شاعران ایران
متن کامل سخنان استاد شفیعی کدکنی دربارۀ خانلری و نیما
متن کامل سخنان استاد شفیعی کدکنی دربارۀ خانلری و نیما
سوی بالا شد و بالاتر شد
راست با مهرِ فلک همسر شد
لحظهای چند برین لوحِ کبود
نقطهای بود و سپس هیچ نبود!
متن کامل سخنان استاد شفیعی کدکنی دربارۀ خانلری و نیما
پرویز خانلری
اگر قرار شود ده شعر برجسته از عصر ما انتخاب شود، احتمال انتخاب کدام شعرها بیشتر خواهد بود؟ پیداست که اینجا قلمرو سلیقه است. اگر این پرسش را با بعضی از گویندگان معاصر در میان نهیم طبیعی است که هر ده شعر را از خودشان انتخاب خواهند فرمود و بعضی از آنها اگر اندکی شرم و شرف داشته باشند، این ده شعر را از حوزۀ سلیقۀ شخصی و سبکِ موردپسند خودشان و شاعران هم مکتب و هم اسلوب خودشان انتخاب خواهند کرد یعنی اسلوبی که آنان بدان اسلوب شعر میگویند؛ مثلاً غزل سبک هندی یا شعر بیوزن یا شعر منثور.
در برابر چنین پرسشی البته چنین پیشنهادها و انتخابهایی بسیار طبیعی مینماید. اما اگر از همۀ شعردوستان و شعرشناسان عصر، به وسیلهای بتوان کسب اطلاع کرد، در آن صورت معلوم نیست، آن ده شعری که بیشترین پسندها را جلب کردهاند، کدام شعرها خواهند بود. آنچه من در آن تردیدی ندارم این است که شعر «عقاب» خانلری یکی از آن ده شعر است دربارۀ آن نه شعر دیگر اختلاف نظرها بیشتر خواهد بود. شاید کمتر شعری از میان شعرهای معاصر بتوان یافت که در چنین موقعیت و مناسبتی، بیشترین تأیید را به همراه داشته باشد.
خانلری در میان شاعران صدسال اخیر ایران، با کمترین حجم شعر، بیشترین پایگاه شعری را به دست آورده است. وقتی به مجموعۀ کوچک «ماه در مُرداب» که تقریباً حاوی تمامی شعرهای اوست نگاه میافکنیم تعجب میکنیم که شاعری که در همۀ مباحث جدّی تاریخ شعر معاصر، یکی از چهرههای مورد بحث است، مجموعۀ میراث شعری او به صد صفحه هم نمیرسد. از آنجه که «صفحه» تعریف علمی و دقیقی ندارد اجازه بدهید بگویم، به ششصد بیت (= هزار و دویست سطر) هم نمیرسد. از قدما فقط باباطاهر و خیام را داریم که در چنین حجم کمی صدرنشین تاریخ شعر هزار و دویست سالۀ ما شدهاند و در متأخران، و به ویژه در صد سال اخیر، این خانلری است که با چنین حجم بسیار محدودی از شعر، تا بدین حدّ مورد توجّه و بحث قرار گرفته است.
با همه وقت اندکی که خانلری صرف سرودن شعر کرده است و با همه حجم کمی که میراث شعری او را تشکیل میدهد، باید به تأثیر او بر شعر نسل بعد از وی توجه کرد. خانلری در زمینۀ تجدد شعری، گامهایی برداشته که در انبوه گرد و غبار ادعاهای روزنامگی، قابل رؤیت نیست ولی در جستجوهای علمی و دانشگاهی، به راحتی میتوان از تأثیر کارهای او، بر نسلهای بعد، سخن گفت. بحث ما در اینجا بر سر آراء شعری او نیست. موضوع این مقاله فقط شعر و شاعری اوست و نه پایگاه او در نقد شعر؛ پایگاه او را در نقد شعر باید جداگانه مورد بررسی قرار داد و تاریخ فرهنگ ایران زمین هرگز هشدارهای دقیق او را در پاسداری از زبان فارسی در برابر حضرات الأرضی که در روزنامهها و مجلههای معلومالحال هر روز بیانیهای صادر میکردند و مکتبی بنیاد مینهادند_که عمرش بهاندازۀ همان شمارۀ آن مجله بود و با شمارۀ بعدی همان مجله، مکتب دیگر و موج دیگری سر برمیکرد و مکتب قبلی را به فراموشی میسپرد_ از یاد نخواهد برد و همواره سپاسدارِ آن هوشیاریها و نگرانیها خواهد بود.
خانلری را در کنار نیما و گلچین گیلانی باید از نخستین شاعرانی به شمار آورد که مفهوم تجدد در شعر را عملاً ادراک کردند و برای به سامان رساندن آن کوشیدند. راستی در برابر حجم انبوهِ حرفهایی که دربارۀ نیما زده شده است_ و عوامل سیاسی و شخصی را بعدها باید از حقّ آن بزرگ جدا کرد_ برای خانلری هیچ حقی نباید قائل شد؟ هیچ عاقل نپسندد که چنین داوریی داشته باشیم. حق این است که خانلری با نمونههایی از شعر نو، که از سال 1316 (شعر ماه در مرداب) و حتی پیش از آن در 1312 (شعر ستارۀ صبح) عرضه کرد و نیما، در ارزش احساسات آن شعر را در میان تجربههای نو معاصران، دلچسب و حساس خواند، یکی از پیشاهنگان این تحول بوده است و در سالهای بعد از شهریور 1320 با انتشاار نمونههای معتدلی از شعر غنایی نو، ذهنها را با ضرورت تجدد در شعر آشنا کرد و حق این است که جمعی از جوانان مایهور آن سالها از طریق خانلری به ضرورت تجدد در شعر فارسی پی بردند و حق این است که آثار آن روز توللی و نادرپور و سایه و مشیری و جمع کثیری از جوانان نوجوی آن سالها، بیش از آن که متأثر از نیما یوشیج، باشد متأثر از نمونههای شعریِ خانلری و آراء انتقادی او بوده است. اینها به هیچ روی از مقام شامخ نیما در پیشاهنگی تجدد شعری زبان فارسی نمیکاهد. اگر به جنگی که پرویز داریوش از شعر نو در 1325 با عنوان «نمونههای شعر نو» انتخاب و منتشر کرده است نگاه کنیم، میبینیم که سهم خانلری در این تجدد، سهم قابل ملاحظهای است، حتی به لحاظ ارائۀ نمونهها، سهم او از همۀ شاعران آن کتاب بیشتر است. من تصور نمیکنم که داریوش آشوری در آن انتخاب پارتی بازی کرده باشد که از خانلری سه شعر بگذارد و از نیما یوشیج یکی. این فقط نشانۀ آن است که در نظر جوان شعردوستی مثل داریوش که با شعر فرنگی هم بیش و کم آشنایی داشته است، خانلری نسبت به دیگران چنین موقعیتی داشته است. قدری شجاعت لازم دارد و اندکی هم احتیاط که کسی امروز بگوید و از غوغای «عوام روشنفکر» نترسد که شاید بشود تأثیر اندکی از بعضی شعرهای خانلری را بر بعضی از شعرهای نیما، در سالهای بعد از شهریور 1320، دید.
ظاهراً در تاریخ ادب فارسی، کفری صریح چنین که من گفتم کسی نگفته است و چنین خرق اجماعی، در حدِ جنون، هیچکس مرتکب نشده است که دست کم، در یکی دو شعر، نیما را متأثر از خانلری بداند ولی برای من_با همه ارادتی که به نیما دارم و با همه ستایشی که نسبت به عظمت او همیشه نشان دادهام_ یک مسأله همیشه جای بحث بوده و من از مطرح کردن آن هیچ پرهیز و پروایی ندارم تا نسلهای آینده دربارۀ آن به شیوۀ علمی تحقیق کنند؛ آیندۀ مطالعات ادبی و علوم انسانی از کشفِ اینگونه حقیقتها عاجز نخواهد بود. آن کفر بزرگ و آن ذنب لایُغفَر این است که « در مورد آثار نیما یوشیج، چه نظم او و چه نثر او، ملاک اعتبار «تاریخ نشر» آنهاست و نه تاریخی که در پای آنها نهاده شده است.» نیما با نامهها و یادداشتهای روزانهاش به ما ثابت کرده که، با همه مقام شامخ هنریاش، در رعایت «حق و حقیقت» چندان هم «عادل و معصوم» نبوده است و بعضاً از تهمت زدن به دیگران، گویا در لحظههای خشم و کین، پروا و پرهیز نداشته است. به همین دلیل تاریخ آن نامهها و تاریخ آن شعرها، فقط در حدّ زمان انتشارشان اعتبار دارد و لاغیر.
من جستجویی در مطبوعات آن سالها ندارم ولی تصور میکنم که نیما یوشیج شعر «با غروبش» را پس از خواندن شعر خانلری در سخن، شمارۀ 11 و 12_ به تاریخ مرداد 1323 سروده است و تاریخ قدیمیتری_ فروردین 1323_ زیر شعر گذاشته است و تا آنجا که میدانم تاریخ نشر آن شعر نیما سالها بعد از نشر شعر خانلری بوده است.
