تحلیل نقاشی
The Starry Night
در «شبِ پرستاره» با درهم تنیدگی چند روایت روبروییم.
روایت گیاهی غریب،روایت شهرِ خفته و روایت آسمان و رنگهای مرتعش آن.
در نگاه اول گیاهی نامتعارف میبینیم که به شکل عجیبی رشد کرده است(خود ونگوگ).
با دقت در رنگهایش میتوان فهمید سبز آمیخته به قهوهای تیره است.
ارتفاع این گیاه طوری نمایان در اثر برجسته شده است.
او موجود عجیب و برتری است که دارد در تنهایی خود به جهان نگاه میکند.
بلندی او به آسمان میرسد اما تنهاست (توانمندی، او را تنها ساخته است)
بقول حافظ:
«زمان به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس!»
پس در گام اول به ناشناخته و غیرقابل فهم بودن گیاه و القای تنهایی او میرسیم.
(زیرا این گیاه شبیه کاج است اما کاج نیست).
در بخش دیگر این روایت، جهان را میبینیم که او دارد ازدور به آن مینگرد.
شهری با خانههای همسان، هماندازه و مشابه که یک ساختمان نوک تیز در آن وجود دارد.
آن مکان که کلیساست از بقیه بلندتر است(ونگوگ به آن اعتقاد دارد)
درواقع آن گیاه عجیب در روبروی خود نیز دارد با تنهایی کلیسا، بخاطر مرتفع بودنش، ارتباط میگیرد
و «محتوای هویت» خود را از طریق آن «بازتولید» میکند.
در سومین بخش این روایت این اثر گویا در لحظهای اتفاق میافتد که دریا و آسمان یکی شدهاست.
پشتِ خانهها فضایی آبی است، شبیه موجهای دریا و این امواج در آسمان هم دیده میشود.
گویا نقاش ابدیت را به تصویر کشیده است(افق،لامکان)
جایی که جایی نیست و دریا و آسمان یکی شده است و اما ستارهها حالت عجیبی دارند.
انگار آنها دارند از خود انرژی ساطع میکنند. یازده ستاره در آسمان دیده میشود
(میتوان آن را نمایشی از یازده برادر یوسف دانست و بدین طریق باز هم تنهاییِ حاصل از متفاوت بودن تأکید میشود)
میتوان گفت در این اثر فرد توانمندی که دیوانه به نظر میرسد
دارد یک شب پرستاره را با تجربیات روحی و اندوههای وجودی و تنهایی غمبار خود همگام میکند.
او در ورای ترسیم یک شب شاد و پر تپش، اثر انگشت اندوه خود را میبیند.
گویی او همان ماه تنهاست در گوشهی آسمان که چون از جنس ستارهها(برادرانش) نیست دورمانده است.
گیاهی است مرتفع و ساختمانی متفاوت.
درنهایت هر سه صدای این روایت درهم تنیده میشوند و اندوه غریبانهای را پشت صورتک رنگهای شاد فریاد میکشند.
رنگها و ارتعاش ستارهها(نور)
در خود یک تاریکی پنهان کرده که آن همان ترسیم تنهایی حاصل از مهارت و توانمندی و غیرمتعارف بودن هنرمند است!
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند