جهان نمایش
نگاهی به مرگ یزگرد سوم بیضایی
نگاهی به مرگ یزگرد سوم بیضایی
نمایشنامه «مرگ یزدگرد» نوشته بهرام بیضایی که نخستین بار در شماره پانزده کتاب جمعه و سپس توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان (تهران) منتشر شد، با این جمله آغاز میشود:
«پس یزدگرد به سوی مرو گریخت و به آسیایی درآمد. آسیابان او را در خواب به طمع زر و مال بکشت…»
بیضایی از بیاعتباری همیشگی روایت تاریخ استفاده میکند تا حرفی دیگر بزند. تاریخی که در اغلب مواقع جعل وقایعی است که پیوند سست ما را با گذشته برقرار میکند و بر همین اساس، بیضایی راوی تاریخ میشود تا جملهای را بسط دهد و رازها بگشاید.
یکی از تکنیکهای برجسته در روایت این نمایشنامه تکنیک «بازی در بازی» است. در بخشهای مختلف روایت شخصیتها برای بازسازی وقایع گذشته به رنگ و نقش یکدیگر درمیآیند. گاهی آسیابان به نقش دختر خود در میآید و زمانی دیگر دختر به نقش آسیابان و آنها بارها و بارها تکهای از روایت را جا میگذارند و آن دیگری برای بازگویی آن، وارد صحنه میشود و این تکنیک باز در بطن خود بیاعتباری روایت و راویان را پُر رنگ میسازد.
نکته دیگر، رجوع به روایت کهن «شاه کشی» است. بیضایی بر روایات کهن و اسطورههای ایران مسلط است، او با پیش کشیدن این بخش از تاریخ، به مراسم شاه کشی اشاره میکند؛ مراسمی که در آن، شاه به وقت پیری و ضعف، خودکشی میکند و یا قربانی میشود تا خونش به جهت باروری، بر زمین ریخته شود و به جای او شاه جدیدی برتخت نشیند. شاهی که فرّه و شجاعت خویش از کف داده و از میان لشکر دشمنان با ترس گریخته است، به راستی که از اسب و اصل توأمان افتاده است و سزاوار مرگ است.
یزدگرد نیز بر خانه آسیابان وارد میشود، بیهیچ نشانی از پادشاهی میآید تا آنها را وادار کند خونش را بریزند. او در آن آسیاب رنجی را بر خانواده آسیابان روا میدارد که در طول سالیان دراز، بر این مردم سخت جان روا داشته بود.
مثل این میماند که آسیاب تمثیلی از جامعهای است که به لطف بیخردی شاه به خرابه و ویرانهای تبدیل شده است و آسیابان، زنش و دخترش نماد نسل و جنسیتی است که در مقابله با لشکر تاریکی، امید از کف دادهاند و چیزی برای باخت ندارند. همه این بیچیزی دارایی است که از پادشاهی به آنها رسیده که هیچکس حتی چهرهاش را نمیشناسد و تصویر واضحی از سیمای او به خاطر نمیآورد.
خانواده آسیابان چونان که سه ضلع مثلث به نماد و مثابه آتش میسازند، آتش شک را بر دل همگان میاندازند که آن کس که مرده آسیابان است یا شاه؟ شاه گریخته و این جسد آسیبان است و گویی در پایان نیز این شک تا به ابد باقی میماند. اما آنچه عریان به نمایش گذاشته میشود، هم اندازهگی پادشاه و آسیابان است. پادشاه آسیابان است و آسیابان پادشاه. چنانچه که در نمایش نیز میآید که «ملت را نمیشود کشت و پادشاه را میشود؛ با مرگ پادشاهی ملتی میمیرد.» حالا دیگر چه توفیری میکند آنکه گریخته، شاه است یا آسیابان ، که همه نمایشنامه در حرفِ آخر زن قوام میآید که میگوید:«پادشاه اینجا کشته نشده، او پیش از آمدن به اینجا مرده بود!»
منبع: theater
منبع: khorasan.isna
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»