با ما همراه باشید

لذتِ کتاب‌بازی

رمان طاعون نوشتۀ آلبرکامو درس شرافت انسانی است!

رمان طاعون نوشتۀ آلبرکامو درس شرافت انسانی است!

رمان طاعون نوشتۀ آلبرکامو درس شرافت انسانی است!

در جهانی که هر روز شاهد یک فاجعه و مصیبت تازه‌ایم و به قول «فروغ فرخزاد» «از غربتی به غربت دیگر» رهسپاریم، خواندن رمان «طاعون» که به توصیف رفتار مختلف مردم در شرایط بحرانی اعم از جنگ، شیوع بیماری و … می‌پردازد می‌تواند مطالعه‌ای بسیار به جا و آموزنده باشد. در این کتاب در یک شرایط ویژه (شیوع طاعون) با رفتارهای مختلفی روبروئیم. برخی افراد را می‌بینیم که از جان خود می‌گذرند و به جای فرار و اندیشیدن به زندگی خود  با عشقی برادرانه و بی‌منت به همگان یاری می‌رسانند. این‌ها نه قهرمان که با شرف‌هایند و در مقابل آن‌هایی قرار دارند که از هر بحرانی راهی برای منفعت شخصی پیدا می‌کنند و کوچکترین احساس همدردی و مشارکتی با دیگران ندارند.

در این رمان با این سؤال مهم روبرو می‌شویم: چرا باید مسئولیت‌پذیر بود، چرا باید فرار را بر قرار ترجیح نداد؟ وقتی جهان پوچ و بی‌معناست و ظاهرا خدایی وجود ندارد که ناظر اعمال ما باشد، چرا ما باید به جای شر به خیر رو بیاوریم؟ انگیزه‌مان چه می‌تواند باشد؟

«دکتر ریو» و «ژان تارو» در این رمان آفریده شده‌اند تا ما جواب این سؤالات را بیابیم. بنابراین «رمان طاعون» را می‌توان اثری دانست با یک فلسفۀ اخلاقی مدرن که می‌خواهد از انسانی گسسته از آسمان و باورهای دینی، موجودی کاملاً انسانی/ معنوی بسازد بی‌آنکه او را از گرز آتشین و جهنم بترساند. یعنی تربیت با ارائۀ الگوی برتر، بدون وسیله قرار دادن ترس از آسمان.

انسان‌ها می‌توانند انسان، همدرد، مسئول و مبارز باشند حتا با وجود معدوم شدن و میرایی. انسان در زندگی محدود، انسان به خاطر همۀ انسان‌ها نه خود. شرافت داشتن، نه در هر شرایطی خودخواهانه از خود قهرمان ساختن و نمایشِ شرافت. در عمل با هم بودن، کنار هم ماندن نه از برج عاج خیرخواهی کردن برای دیگران به منظور مطرح کردنِ خود.

این اثر نمادین و ارزشمند را بیش از این، نیازی به تطویل در مقدمه نیست. بنابراین بخش‌های تأمل‌برانگیز آن را با هم مرور می‌کنیم:

بخش‌هایی از مقدمۀ رمانِ طاعون

« طاعون یک کتاب انسان‌دوستانه است که نمی‌خواهد بی‌عدالتی جهان را بپذیرد. در سکوت ابدی این فضاهای لایناهی، سکوتی که تنها نالۀ قربانیان آن را از هم می‌شکافد، انسان باید در کنار انسان قرار بگیرد، شاید از سر قهرمانی، شاید از سر تقدس، اما به ویژه با آگاهی از احساس‌های اولیه: عشق، دوستی، همدردی. و این همدردی به خصوص در برابر خطر بسیار ساده است. وقتی که بلا دور شد، همه چیز دوباره در هم می‌ریزد. بیماری همه‌گیر فرو می‌نشیند. قرنطینه برداشته شده است، دروازه‌های شهر باز می‌شود، و آدم‌ها فراموش می‌کنند. پس از این طاعون که جنگ بزرگی بود، چه بسا قهرمانان بی‌مانند که به ضعف‌های خودشان بازمی‌گردند. به دنبال طاعون جسم، طاعون روح زنده می‌مانند. «تارو» می‌گوید: من به ضرس‌قاطع می‌دانم، که هرکسی طاعون را در خویشتن دارد. اما کسی که به این امر آگاه است می‌تواند مواظب خود باشد و بکوشد که با مردم تا حد امکان کمتر بدی کند و حتی کمی نیکی»

رمان طاعون نوشتۀ آلبرکامو درس شرافت انسانی است!

