کردیم و خبر نداشتیم که زندگی بیرونی کاوه چه طور بوده. آدم توداری بود. خیلی ساکت و خجالتی بود…. فروتن بود و خیلی عجیب بود که آدمی که موقع مریض شدن هر بار که می خواستند به او آمپول بزنند یا خون ازش بگیرند تا سوزن را می دید غش می کرد. چه طور می تواند از این همه جسد در جنگ عکس بگیرد. خودش در مصاحبه اش که چاپ شده گفته است که این لنز دوربین حائل من و آن اتفاق بد آن طرف بود. این باعث می شد که من دیگر نترسم.خیلی عجیب بود. برای اینکه من چند بار خودم دیدم که می خواستند از کاوه خون بگیرند و غش کرد و همه ترسیدند که ممکن است بمیرد. ولی چنین آدمی توی خط اول جبهه از بچه های کشته شده عکس گرفته خیلی عجیب است.
کاوه یکی از کسانی بود که اخبار حلبچه را به تمام دنیا خبر داد. این است که تناقض های این طوری زیاد داشت. یا این که یک بار در را باز کرد و آمد بالا ،هیچ وقت کاوه را عصبانی ندیده بودم. همیشه خوش اخلاق بود.گفت خجالت نمی کشید ناهار می خورید. من ته کفشم هنوز مغز بچه های دزفول است. شما دارید چه می خورید؟ بعد با هم بحث کردیم و رفت. گفتم که آدم ها باید زندگی کنند من نمی توانم به بچه هایم غذا ندهم چون جنگ است. خود دزفولی ها هم که زنده هستند دارند ناهار می خورند.درست است که این تناقض عجیب است .
بودن در این صحنه ها چقدر در روحیه کاوه تاثیر داشت؟
غمگین بود. اما آدم محکمی بود. عقیده ی محکمی داشت و کارش را انجام می داد. اینقدر کار می کرد که وقت غصه خوردن نداشت.
یک چیزی که وجود دارد این است که شما خانواده ی هنرمند،هنردوست و فرهنگی ای هستید.این چقدر در شخصیت کاوه تاثیر گذاشته؟
حتما تاثیر گذاشته. به نظر من خانواده از هر نهادی برای تربیت آدم مهم تر است. شما اگر خانواده تان اهل فرهنگ و هنر و مشوق نباشند دانشگاه بروید و درس بخوانید آن طوری باید و شاید یک آدم فرهنگی نمی شوید. برای اینکه باید اساس کار شما با فرهنگ و هنردرآمیخته باشد. به نظر من خیلی کم اتفاق می افتد که آدم هایی هنرمند درجه یکی شوند ولی پایه و اساس هنری-فرهنگی در خانواده شان مشوق آنها نباشد. یعنی نمی شود و کم اتفاق می افتد که از یک خانواده ای که هیچ چیزی از هنر در آنها نیست یک آدم فرهنگی هنری در بیآید. یک دایی،یک عمویی یک کسی یک جایی تشویق کرده. یک کاری کرده که این آدم رشد کرده و بالا آمده.خوب خانواده ی ما هم همین طور بودند. پدربزرگم روزنامه نگار بود. پدرم که نویسنده و کارگردان بود. مادرم که خیلی شناخت خوبی از فرهنگ و هنر داشت و آدم کتابخوانی است، سفالگر هم بود. عمویم فیلمبردار بود و همه به هر حال یک جوری در این مایه ها بودند. شانس ما بوده که از یک پدر و مادر اینطوری به دنیا آمدیم. فقط همین و ما هم از این شانس استفاده کردیم.کاوه هم همین طور.کاوه اولین عکاسی خبری اش در ایرلند بود. ایرلند برای اولین بار شلوغ شد و آن جا رفت و عکس گرفت که در کیهان چاپ شد و کار کردنش شروع شد.
همراه با لیلی گلستان دربارۀ جایزۀ عکس کاوه گلستان
آیا کاوه گفته بود که چرا این قدر به عکاسی خبری علاقه دارد؟
برای اینکه فکر می کرد که باید مردم دنیا از مسایل ما با خبر شوند. فقط همین! به خبررسانی خیلی اهمیت می داد. می گفت اگر دنیا آگاه شود که چه اتفاقاتی دراین جا می افتد شاید بشود که این جا بهتر شود. به این امید. چون به هر حال اگر جایی اتفاقات بد بیافتد دنیا هم بازتاب بدهد و همه جا هم بنویسند، سعی می کنند که حواسشان را جمع کنند و درست باشند تا این طوری بدنام نشوند.فکر می کنم فقط قصدش خبررسانی بود.