واقعاً چهقدر «بت تراشی» و «بت پرستی» در این مملکت رواج دارد که آدم از طرح کردن چنین مطلب سادهای، آنهم در حدّ یک پرسش و احتمال باید چندین بار استغفار کند که معجزۀ امامزاده نیما یوشیج زبان او را لال نکند! من میگویم نیما بزرگترین پیشاهنگ شعر فارسی و اگر شما لازم میدانید و ضروری میدانید مقامهای بالاتر و بالاتری هم برای او قائل میشوم مثلاً بزرگترین نوآور مشرق زمین، بیشتر از این هم لازم است که بنده پیشاپیش اعتراف کنم؟ بعد از این اعتراف باز بنده حرف خودم را تکرار میکنم که در مورد آثار نیما یوشیج، ملاک اعتبار «تاریخ نشر» آنهاست و نه «تاریخ نوشته شده در زیر آنها». احتمال اینکه نیما بعد از شهریور 1320 از کارهای خام و پختۀ شاگردانش مایههایی گرفته باشد و تاریخ بعضی شعرها را به قبل از شهریور یا سالهایی قبل از تاریخ آن شعرها برده باشد، هست. روانشناسی پنهان در یادداشتهای روزانۀ نیما چنین کاری را متأسفانه، متأسفانه، متأسفانه تأیید میکند.
باتوجه به این پیشنهاد یا پرسش یا شبهه یا هرچه اسمش را میخواهید بگذارید، من میخواهم بگویم که احتمالاً نیما یوشیج شعر «با غروبش را» بعد از خواندن شعر خانلری سروده است؛ چنان که تردیدی ندارم که «حرفهای همسایه» را _ با هر تاریخی که در زیر آنها نهاده_ به تأثیر از «چند نامه به شاعر جوان» ریلکه و ترجمۀ خانلری، که در 1320، انتشار یافته نوشته است؛ البته بنده غافل از این نیستم که نیما هم زبان فرانسه تا حدی میدانسته و ممکن است نامههای ریلکه را در زبان فرانسه خوانده باشد. و بگذارید این کفر دیگر را هم همینجا بگویم که به نظر من بخش اصلی و محوری «ارزش احساسات» هم ترجمۀ آزاد و «بفهمی نفهمی» از یک کتاب فرانسوی است که مطالبی از کتابی نظیر دایره المعارف اسلام، (چاپ اول)، دربارۀ شعر معاصر ترک و عرب بر آن افزوده شده است.
برگردیم به اصل بحث که احتمال تأثیرپذیری نیما در شعر «با غروبش» از شعر «یغمای شب» خانلری است. ابتدا این دو شعر را نقل میکنم
یغمای شب با غروبش
شب به یغما رسید و دست گشود لرزش آورد و خو گرفت و برفت
در ته دره هرچه بود ربود روز پا در نشیب دست به کار
رود دیریست تا اسیر وی است در سر کوههای زرد و کبود
بشنو این هایهای زاری رود همچنان کاروان سنگین بار
متن کامل سخنان استاد شفیعی کدکنی دربارۀ خانلری و نیما
گنج باغ از سپید و سرخ و بنفش هرچه با خود به باد غارت برد
همه در چنگ شب به یغما رفت خندهها، قیل و قالها در دِه
شاخ گردو ز بیم پای نهاد برد این جمله را و زو همه جا
بر سر شاخ سیب و بالا رفت شد غمین و خموش و دزد زده
شب چو دود سیه تنوره کشید دیدم از دستکار او نماند
رو نهاد از نشیب سوی فراز در تهیگاه کوه و ماندۀ دشت
دست و پای درختها گم شد هیکلی جز به ره شتاب که داشت
بر نیامد ز هیچ یک آواز جویی آرام آمده سوی گشت
بانگ برداشت مرغ حق: شب! شب! یک نهان ماند لیک و روز ندید
برگ بر شاخ بید لرزان شد با غروبش که هرچه کرد غروب
راه فرسوده بر زمین بخزید وان نهان بود: داستانِ دو دل
لای انبوه پونه پنهان شد که نیامد به دست او منکوب
شب دمی گرم برکشید و بخفت پس از آبی که رخت برد به در
اینک آسوده از هجوم و ستیز زین سرای فسوس، هیکل روز
یک سپیدار و چند بید کهن باز آنجا به زیر آن دو درخت
بر سر تپهاند پا به گریز آن دو دلداده آمدند به سوز
فرامه_ مرداد 1323 فروردین 1323
فقط تاریخها را نادیده بگیرید. کسی که در نامههای خصوصیاش تا بدان حدّ غرض ورزانه دیگران را لجنمال میکند، چه مقدار تقوای هنری میتواند داشته باشد که تاریخ شعر را، با چرخاندن سر قلمی به مدتی قبل نبرد؟
ممکن است بگویید: «این دو شعر که مضمون چندان استثنایی و نادری ندارد. چنین توصیفی به ذهن هرکسی میرسیده است.» من هم با شما موافقم اما از طرح کردن پرسش خویش پروایی ندارم، بگذارید زمینهای فراهم شود برای آیندگان که با روشهای آماری و تحلیلهای کامپیوتری «سبک» میتوانند اینگونه پرسشها را پاسخ بدهند.