هدف هنر قضاوت کردن نیست بلکه فهمیدن است.

ص 28

 

کامو وحشت داشت از اینکه او را معلم اخلاق _ خصوصی یا اجتماعی_ بشمارند، می‌گفت: من پرهیزگار نیستم. خوشبختانه، هنرمند بزرگ، قبل از هر چیزی، «یک اهل زندگی بزرگ» است. او در یادداشت‌هایش چهار شرط خوشبختی را از نظر ادگارپو آورده است:

  1. زندگی در هوای آزاد.
  2. عشق یک موجود.
  3. فراغت از هرگونه جاه‌طلبی
  4. آفرینندگی

ص 29

بخش‌هایی از متنِ رمان طاعون

راه ساده برای آشنایی با یک شهر این است که انسان بداند مردم آن چگونه کار می‌کنند، چگونه عشق می‌ورزند و چگونه می‌میرند. در شهر کوچک ما، گویا بر اثر آب و هواست که این هر سه باهم و به صورتی داغ و با گیجی انجام می‌گیرد. یعنی انسان، هم حوصله‌اش سر می‌رود و هم می‌کوشد خود را عادت دهد. همشهریان ما زیاد کار می‌کنند، اما پیوسته برای پولدار شدن. مخصوصاً به تجارت علاقمندند و به قول خودشان دادوستد را بر همه چیز مقدم می‌دارند. طبعا ذوق خوشی‌های ساده را هم دارند: زن و سینما و آب‌تنی در دریا را دوست دارند. اما خوشی‌ها را عاقلانه برای شنبه و یکشنبه می‌گذارند و روزهای دیگر هفته را برای کسب پول فراوان کوشش می‌کنند.

ص 38

رمان طاعون نوشتۀ آلبرکامو درس شرافت انسانی است!

شاید امروز هیچ چیزی طبیعی‌تر از این نیست که ببینیم مردم از صبح تا شب کار می‌کنند تا باقی وقتی را که برای زندگی دارند در قمار و کافه و وراجی از دست بدهند.

ص 38

 

مردان و زنان با آنچه عمل عشق خوانده می‌شود همدیگر را به سرعت می‌بلعند و یا تسلیم انس طولانی دو جانبه‌ای می‌شوند. در میان این دو افراط‌کاری، اغلب حد واسطی وجود ندارد. و این هم بی‌سابقه نیست. در اران نیز مانند جاهای دیگر، بر اثر فقدان وقت و تفکر، انسان ناگزیر است ندانسته دوست بدارد.

ص 39

 

روزنامه‌ها که در ماجرای موش‌ها آنهمه پرگویی کرده بودند، دیگر حرفی نمی‌زدند. زیرا موش‌ها در کوچه می‌میرند اما انسان‌ها درون خانه‌ها. و روزنامه‌ها فقط با کوچه کار دارند.

ص 69

رمان طاعون نوشتۀ آلبرکامو درس شرافت انسانی است!

بلا معمولا چیز مشترکی است ولی وقتی که به طور ناگهانی بر سرتان فرود آید به زحمت آن را باور می‌کنید. در دنیا همان‌قدر که جنگ بوده طاعون هم بوده است. با وجود این، طاعون‌ها و جنگ‌ها پیوسته مردم را غافلگیر می‌کنند… وقتی که جنگی درمی‌گیرد، مردم می‌گویند: «ادامه نخواهد یافت، ابلهانه است.» و بی‌شک جنگ بسیار ابلهانه است، اما این نکته مانع ادامه یافتن آن نمی‌شود. بلاهت پیوسته پابرجاست و اگر انسان پیوسته به فکر خویشتن نبود آن را مشاهده می‌کرد.

