با ما همراه باشید

درس‌های دوست‌داشتنی

مصطفی ملکیان: غفلت از گم کردۀ خویش

مصطفی ملکیان: غفلت از گم کردۀ خویش

مصطفی ملکیان: غفلت از گم کردۀ خویش

دو واقعیت در زندگی ما وجود دارد:

الف) ما گم کرده‌ای داریم.

ب) این گم کرده چندان برای ما دانسته نیست.

 

نمی‌توان به خاطر این که گم کرده‌مان دانسته نیست، گم کردنمان را انکار کنیم. خیلی از انسانها وقتی نمی‌دانند چه چیز را گم کرده‌اند، موجب می‌شود که گم کرده‌شان را انکار کنند. در واقعیت نخست، جای انکار نیست. اگر شک و شبهه و بحثی هست در واقعیت دوم است.

ما در زندگی خود گم کرده‌ای داریم. چون اگر گم کرده نداشتیم هیچگاه دچار«غم»،«نا امیدی»،«ترس» و«حسرت» نمی‌شدیم. وقتی خاطرات زندگی گذشته خود را به یاد می‌آوریم گاهی دچار یأس و نومیدی می‌شویم؛ با این که به ظاهر کمبودی نداریم. چرا انسانهایی هستند که از لحاظ ظاهری و مادی و دنیوی کمبودی ندارند اما غمگین و مأیوسند و با تحسر و پشیمانی به گذشته خود می‌نگرند؟ اگر ما بودیم و این گم گشته‌های مادی؛ در این صورت، کسی که گمگشته های مادی را یافته و کمبود مادی ندارد، دیگر نباید حسرت داشته باشد، نباید غمگین و مأیوس و پشیمان شود.

این نشان می‌دهد که گمگشته دیگری هست. معلوم می‌شود چیز دیگری را نداشته‌ام. این واقعیت‌های وجودی در واقع علایم و نشانه‌ها و بانگ جرسی هستند و نشانگر آنند که ما «یک چیز دیگر» هم می‌خواهیم.اگر نمی‌دانیم آن«چیز دیگر» چیست،نباید سبب شود که بگوییم«چیز دیگر نمی‌خواهیم».

مصطفی ملکیان: غفلت از گم کردۀ خویش

از عوارض زندگی جدید، غفلت از گم کرده خویش

یکی از اموری که زندگی جدید برای ما به وجود آورده این است که این مطلب اول به فراموشی سپرده شده است. ما فراموش کرده‌ایم که چیزی را گم کرده‌ایم. از این جا می‌فهمیم چیزی را گم کرده‌ایم که گاهی دچار غم و نومیدی و حسرت  و… می‌شویم. اگر زندگی طوری شد که اصلاً « فرصت غمگین شدن » را پیدا نکردیم، چگونه بفهمیم که چیزی را گم کرده‌ایم. غمگین شدن، احساس نومیدی و حسرت و… نیاز به «تنهایی »دارد.اگر زندگی طوری شد که تنهایی را از ما گرفت آن امور احساس نمی‌شود. وقتی شما مثلاً به کوه می‌روید و ساعتی را با خود خلوت می‌کنید، یا پای یک جوی آبی تنها می‌نشینید چرا در این هنگام غم و حسرت و پشیمانی حاصل می‌شود؟ زیرا حاصل شدن این حالت و به سطح آگاهی رسیدن فرع بر آن است که من تنها باشم. زندگی جدید تنهایی را از ما گرفته است. چگونه؟ آنقدر برای ما «مشغله»به وجود آورده که دیگر تنهایی را نمی‌دانیم که چیست.

احساس تنهایی کردن، فراغت می‌خواهد، اگر در زندگی برایمان فراغت حاصل نیاید هیچگاه تنهایی را احساس نمی‌کنیم. این است که وقتی احساس تنهایی می‌کنیم انبانی از غم و حسرت و… می‌شوید. این امور اگر بخواهند خود را با شدت به ما نشان دهند چاره‌ای نیست جز این که ما تنها باشیم زندگی جدید دایما ما را به بیرون از خودمان دعوت می‌کند و اشتغال همین است که من دایما به بیرون از خودم توجه کنم. زندگی جدید برای ما وقت به درون خود وارد شدن را باقی نگذشته است و به درون خود وارد شدن یعنی تنهایی. وقتی به درون خود وارد نمی‌شویم احساس غم و حسرت و پشیمانی نمی‌کنیم. این تنها نشستن‌ها و خلوت گزینی ها سبب می‌شود که انسان در خودش فرو رود و به دنبال آن، غم و حسرت و… عارض شود. وقتی اینها عارض شد انسان از خود می‌پرسد که با این که کمبودی ندارد، چرا این حالت بر او عارض شده است. از عارض شدن این حالت بر انسان معلوم می‌شود که گمشده‌ای دارد. این که آن گمشده چیست پاسخش هم برای متفکر قدیم مشکل بود و هم برای متفکر جدید.

گمشده انسان چیست؟

اندیشمندان، انسان شناسان، عرفا و عالمان اخلاق در قدیم و جدید در باب این که آن گمشده ما چیست؟ اختلاف نظر داشته و دارند. آن چیزی که گمشده ماست چیست؟ آن چیز«خواسته‌های روح» است. این که حضرت علی(ع) می‌فرمایند خود را ارزان می‌فروشید به این معناست که از خواسته‌های روحتان دست بر داشته‌اید و به خواسته‌های مادی و جسمانی خود می‌رسید. لذا تقابلی که بین روح و ماده وجود دارد، تقابل فلسفی نیست، بلکه تقابل اخلاقی است، یعنی ماده اقتضائاتی دارد و روح هم اقتضائات دیگری و دایما در این دعوا ما به خواسته‌های مادی خود بها می‌دهیم و خواسته‌های روحی خود را فرو می‌نهیم. اما به قول آن عارف مسیحی :« نمی‌ارزد که جهانی از آن تو باشد اما روحت از آن تو نباشد».نمی‌ارزد که به من جهانی  بدهند به قیمتی که خودم را از خودم بگیرند. چه رسد به این که در بسیاری از موارد جهان را به ما نمی‌دهند بلکه یک چیز بسیار خفیف و خوار مایه از ماده را به ما می‌دهند و روح را از ما می‌گیرند!

منبع bookcity.org

 

مطالب بیشتر

  1. نسبت فلسفه و هنر در نگاه ملکیان
  2. مرور خاطرات هلن کازانتزاکیس

برترین‌ها