گیرم پاسخ این پرسش منفی باشد و ثابت شود که اصلاً، خانلری از نیما، در این شعر تأثیر پذیرفته است، تازه کمکی خواهد بود به اصل بحث ما که در سالهای بعد از شهریور 1320 به دلیل زبان روشن و استوار خانلری، جوانان، مفهوم تجدد را در شعر او بیشتر احساس میکردهاند تا در زبان پیچیدۀ نیما یوشیج. مقایسۀ این دو شعر که در یک وزن یک قالب و در یک زمان سروده شدهاند و مضمون اصلی آنها تقریباً یکی است، میزانِ روشنی بیان و سلامت اسلوب خانلری را در قیاس با بیان پیچیدۀ نیما یوشیج نشان میدهد. حال ممکن است کسانی باشند_که بسیارند و شاید حق با آنهاست_ و عقیده داشته باشند که بیان پیچیدۀ نیما «شعرتر» است از بیان روشن و استوار خانلری. با چنان سلیقههایی هرگز بحث به جایی نمیرسد.
از مشروطیت تا سقوط سلطنت اگر «چهل غزلسرا» از معاصران انتخاب کنیم، مسلما خانلری یکی از آن «چهل تن غزلسرا» نخواهد بود، ولی اگر بخواهیم به تاریخ نوآوری در غزل بپردازیم، بدون هیچ تردیدی خانلری «نیمای غزل» است؛ زیرا او تنها کسی است که در سالهای قبل از شهریور 1320 عاملً و عامداً در مبانی غزل فارسی تجدید نظر کرده و تأثیر اقدامات او را، در این زمینه، بعدها در غزلهای نو فریدون توللی در سالهای سرودن مجموعۀ «رها» و بعضی نوپردازان دیگر میتوان دید. به این غزل، فقط از دیدگاه موضوع و زبان دقت کنید، و توجه کنید که خانلری آن را در سال 1318 سروده است:
ماه غمناک در این گلشن خضرا میگشت
باد بیخویشتن افسرده و شیدا میگشت
گلبن از درد نهان زار به خود میپیچید
شب فرومانده در اندیشۀ فردا میگشت
بانگی از دور میآمد همه رنج و همه درد
مانده بود از ره و نالان پی مأوا میگشت
رازی اندر دل شب بود که ناگاه اگر
برگی از شاخه جدا میشد رسوا میگشت
سایۀ بیدبن از بیم میآویخت به شاخ
باد چون میشد ازو دور هویدا میگشت
یاد آن یار سفرکرده پریشان و غمین
زیر هر سایه نهان میشد و تنها میگشت
دی 1318
متن کامل سخنان استاد شفیعی کدکنی دربارۀ خانلری و نیما
وقتی خانلری این غزل را با این چشم انداز و با این فضا عرضه کرده است، نرم غزل فارسی، یا همان «شمع و گل و پروانه»های انجمنهای ادبی بوده است یا غزلهای سیاسی امثال بهار و فرخی یزدی و عارف و عشقی. این نوع فضای رمانتیک و وصف طبیعت را در قالب غزل آوردن، کار او بوده است و بعد از شهریور 1320 دیگران آن را گسترش دادند و اندک اندک غزل معاصر از درون این گونه تجربهها شکل گرفت؛ غزلی که هیچ یک از تمها و موتیوهای غزل سنتی فارسی را ندارد و اگر از قالب آن صرف نظر شود، یک قطعه «شعر نو» به حساب میآید، مثل «غزل» فروغ در «تولدی دیگر» که در سال 1338 آن را سروده است.
منبع
با چراغ و آینه
در جستجوی ریشههای تحول شعر معاصر ایران
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
نشر سخن
صص 489-495
متن کامل سخنان استاد شفیعی کدکنی دربارۀ خانلری و نیما
مطالب بیشتر
- چند شعر از استاد شفیعی کدکنی
- مقالۀ دکتر شفیعی کدکنی دربارۀ ادونیس
- غزل عطار نوشته شفیعی کدکنی
- یکی از سه پیامبر شعر
- ای مهربانتر از برگ در بوسههای باران
متن کامل سخنان استاد شفیعی کدکنی دربارۀ خانلری و نیما
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 ماه پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
کارگردانان جهان1 ماه پیش
باید خشم را بشناسی بیآنکه اسیرش شوی
-
نامههای خواندنی1 ماه پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
پیرامونِ ادبیات کلاسیک3 هفته پیش
از «حکیم عمر خیام» چه میدانیم؟
-
تحلیل نقاشی4 هفته پیش
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»