سفر به سرزمینهای دیگر
نامۀ احمد شاملو به مناسبت تولد آیدا
نامۀ احمد شاملو به مناسبت تولد آیدا
آیدا، همزاد من!
ساعتهای دراز است که بر این صفحۀ کاغذ خم شدهام تا برای تو، به مناسبت بزرگترین روز زندگیم _یعنی تولد تو_ چیزی بنویسم. چهرۀ تو در برابر چشمهای من است. صدایت در گوشهایم میپیچد. و کشش فکرها، مرا از نوشتن بازمیدارد… به چه چیز فکر میکنم؟ شاید به تو. قدر مسلم این است که به هرچه فکر کنم، از «تو» خالی نیست، از این گذشته، این روزها تنها موضوع فکر من «زندگی کردن» است. میخواهم زندگی کنم_به تمام معنا_. میخواهم با تمام وجودم زندگی کنم، زندگی را بچشم، لمس کنم، در آغوش بگیرم. و طبیعی است که فکر کردن به زندگی، معنی دیگرش فکر کردن به تو است.
***
دو سال سیاه و سرد و پر مشقت را پشت سر نهادیم.
در آستانۀ سومین سال، عشقمان را با امیدهای رنگارنگ، مثل کاج نوئل ثروتمندترین خانوادهها تزئین میکنیم.
***
حقیقت این است که اگر جامعه به احقاق حق من قد برافراشته بود، این سالهای سیاه و پر مشقت پیش نمیآمد و من تو را نمییافتم. یافتن تو، بزرگترین پیروزی زندگی من بود؛ این را به تو تنها اعتراف نمیکنم، بلکه با صدای بلند، با فریاد، همه جا گفتهام، و باشد که ببینی در آینده چهگونه از این پیروزی خویش سخن بگویم.
…
من عشق تو را چون پرچمی پیشاپیش نبردی که برای اثبات وجود خویش آغاز خواهم کرد به دوش میکشم، به تو فخر میکنم و از داشتن تو سر فخر به آسمان میسایم.
تو را در سختترین سالهای عمرم یافتم که تصمیم گرفته بودم زندگی را چون پیراهن ژندهئی به دور اندازم، و وجود تو به من حرارت و زندگی داد. وجود تو مرا به زندگی ترغیب کرد. وجود تو مرا نگه داشت و امروز وجود توست که سبب میشود با تمام نیروی خود به سوی زندگی برگردم و برای آیندۀ خود طرح و نقشه بریزم.
***
به تو ثابت خواهم کرد که عشق، تواناترین خدایان است.
***
در آستانۀ بیست و چهارمین سال عمر تو و سومین سال آشناییمان، و در چند قدمی زندگی مشترکمان، با یکدیگر پیمان میبندیم:
- آیدا مادری بخشنده، مهربان و خوشبین باقی خواهد ماند، زیرا احمد خیال ندارد پا از هفت سالگی خود بیرون بگذارد.
…
همۀ شادیهای دنیا برای احمد، در وجود آیدا خلاصه میشود: آیدا برای احمد نقاشی، موسیقی، شعر، خوشبختی، پیروزی و ثروت است. بنابراین اگر، آیدا ابروهای قشنگش را در هم گره کرد، احمد حق خواهد داشت تصور کند که زندگی از او برگشته است، و کسی که زندگی ازش برگشت، حق دارد خود را معدوم کند.
***
دستت را به من بده، ای تصویر شادمانۀ همه امیدها! فردا از آن ماست. چرا که نباشد؟ این شایستگی را روح ما به ما میدهد. روح ما و معرفت ما.
من با یاری دستان تو همۀ سپیدهدمها را فتح خواهم کرد. زیرا که به عشق ایمان دارم.
به تو فکر میکنم و وجود دوگانۀ خود را احساس میکنم.
تو را دوست میدارم و پیروز میشوم.
تو را در بر میگیرم، و این پیوندی است که میوهاش پیروزی است.
پیروزی به زندگی
و بدی.
منبع
مثل خون در رگهای من
نامههای احمد شاملو به آیدا
نشر چشمه
نامۀ احمد شاملو به مناسبت تولد آیدا
مطالب بیشتر
-
اختصاصی کافه کاتارسیس1 ماه پیش
بریدههایی از نمایشنامۀ «رابرت اوپنهایمر و تثلیث نامقدس»
-
تحلیل داستان و نمایشنامه1 ماه پیش
چرا «اریک امانوئل اشمیت» مهم است؟
-
تحلیل داستان و نمایشنامه1 ماه پیش
جورج اورول و «جلوگیری از ادبیات»، ترجمۀ عزتالله فولادوند
-
نیما یوشیج1 ماه پیش
«برف» سرودۀ نیما یوشیج با صدای فرهاد مهراد
-
مصاحبههای مؤثر4 هفته پیش
دکتر حسن انوری: کتابهای درسی مبتذل و مضر هستند
-
اختصاصی کافه کاتارسیس4 هفته پیش
منظرۀ افتاده بر دریاچه را برمیدارم، میگذارم سر جایش…
-
تحلیل نقاشی3 هفته پیش
درنگی در جهان و آثار رامبرانت
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
ویلیام فاکنر و پاسخ به این سؤال: نويسنده چگونه رُماننويس جدّی میشود؟