ص 71

 

همشهریان ما نیز در برابر این وضع، مانند همۀ مردم بودند، به خویشتن فکر می‌کردند یا به عبارت دیگر، اومانیست بودند: بلاها را باور نداشتند. بلا مقیاس انسانی ندارد. از این‌رو انسان با خود می‌گوید که بلا حقیقت ندارد و خواب آشفته‌ای‌ست که می‌گذرد. اما نمی‌گذرد و انسان‌ها هستند که از خواب آشفته‌ای به خواب آشفتۀ دیگر دچار می‌شوند، و قبل از همه این خواب‌های آشفته گریبان اومانیست‌ها را می‌گیرد زیرا آن‌ها پیش‌بینی‌های لازم را نکرده‌اند.

ص 72

 

ظاهراً همشهریان ما نمی‌توانستند  بفهمند چه بر سرشان آمده است. احساسات مشترکی از قبیل جدائی و یا ترس وجود داشت، اما هنوز هم مثل سابق اشتغالات شخصی را در درجۀ اول اهمیت قرار می‌دادند. هیچکس هنوز بیماری را واقعاً نپذیرفته بود. بیشتر مردم بخصوص نسبت به آنچه عادت‌شان را برهم می‌زد یا مزاحم منافع‌شان می‌شد حساسیت داشتند. آن‌ها از این بابت خشمگین و یا هیجان‌زده بودند، اما با احساسات نمی‌توان به جنگ طاعون رفت.

ص 110

رمان طاعون نوشتۀ آلبرکامو درس شرافت انسانی است!

برای همۀ مردم همینطور است: با هم ازدواج می‌کنند، باز هم کمی همدیگر را دوست دارند و کار می‌کنند. آنقدر کار می‌کنند که دوست داشتن را فراموش کنند.

ص 114

 

من تو را دوست داشتم. اما حالا خسته‌ام… از این‌ که می‌روم خوشبخت نیستم. اما برای از سر گرفتن هم احتیاجی به خوشبخت بودن نیست.

ص115

 

اگر آدم درست ملاحظه کند هیچ حادثه‌ای نیست که جنبۀ مفیدی در آن نباشد.

ص 117

 

در بدبختی سهمی هم از ذهنیات و غیرواقع وجود داشت، اما وقتی که ذهنیات شروع به کشتن شما کند، باید به ذهنیات نیز بپردازید.

ص 120

 

هرچند وحشت‌زده بودند ولی ناامید نبودند و هنوز آن لحظه‌ای نرسیده بود که طاعون در نظر آن‌ها به صورت شکل زندگی‌شان جلوه کند و آنان طرز زندگی را که پیش از فرا رسیدن آن داشتند فراموش کنند.

ص 125

رمان طاعون نوشتۀ آلبرکامو درس شرافت انسانی است!

فقط، در میان ما به مغزهایی که روشن‌بین‌ترند، ارزش آن نور مطبوع ابدیت را که در عمق هر رنجی وجود دارد نشان می‌دهد. این نور، راه‌های بامدادی را که به سوی رهائی می‌رود روشن می‌سازد.

ص 130

 

آرزوی بزرگ قلب اندیشناک این است که موجود محبوب خود را به صورتی پایان‌ناپذیر مالک شود یا بتواند به هنگامی که لحظۀ فراق فرا رسیده است این موجود را در خوابی بی‌رؤیا فرو برد که تا آمدن روز وصال پایان نیابد.

ص 142

 

در اثنای بدبختی است که انسان به واقعیت خو می‌گیرد، یعنی به سکوت.

ص 148

 

سؤال من این است: چرا خود شما اینهمه فداکاری به خرج می‌دهید در حالی که به خدا ایمان ندارید… ریو بی‌آنکه از تاریکی خارج شود گفت که به این سؤال قبلا جواب داده است و اگر به خدای قادر مطلق معتقد بود از درمان مردم دست برمی‌داشت و این کار را به خدا وامی‌گذاشت. اما هیچکس در دنیا، حتی پانلو که تصور می‌کند معتقد است، به خدایی که چنین باشد اعتقادی ندارد زیرا هیچکس خود را صد در صد تسلیم نمی‌کند.

ص159

 

حال که نظام عالم به دست مرگ نهاده شده است، شاید به نفع خداوند است که مردم به او معتقد نباشند و بدون چشم گرداندن به آسمانی که او در آن خاموش نشسته است، با همۀ نیروهایشان با مرگ مبارزه کنند.

