اخبار
سرودههایی از بیژن جلالی
سرودههایی از بیژن جلالی
1)
در پرتو عشق
جهان چه با شکوه است
و لبخند زنی کافی است
تا تمام کائنات
گرم و روشن شوند (روزها، 58)
2)
زمین
من عاشق تن جاودانی تو هستم
که در بهاران لطیف
و در تابستان
گرم و مطبوع است
تن همیشگی تو
که در پاییز
از خزان عشقها
غنی است
و در زمستان
چون عروسی
در جامۀ سپید پنهان
میشود (روزها، ص 61)
3)
از جهان بر دل ما نقشی است
که هیچ توفانی آن را نخواهد ستُرد
از ابدیت بر دل ما رازی است
که هیچ زبانی آن را نخواهد گفت
از عشق بر دل ما غمی است
که هیچ معشوقی را بر آن راهی نیست
از هستی در تن ما گنجی است
که پس از مرگ
خاک تیره از آن توانگر میشود (روزها، ص 77)
4)
از غمها آوازی میمانَد
از امیدها کلمهای
از زندگی شعری میماند (روزها، ص81)
5)
دنیا از پنجره اتاق به درون میریزد
و از روزنۀ چشمهایم
به دنیای دیگری میپیوندد
من چون جویی هستم
که بین دو مزرعه جریان دارد (روزها، ص 83)
6)
روزی خواهی آمد
روزی که دیگر امید دیدار تو را ندارم
دستِ سایۀ مرا خواهی گرفت
سایۀ خاموش
سایهای که به هیچ خورشیدی احتیاج ندارد
با یکدیگر خواهیم رفت
روزی که دنیا جاده وسیعی شده
که به هیچجا نمیانجامد (روزها، ص 137)
7)
اگر کوهی بودم
در تن خود میآسودم
و اگر رودی بودم
در زمزمۀ خود
خود را فراموش میکردم
اگر خاکی بودم
با سکوت و فراموشی
یکی میشدم
و اگر آتش بودم
در خود میسوختم
ولی افسوس که مردِ
رفتهای هستم
که چشمان خود را
به روی جهان غمانگیز خویش
بازنگه داشته است (دل و ما و جهان ص 48)
8)
کتابها بر یکدیگر توده شدهاند
چون برگهای مردۀ پاییز
بر لب هیچکدام لبخندی نیست
هیچکدام از جای خود نمیجنبند
و من برای دیدن یک درخت
به سوی پنجره میروم (آب و آفتاب، ص 50)
9)
شاعر
پیک بیداری است
ولی از واقعیتی سخن میگوید
که فقط در خواب
ظاهر میشود ( آب و آفتاب، ص 96)
10)
زنها چون سیلابهای
بهاری
گذشتند
و اینک بستر خشکِ
روزها هستند
و قلوهسنگهای رنگین
چیزی که از امید
و انتظار عشق
باقی مانده است (روزانهها، ص 151)
11)
چهقدر باید شاعر
بود
تا گلی را بتوان دید
تا گلی را بتوان
گفت (روزانهها، ص 246)
12)
روز
زن من است
و شب
معشوقۀ من (روزانهها، ص 269)
13)
شعری بی سنگلاخِ زن
بی بیراهۀ عشق
بی انتظار دوست داشتن
بی انتظار دوست داشته شدن (دیدارها، ص 202)
14)
جهان به روایت خودش
عشق است
و به روایت من
اندوه (شعر پایان، شعر دوری، ص 56)
15)
من از ملال خود میگریزم
با نوشتن یک سطر
من از مرگ خود میگریزم
با نوشتن یک شعر
و من یک دستهگل ملال آور
به شما تقدیم میکنم در سیاهی شب (شعر پایان، شعر دوری، ص 76)
منبع
بیژن جلالی
شعرهایش و دل ما
کامیار عابدی
نشر جهانِ کتاب
صص 62_78
سرودههایی از بیژن جلالی
شاید دوست داشته باشید
- بیژن جلالی: شعر یک معشوقه است
- نقدِ رنگ آبها سروده بیژن جلالی
- نقدِ مجموعه شعر روزها بیژن جلالی
- متبرک باد شعر و شاعران
- خاطرات احمدرضا احمدی از فروغ
- شعر ایران در دوره پساجنگ
- دکتر شمیسا: شعر یا نثر؟
- موقعیت و ساختار شعر احمدرضا احمدی
- نظر فروغ فرخزاد درباره احمد شاملو
- برای عاشقانِ شعر
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…