ازلبنان هم عکس داشتند؟
اصلا هیچ وقت لبنان نرفت.
سر فیلم دره ی جنی هم بودند؟
کاوه سرفیلم دره ی جنی عکاس فیلم بود.ا لبته یک مقداری با کارگردان اختلاف پیدا کرد ولی عکس های فیلم اسرار گنج دره ی جنی را گرفت.
همراه با لیلی گلستان دربارۀ جایزۀ عکس کاوه گلستان
رابطه اش با پدرش چه طور بود؟
در نوشته هایی که وجود دارد همیشه می خواسته مستقل باشد و نام پدر روی سرش نباشد. خیلی سخت است که آدم پدر یا مادر معروف داشته باشد.خیلی سخت است. من خودم وقتی اولین کتابم را ترجمه کردم “زندگی، جنگ و دیگر هیچ” اوریانافالاچی که در باره ی ویتنام بود، من موقع ترجمه این کتاب بیست و دو سالم بود. کتاب خیلی سر و صدا کرد چون در بحبوحه ی جنگ ویتنام بود. تمام روزنامه ها نوشتند و عکس من در بیست ودو سالگی در روزنامه ها چاپ شده بود.خودم شوکه شده بودم و فکر نمی کردم که چنین استقبالی از این کتاب بشود. در عرض دو ماه، دو چاپ شد که الان در عرض چند سال تجدید چاپ می شود.خیلی ها گفتند که پدرش برایش ترجمه کرده. خوب آدم دلش می سوزد. چون پدرمن آن موقع ایران نبود. اصلا این کتاب را نخوانده بود. من تنها نشسته بودم و کتاب را ترجمه کرده بودم. خوب این ضرر است که آدم پدر یا مادر معروف داشته باشد.
پسر خود من وقتی اولین فیلمش را ساخت دقیقا همین بلا سرش آمد. یعنی گفتند مانی حقیقی پسر نعمت حقیقی و پسر لیلی گلستان و نوه ابراهیم گلستان ،که این دیگه خیلی بدتر شد چون من فقط پدرم بود اما این پدر و مادر و پدر بزرگ ، خیلی عصبانی شد و من خوب درکش کردم. گفتم درکت می کنم. این قدر باید کار کنی تا خودت بشوی. چون پدر من هم درآمد تا یک روزی گفتم که بابا بالای سرم نیست. من یادم هست که یک روزی پدرم خانه آمد و در حال خندیدن بود. مادرم گفت چی شده می خندی؟ گفت اتفاق عجیبی افتاده.توی خیابان راه می رفتم دو تا دختر من را که دیدند گفتند که این بابای لیلی گلستان است. تا شنیدم گفتم بالاخره تمام شد. و آنجا فهمیدم که شد. البته چهار پنج سالی طول کشید. این که پدر و مادر این طوری داشته باشی هم خوب است و هم بد است که وقتی زحمت می کشی به اسم آنها در می آید. کاوه هم سعی می کرد که اصلا زیر سلطه و زیر سلیقه و ایده ها و حتی زیر پیشنهادهای پدرم نباشد. یعنی یک جور خصومت که به نظرم زیادی بود. ولی این طوری بود اما توانست که زود خودش بشود. یعنی زودتر از من توانست که خودش باشد. این است که بالطبع پدرم خوشش نمی آمد که بچه اش، بچه ی او نباشد و خودش باشد.
چند کتاب هم برای کانون منتشر کرد…
بله. کاوه دوکتاب برای کانون پرورش فکری درست کرد. کتابهای خیلی قشنگی هم شدند. یکی راجع به گلاب بود و یکی هم راجع به ساخت پارچه های قلمکار که به اصفهان رفت. می خواست که صنایع دستی یا سنت های ایران را در یک سری کتاب در بیاورد. ولی وسط کار رفت و عکاس خبری شد و تمام اینها را کنار گذاشت. کتاب های قشنگی است و به نظرم اگر ادامه می داد مجموعه ی قشنگی می شد.د و کتاب هم در انقلاب و جنگ در آورد، یکی به اسم “جنگ”با همکاری آلفرد یعقوب زاده و یکی دیگر به اسم “شورش”که با محمد صیاد در آوردند.