ص 160

 

وقتی به اعمال درخشان اهمیت بیش از حد بدهیم، در نتیجه تجلیل مهم و غیرمستقیمی از بدی به عمل آورده‌ایم. زیرا در آن صورت فرض کرده‌ایم که این اعمال درخشان فقط به این علت ارزش پیدا کرده‌اند که کمیابند و شرارت و بی‌اعتنایی محرکین اصلی در اعمال بشری هستند و این عقیده‌ای است که راوی داستان قبولش ندارد.

ص 164

 

مردم بیشتر خوبند تا بد و در حقیقت مسئله این نیست. بلکه آن‌ها کم یا زیاد نادانند و همین است که فضیلت یا ننگ شمرده می‌شود. نومیدکننده‌ترین ننگ‌ها، ننگ آن نادانی است که گمان می‌کند همه چیز را می‌داند و در نتیجه به خودش اجازۀ آدم‌کشی می‌دهد: روح قاتل کور است و هرگز نیکی حقیقی یا عشق زیبا بدون روشن‌بینی کافی وجود ندارد.

ص164

 

پیوسته در تاریخ ساعتی فرا می‌رسد که در آن، آنکه جرئت کند و بگوید دو دوتا چهارتا می‌شود مجازاتش مرگ است.

ص 165

 

شما قادرید که در راه یک اندیشه بمیرید. و من از آدم‌هایی که در راه اندیشه می‌میرند، خسته شده‌ام. من به قهرمانی عقیده ندارم، می‌دانم که آسان است. به این نتیجه رسیده‌ام که کشنده است. آنچه برای من جالب است این است که انسان زندگی کند و از آن چیزی که دوست دارد، بمیرد.

ص 196

 

اینجا مسئلۀ قهرمانی در میان نیست. بلکه «شرافت» در میان است. این عقیده‌ای است که ممکن است خنده‌آور جلوه کند، اما یگانه راه مبارزه با طاعون «شرافت» است.

ص 197

 

کمی بعد مسئلۀ خوار و بار بسیار حساس شد. توجه مردم به گرفتاری‌های آنی‌تر و ضروری‌تر معطوف گشت. مردم مجبور بودند اگر بخواهند غذا بخورند، وقت‌شان را صرف ایستادن در صف‌ها و دوندگی‌ها و اجرای مقررات گوناگون بکنند و دیگر وقت این را نداشتند که فکر کنند دیگران در اطراف‌شان چگونه می‌میرند و خودشان روزی چگونه خواهند مرد.

ص 208

 

فقر قوی‌تر از ترس است، زیرا هرچه خطر بیشتر بود به همان نسبت مزد بیشتر می‌دادند.

ص210

 

همشهریان ما خود را با طاعون تطبیق داده بودند و می‌توان گفت که همرنگ محیط شده بودند زیرا کار دیگری از آنان ساخته نبود. طبیعی است که باز هم حالت بدبختی و رنج را داشتند اما دیگر نیش آن را احساس نمی‌کردند.

ص 214

 

در اوایل طاعون مردم تحت تأثیر چیزهای کوچکی بودند که برای خود آن‌ها بسیار مهم بود و بهیچوجه برای دیگران وجود خارجی نداشت و به این ترتیب سرگرم تجربۀ زندگی شخصی خود بودند. حالا برعکس آنان فقط به چیزی توجه داشتند که مورد توجه دیگران بود. فقط عقاید عمومی داشتند و عشق‌شان نیز برای آن‌ها چهرۀ مبهمی گرفته بود…

ص 215

 

یگانه راه جدا نبودن از دیگران داشتن وجدان است.

ص 227

 

وقتی که آدم تنها خودش خوشبخت باشد، خجالت دارد.

ص 241

 

می‌دانید که جوخۀ تیرباران در یک‌مترونیمی محکوم می‌ایستد؟ می‌دانید که اگر محکوم بتواند دو قدم به جلو بگذارد سینه‌اش به تفنگ‌ها می‌خورد؟ می‌دانید که تیراندازان از این فاصلۀ کوتاه تیرشان را در ناحیۀ قلب متمرکز می‌کنند. و همۀ آن‌ها با گلوله‌های درشتشان حفره‌ای در آنجا بازمی‌کنند که می‌توان مشت را در آن فرو برد. نه، شما نمی‌دانید، چون اینها جزئیاتی است که ازش حرف نمی‌زنند. خواب آدم‌ها، از زندگی برای طاعون‌زدگان مقدس‌تر است. نباید مانع خوابیدن مردم درست و حسابی شد. این کار بی‌ذوقی است.

