شاعران ایران
خاطرات احمدرضا احمدی از فروغ
خاطرات احمدرضا احمدی از فروغ
دخترعمویی داشتم به اسم «سلطنت احمدی» که در مدرسه «عصمت» معلم بود. من با فروغ دوست بودم اما نمیتوانستم از پادگان برایش نامه بفرستم، چون میترسیدم که بازش کنند. پنجشنبهها که مرخص میشدم دخترعمویم نامههای فروغ را به من میداد، چون من آدرس دخترعمویم را داده بودم و من هم نامههایم را به او میدادم و او برایم پست میکرد. بعد به تهران آمدیم و قرعهکشی کردند که برای ادامه سربازی کجا بروم. من خیلی دوست داشتم که قرعهام خدمت در روستاهای مازندران باشد.
آن زمان شاملو به شیرگاه مازندران رفته بود که جای خیلی زیبایی بود و من هم دوست داشتم به آنجا بروم؛ جایی که قطار از آنجا رد میشد. من و فروغ اصولاً در نامههایمان شعر مینوشتیم یا من از سربازی میگفتم. یکی از کسانی که من را به سربازی رفتن تشویق میکرد فروغ بود. میگفت اینجا زندگی یکنواخت و احمقانه است؛ به چه دردی میخورد. در یکی از نامههایش هم برایم نوشت: «مرا فراموش نکن و…»
(منبع: ion.ir)
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی3 ماه پیشجملههایی از آرتور شوپنهاور
-
شاعران ایران3 ماه پیشمتن کامل سخنان محمدرضا شفیعی کدکنی دربارۀ خانلری و نیما
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی3 ماه پیشایران درّودی و درسهایی از زندگی عاشقانه و شکوفایش
-
تحلیل نقاشی2 ماه پیشدرنگی در نقاشیهای سهراب سپهری
-
موسیقی سنتی3 ماه پیشهنرنمایی همایون شجریان و نگار اعزازی
-
موسیقی کلاسیک2 ماه پیشیک عاشقانۀ آرام از یوهان پاخلبل (Johann Pachelbel)
-
موسیقی بی کلام2 ماه پیشاجرای تازۀ Time شاهکار هانس زیمر (Hans Florian Zimmer)
-
موسیقی بی کلام3 ماه پیشمرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات…