خیلی ها گفتند که چرا در همان شب یک اتاق را به عکس های کاوه اختصاص نمی دهید.خیلی ها گفتند که چرا کتاب در نمی آورید.ما در حال انجام این کار هستیم.
همراه با لیلی گلستان دربارۀ جایزۀ عکس کاوه گلستان
یک چیزی که در مورد آقای گلستان می گویند این است که خوب می توانسته عکس هایش را عرضه کند.یعنی وقتی عکس را می گرفتند این قدر روابط عمومی داشتند که می توانستند عکس را به جاهای مختلف بفرستد.
کاوه غیر از این که برای خودش خوب کار می کرد برای عکاس های دیگر هم همین طور بود. یعنی این اخلاقی که اغلب ما ایرانی ها داریم که مثلا این عکس من است پس زودتر عکس هایم را بفرستم تا چاپ بشود را کاوه اصلا نداشت. کاوه می گفت عکس تو از عکس من بهتر است من عکس تو را می فرستم. و این کار را خیلی انجام می داد. بیشتر عکاسانی که الان در دنیا معروف شدند همه شاگردهای کاوه هستند. همه را کاوه لانسه کرد. چون آنها اصلا زبان نمی دانستند.کاوه روابط عمومی همه شد و الان خیلی ها حق نشناس هستند و خیلی ها هم حق شناس هستند. این طبیعت انسان است که آدم های مختلف واکنش های مختلف دارند. ولی من فکر میکنم اصلا حیطه عکاسی خبری ایران که الان به صورت زنده ای در دنیا مطرح است به دلیل روابط عمومی کاوه بود. یکی از ترفندهایی که کاوه همیشه به آن افتخار می کرد که از آن استفاده کرده بود هنگام ورود امام به ایران بود. این باید به فکر چه کسی غیر از از این آدم برسد. ممکن بود که نگاتیو ها گم شود اما اهل ریسک بود. یعنی گفت من این را به این خلبان می دهم امیدوارم به دست کسانی که باید برساند برساند.چون آن موقع پروازها قطع بود و هیچ پروازی انجام نمی شد فقط این هواپیما که می آمد باید هم برمی گشت. این فکر فوق العاده است که خلبان هم ببرد و انجام شود. اولین عکس های ورود امام به ایران که فردای آن روز در روزنامه ها چاپ شد عکس های کاوه بود.آن موقع که ایمیل و …نبود.
چیزی نمی نوشت؟مثلا خاطرات یا…
ما هنوز نمی دانیم.که چه چیزهایی دارد و ندارد. این ها را فقط زنش می داند. ولی یواش یواش چیزهایی بیرون می آید. فارسی خوبی داشت. مثلا یک دفاعیه در مورد ثبت حقیقت نوشته بود که برای من آوردند که چاپ کنیم که من دیدم اصلا امکان ندارد که ما بتوانیم این را چاپ کنیم. چون یک نفر دو صفحه راجع به ثبت حقیقت نوشت نگذاشتند که چاپ شود چه رسد به این که خودش را چاپ کنیم. از خودش دفاع کرده بود که چرا همه این کار را می کنند.
در مورد عکاسی خبری و عکاسی اجتماعی تاکید دارید .این جایزه ی عکس خبری است ؟
ما وقتی فراخوان دادیم گفتیم که مستند اجتماعی-خبری. خوب عکاسی مطبوعاتی اجتماع را هم در برمیگیرد. فقط خبر سیاسی نیست.ب نابراین یکی از بحث هایی که بود این بود که ما این دو را از هم جدا کنیم و جایزه های جدا بدهیم. ولی به نظر من مرز اینها این قدر نازک است چون هر معضل اجتماعی به سیاست برمی گردد. و منشاء آن سیاستی است که این معضل را بوجود می آورد. بنابراین به نظر من همه باید با هم باشند و این کار را هم در این جا انجام دادیم. جایزه را جدا جدا به اجتماعی، سیاسی و… ندادیم و همه را با هم دادیم.
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند