اخبار
مجموعه شعر گرگی در کمین کیارستمی
۱
تنهایی
نتیجه توافقهای بی قید و شرط
من،
با خودم.
۲
تحت تعقیبم
با سایه ای که در کودکی
همبازی من بود
با من بزرگ شد
با من خمیده شد
مرا تعقیب می کند
همچنان
تاگور
۳
من بیم آن دارم
صدای گریه شیرین
به گوش نیاید
از هیاهوی تیشۀ فرهاد.
۴
برای رسیدن به بهشت
عبور از راه دوزخ
اجباری است.
۵
به دنبال یک کلمه می گشتم
ذهنم یاریم نکرد
به بیراهه رفتم
گم شدم.
۶
بالاخره
من ماندم و من،
من از من رنجیده است،
هیچ کس نیست
برای «پادرمیانی».
۷
دو ماهی قزل آلا
خفته در کنار هم
در بستر سفید بشقاب.
۸
زندگی،
تهمت ناروایی است
بر بینوایان.
۹
این جاده
سالهاست
متروک است،
هنوز نمی دانند
گلهای وحشی خودرو.
۱۰
پرسیدم: کی بر می گردی
گفت هیچ وقت،
ساعتم خوابید.
۱۱
از باورهای امروزم
این که
جدایی من و سایه ام
ممکن نیست.
مجموعه شعر گرگی در کمین کیارستمی
۱۲
حدس می زنم
عمق سراب را
از میزان تشنگی.
۱۳
سیب از درخت افتاد
من
به جاذبه سیب اندیشیدم.
۱۴
در شناسنامه ام
عکسی است
که گواهی میدهد
گذشت زمان را.
۱۵
گدایی
بیدار بر سر جوی،
تشنه ای بیدار
بر سر گنج.
۱۶
مار
از کنار پوسته خود گذشت
بی تفاوت.
۱۷
در ته چاه
مردی تنها،
مردی تنها
بر لب چاه،
دلوی در میان.
۱۸
تشنه ای
خفته بر لب جوی،
گدایی
خفته بر سر گنج.
۱۹
نمی دانم
ممنون باشم
یا شاکی
از کسی که به من
لم دادن نیاموخت.
۲۰
در میان صدها صدف ساحلی
به دنبال دکمه صدفیم می گردم
۲۱
با طنابی پوسیده
به چاه می روم
برای آبی گندیده
که بکوبم در هاون.
۲۲
از ارتفاع می ترسم
افتاده ام از بلندی،
از آتش می ترسم
سوخته ام به کرات،
از جدایی می ترسم
رنجیده ام چه بسیار،
از مرگ نمی هراسم
نمرده ام هرگز،
حتی یک بار.
۲۳
چه کسی می داند
درد غنچه را
به هنگام شکفتن؟
۲۴
یک روی پنجره
به سمت من است
روی دیگر
به سمت عابری که می گذرد.
۲۵
کرم شب تاب
بی تابی می کند
در بلند ترین روز تابستان.
۲۶
انگشت نشانه را
به سمت کوه می گیرم
و با ستایش
به عظمت انگشتم می نگرم.
۲۷
بهشت و دوزخ
در کنار هم
چه دور از هم!
۲۸
دهها کلید
مانده از سالهای دور،
جرئت دور ریختنم نیست
بی آن که قفلی باشد.
۲۹
دستانم را
کاسه میکنم،
آب می نوشم
از آبشاری کوچک
چه عظمتی است
در دستان من.
۳۰
قرص ماه
در آب،
آب
در کاسه،
تشنه در خواب.
مجموعه شعر گرگ در کمین کیارستمی
۳۱
سر انگشتم را
آلوده به جوهر
می فشارند بر کاغذ،
از حقارتم کاسته می شود
از این همه نقش
که بر سر انگشت دارم.
۳۲
آسمان می شکند
در آینه شکسته.
۳۳
آخرین دوندۀ دو ماراتون
به پشت سر خویش می نگرد.
۳۴
در نماز جماعت
نماز کسی دیده شد
که با جمع
همراه نبود.
۳۵
سندیکای کارگری
سرانجام
به رسمیت نشناخت
کار عنکبوت را.
۳۶
سه زخم چاقو
بر تن سه سپیدار،
یادگار سه سرباز غریب.
۳۷
به حال هیچ کس
غبطه نمی خورم
وقتی باد را
در سپیدار
به تماشا ایستاده ام.
۳۸
تخته پاره ای
بر امواج،
از کدام زورق
از کدام رود
به کدام مقصد؟
۳۹
قفلی پوشیده از زنگ
حراست می کند
دری پوسیده را
بر حصاری بی سقف.
۴۰
یک مگس
به قتل رسید
به جرم خوردن حلوا.
۴۱
زخم هزاران سوزن
بر پارچه ای ابریشمین.
۴۲
پرواز
پاداش کرمی است
که به دور خود کشید
حصاری از ابریشم.
۴۳
از هزاران کرم
تنها یکی نور می افشاند
در دل شب.
۴۴
تنها سه قطره خون
حاصل شب کاری سیصد پشه
در یک شب گرم تابستان.
۴۵
گرگی
در کمین.
۴۶
کره اسبی سفید
سرخ تا زانو
از گشت و گذاری
در دشت شقایق.
۴۷
از مرز جنون که گذشتم
چه هموار می نمود راه!
۴۸
جویباری روان
درختی، در حصار.
۴۹
چه دشوار است
در گرما گرم تابستان
باور برف!
۵۰
صد چشمه خشکیده
صد گوسپند تشنه
چوپانی سالخورده.
۵۱
در روشنایی روز
کسی به جا نمی آورد
کرم شب تاب را.
۵۲
از بودن با تو
در رنجم،
از بودن با خود
در هراس،
کجاست بی خودی؟
۵۳
نور ماه
تابیده بر کوره راهی
که قصد عبور ندارم.
۵۴
آنجا که هرز می رود
آب
آبیاری می کند
علفهای هرز را.
۵۵
با پست پیشتاز
نامه ای دریافت کردم
پر از نفرت.
۵۶
پلی شکسته
عابری با گام های استوار
در راه.
۵۷
چه حیف،
میزبان خوبی نبودم
برای اولین دانه برفی
که بر پلکم نشست.
۵۸
پرچم آزادی است
پیراهن من
بر بند رخت.
سبک و رها
از اسارت تن.
۵۹
مردد
ایستاده ام بر سر دوراهی
تنها راهی که می شناسم
راه بازگشت است.
۶۰
درخت به
شکوفه کرده است
در خانه ای متروک.
۶۱
در غیاب تو
گفتگو دارم
با تو،
در حضورت
گفتگو با خویش.
۶۲
در برهوت تنهایی ام
روییده است
هزاران تک درخت.
۶۳
خواب می بینم،
زیر برگ های پاییزی
مدفونم
جوانه می زند تنم.
۶۴
تنوره ای از خاک
همراهی می کند
یک برگ سپیدار را
تا آسمان هفتم.
۶۵
در پس هر موج بلند
سه موج کوتاه
در پس هر سه موج کوتاه
یک موج بلند.
۶۶
چتری در هم شکسته از باد
بر سنگفرش خیابان
روز بارانی.
۶۷
دو برگ پاییزی
مخفی کرده اند خود را
در آستین پیراهنم
بر بند رخت.
۶۸
سایه ام همراهی ام می کند
گاهی از پیش
گاهی در کنار
گاهی از پس
چه خوب است روزهای ابری!
۶۹
با اولین باد پاییزی
برگ کوچکی به اتاقم آمد
که نمی شناختم.
۷۰
جویباری روان
در بیابانی بی علف
در جستجوی
تشنه.
(منبع: daargoun)
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند