لذتِ کتاببازی
تأملی در زوربای یونانی شاهکار نیکوس کازانتزاکیس
تأملی در زوربای یونانی شاهکار نیکوس کازانتزاکیس
اگر قرار باشد با توجه به عمر محدود آدمی کتابهایی بالینی انتخاب کنیم تا بارها و بارها آنها را بخوانیم و از وجود معنویشان کسب نور و سرور کنیم، بدون هیچ تردیدی یکی از آنها زوربای یونانی است. زوربا بزرگترین نمایندۀ اصالت لذت است اما او برای خوشنودی جای دگر و جهان دگر و امکانات دگر نمیجوید. بلکه به ما میآموزد در عینِ زندگی لذت ببریم نه اینکه ایدهآلگرایانه منتظر روزی بنشینیم مناسب لذت و شادی.
زوربا در عین سختی و زمختی لطافت دارد. هم در جنگِ برای آزادی شرکت جسته و آدم کشته، هم عاشق سنتورنوازی و رقص است. او مدهوش زنهاست و در این راه، حرفها و عقاید بیپروایی ابراز میدارد که ممکن است به مذاق مخاطب خوش نیاید اما آنچه مهم است هنرِ خود بودن زورباست. زوربا جسارتش را در تفکر انتقادی نسبت به الهیات هم نشان میدهد. با این حال، علیرغم تمام گستاخیهای زوربا، مخاطب عمیقاً وی را دوست میدارد و دلبستۀ او میشود.
زوربای یونانی تجسم راههایی ست که ما جرأت انتخابش را نداشتهایم، سؤالهایی که نپرسیدهایم و آدمی که باید میبودیم و نیستیم. از او تعهد به خویشتن و کار را میتوان آموخت و البته رعایت شادی و رقص را در قهقرای شکست و ناکامی.
زوربا از ما میخواهد زندگی بوداوار را رها کنیم، از کتاب خواندنی که ما را از تجربه و لذات زندگی منع میکند فاصله بگیریم و یکبار مهمان شدنمان را در دنیا، حسابی برقصیم.
من هر سال ماههای بهمن و اسفند، یعنی در حال و هوای بهار، به خواندن دوبارۀ این رمان روی میآورم. زیرا زوربا کتابی است که اگر صدبار خوانده شود باز هم تازه است و میتوان از آن درس گرفت و در عین حال عمیقا لذت برد.
زوربا کودکی روح آدمی ست، همانقدر پاک، همانقدر جسور و همانقدر خواستنی. مترجم این کتاب «محمد قاضی» ست که در مقدمۀ کتاب خود، از شباهتش با زوربا پرده برداشته و آغاز کتاب را برایمان به اندازۀ خودِ داستان دلنشین ساخته است. بیش از این در وصف این کتاب و فضایلِ اظهر من الشمس آن سخن نمیگویم و مخاطب را به عبارات زوربایی مهمان میکنم.
تأملی در زوربای یونانی شاهکار نیکوس کازانتزاکیس
تا کی به کاغذ جویدن و آلوده کردن خود به مرکب ادامه میدهی؟ بیا، استاد عزیز، همراه من بیا به قفقاز. آنجا هزاران تن از همنژادان ما در خطرند. بیا برویم و نجاتشان بدهیم.
شروع کرد به خندیدن. انگار میخواست نقشۀ انسانی خود را به مسخره بگیرد. سپس به گفتۀ خود افزود:
شاید هم نتوانیم نجاتشان بدهیم، ولی ما با تلاش برای نجات دیگران خودمان را نجات خواهیم داد. مگر تو، استاد من، در موعظههای خود همین را نمیگویی؟ «تنها راه نجات خودت این است که برای نجات دیگران مبارزه کنی…»
ص 16
این زوربا همان آدمی است که من مدتها بود دنبالش میگشتم و پیدایش نمیکردم. مردی بود دل زنده، با دهانی گشاد و دله و روحی بزرگ و سرکش که هنوز پیوندش با مادر طبیعت قطع نشده بود. این مردِ کارگر معنی کلمات هنر و زیبایی و خلوص و هوس را با سادهترین کلمات انسانی برای من تشریح میکرد.
ص 28
بچهها، من برای همهتان به دریا قسم میخورم که وقتی مرگ را رو در رو دیدم نه به فکر حضرت مریم افتادم و نه دست به دامن سن نیکلا شدم. فقط رو به سمت سالامین برگرداندم، به فکر زنم افتادم و داد زدم: « آه، کاترینای مهربانم، کاش در این لحظه میتوانستم در رختخواب تو باشم!»
بار دیگر ملوانان قاه قاه خندیدند و ناخدا لمونی نیز خندید.
باز گفت:
ببینید این آدمیزاد چه جانور عجیبی است! عزرائیل شمشیرکش بالای سرش ایستاده اما فکر او آنجاست که گفتم، درست همانجا و نه در جای دیگر! مرده شورش ببرد. خوک کثیف!
ص 29
زوربا هر روز همه چیز را انگار بار اول است که میبیند.
ص 84
به من بگو با غذایی که میخوری چه میکنی تا بگویم کیستی. کسانی هستند که آنچه میخورند تبدیل به چربی و کثافت میکنند، بعضی آن را به کار و شور و نشاط، و بقیه به قراری که شنیدهام به خدا تبدیل میکنند. بنابراین سه نوع آدم وجود دارد. من نه از بهترین ایشان هستم و نه از بدترین، بلکه در وسط این دو قرار گرفتهام، یعنی آنچه میخورم به کار و شور و نشاط تبدیل میکنم. اینکه زیاد بد نیست!