ص 283

 

پی بردم که همه‌مان غرق طاعونیم و آرامشم را از دست دادم. امروزه به دنبال آن آرامش می‌گردم. می‌کوشم که همه چیز را درک کنم و دشمن خونی کسی نباشم. فقط می‌دانم که برای طاعونی نبودن، باید آنچه را که می‌بایست، انجام داد، و تنها همین است که می‌تواند امید آرامش و در صورت فقدان آن مرگی آرام ببخشد. همین است که می‌تواند انسان‌ها را تسکین دهد و اگر هم نتواند نجات بخشد، لااقل کمترین رنج ممکن را به آن‌ها بدهد و حتی گاهی شفابخش باشد.

ص 285

 

همۀ بدبختی انسان‌ها ناشی از این است که به زبان صریح و روشن حرف نمی‌زنند.

ص 286

 

من بیشتر با شکست‌یافتگان احساس همدردی می‌کنم تا با مقدسین. گمان می‌کنم که من قهرمانی و تقدس را زیاد نمی‌پسندم. آنچه برایم جالب است انسان بودن است.

ص 288

 

اشتباه نکرده‌ایم اگر بگوییم که شادی، دست کم گاهگاه، کسانی را که به بشر و عشق محقر و شدید او اکتفا کرده‌اند، پاداش می‌دهد.

ص 333

 

در این رمان در کنار بلا و مصیبت انسان‌هایی را می‌بینیم که از فردگرایی انسانی دست می‌کشند و می‌پذیرند که در قبال جامعه و محیط مسئولند. رمانِ طاعون رمان پیروزی مسئولیت و انسانیت بر خودخواهی‌هاست. آن‌ها که اهل آن شهر نبودند و ناگهان با قرنطینه مواجه شدند توانستند بر خواسته‌های خود پا بگذارند و به یاریِ همدیگر بشتابند. این درسی است که نباید ساده از آن گذشت زیرا به قول کامو طاعون اصلی همین زندگی‌ست. در زندگی و بحران‌های دائمی ما نه فقط یک یا چند نهاد، بلکه تمام انسان‌ها مسئولند و نباید با بی‌تفاوتی در خدمت بلا باشند اما از جذابیت‌های فوق‌العادۀ شخصیت دکتر برنار ریو و تارو این بود که علیرغم انسانیت وسیع و بی‌منتشان اگر کسی نمی‌خواست فداکاری کند و در پی فرار بود، به او حق می‌دادند در تلاش برای خوشبختی شخصی خود باشد و رفتاری همدلانه نشان می‌دادند. (برعکس بسیاری که دچار عبوس زهد و تکبر نیکوکاری می‌شوند و وقتی کار خیری می‌کنند رگبار انتقاد و سرزنش را به بقیه می‌گیرند طوری که انگار از همه طلبکارند)

رمان طاعون درس شرافت انسانی است. انجام دادن درست کارها، کارهایی که به حقانیت آن‌ها ایمان داریم بی‌اینکه به دنبال تأیید جمع و یا تحمیل نظرات خود به ایشان باشیم، آری معنای شرافت همین است: بهترین و درست‌ترین خود بودن بی‌نگاه متوقع یا سرزنش‌بار نسبت به دیگران.

ریو حس نمی‌کرد قهرمان یا قدیس است، او دنبال مدال گرفتن ِپس از طاعون نبود برای وی همینکه انسان باشد، کافی می‌نمود.

به امید رسیدن به این سطح از تعالی روح، به امید نه فقط زندگی که زندگانی!

رمان طاعون نوشتۀ آلبرکامو درس شرافت انسانی است!

مطالب بیشتر

  1. تأملی در رمان طاعون اثر کامو
  2. روبرویی با کرونا به سبک کامو
  3. بخش‌هایی از نمایشنامۀ حکومت نظامی اثر کامو
  4. قسمت‌هایی از کتابِ انسان طاغی
  5. بخش‌هایی از نمایشنامۀ کالیگولا
  6. بخش‌هایی از رمان سقوط اثر کامو

رمان طاعون نوشتۀ آلبرکامو درس شرافت انسانی است!

 

 

 

 

 

برترین‌ها