ص 105
«کنفوسیوس» میگوید: «بسیار کسان خوشبختی را در بالاتر از آدمی میجویند، و گروهی در پایینتر از او؛ ولی خوشبختی درست به قامت آدمی است.» و این درست است. بنابراین به تعداد قامت آدمیان خوشبختی وجود دارد؛ و این است خوشبختی امروز من، ای شاگرد و استاد عزیزم، و من با نگرانی آن را اندازه میگیرم و باز اندازه میگیرم تا ببینم که قد من اکنون چقدر است، چون تو خوب میدانی که قد آدمی همیشه به یک اندازه نیست.
ص 137
استاد خوب، پاداشی عالیتر از این چه میخواهد که شاگردی برتر از خود تربیت کند.
ص 139
همۀ آدمها جنون خاص خود را دارند، و اما بزرگترین جنون به عقیدۀ من آن است که آدم جنون نداشته باشد.
ص 216
تأملی در زوربای یونانی شاهکار نیکوس کازانتزاکیس
زندگی حتی برای آنهایی هم که خوشبختاند سخت است. بلی، این قحبۀ زندگی خیلی خشن است!
ص 238
آن شب برای نخستین بار بوضوح احساس کرده بودم که روح همان جسم است، و شاید جسمی است پر تحرکتر، شفافتر و آزادتر، و به هر حال همان جسم است. و جسم نیز روحی است اندک خواب آلوده و خسته از راههای دراز و کوفته و از بار سنگین میراثها.
ص 338
با خود گفتم: این است مرد واقعی! مردی خون گرم و قرص استخوان که وقتی غصه دارد قطرات درشت اشک واقعی از دیده میریزد، و وقتی شاد است شادی خود را با گذراندن از غربال ظریف معتقدات ماوراءالطبیعه ضایع نمیکند.
ص 354
عمیقاً حس میکردم که بلندترین نقطۀ اوجی که آدمی میتواند به آن دست بیابد نه معرفت است و نه فضیلت، نه نیکی است و نه پیروزی، بلکه چیزی است بزرگتر، قهرمانیتر و نومیدکنندهتر: و آن همانا وحشت مقدس است.
ص 381
زوربا مدعی است که هدف ماده و آدمی و جسم، آفریدن شادی است و دیگران میگویند آفریدن روح است، و این هر دو بر زمینهای دیگر یکی میشود. ولی آخر چرا؟ و به چه منظور؟ آیا وقتی جسم تجزیه شد چیزی از آنچه ما روح نامیدیم باقی خواهد ماند؟ یا هیچ چیز از آن برجا نمیماند و این عطش فرونانشستنی ما به جاودانگی نه از آنجا ناشی است که ما جاودانی هستیم، بلکه از آنجاست که در دورۀ کوتاه عمر زودگذر خود در خدمت چیزی هستیم که جاودان است؟
ص 384
سعادت انجام وظیفه است و هرچه این وظیفه مشکلتر باشد سعادت عظیمتر است.
ص 414
من داد زدم: عشق بسی نیرومندتر از مرگ است.
او لبخندی تلخ زد، ولی چیزی نگفت. من حل شدن جسم او را در تاریکی حس میکردم که تبدیل به شیون و آه و ناله و مسخرگی میشد.
ص 434
داستان پایانی رندانه دارد، آنقدر زیبا و مسحورکننده که دلم نیامد اینجا بنویسم که مبادا از لذت مخاطبی که میخواهد کتاب را بخواند، بکاهد. همین حالا که برای نوشتن مطلبی دربارۀ زوربا، کتاب را مرور کردم چنان غرق آن شدم که دل کندن سخت نمود. از طرف دیگر تمام مدت یادِ سخنان نیچه و آندرهژید میافتادم. نیچه در تعریف آزادی میگوید: دیگر از خویشتن شرمنده نبودن. در وجود زوربا این خودآگاهی و پذیرش کاملِ آدم و کاستیها و نقاط قوتش، از او شخصیتی عجیب و فراموشناشدنی میسازد. او در لحظۀ مرگ هم خم به ابرو نمیآورد، چیزی برای اعتراف کردن ندارد و معتقد است خیلی بیشتر از این کارها که کرده، باید انجام میداده است.
آندره ژید در تعریف انسان خردمند میگوید: کسی که از هر چیزی به شگفتی درآید. بنابراین عجیب نیست که زوربا تا این پایه در روح مخاطبان خویش نفوذ نموده و اثری ماندگار برجای میگذارد زیرا این رمان درسنامۀ آزادی و خردمندی است.
تأمی در زوربای یونانی شاهکار نیکوس کازانتزاکیس
مطالب بیشتر
- نگاهی به رمان داغ ننگ اثر ناثانیل هاثورن
- نگاهی به بابا لنگ دراز اثر جین وبستر
- سفرنامۀ نیکوس کازانتزاکیس
- کافکا در کرانه نوشته هاروکی موراکامی
- نگاهی به جزیرۀ سرگردانی نوشته سیمین دانشور
تأملی در زوربای یونانی شاهکار نیکوس کازانتزاکیس
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو