شاعران جهان
به بهانۀ زادروز والت ویتمن
آن هنگام که روشنایی خیرهکننده روز ناپدید میشود.
تنها تاریکی است، تنها شب تار است که ستارگان را به چشمهایم نشان م دهد.
آن هنگام که صدای با شکوه ارغنون از طنین میافتد. یا آن هنگام که خوانندگان از همخوانی
دست میکشند و درست پس از نوازندگی یک گروه عالی
تنها سکوت است. تنها سکوت است که در جای جای روح من، سمفونی را به درستی اجرا میکند.
والت تحصیلات ابتدایی را در این شهر به پایان رسانید و اولین کارش را به عنوان پادوی چاپخانه برای روزنامه «وطن پرست آیلند» آغاز کرد. تا سال ۱۸۳۵ در نیویورک کاگر چاپخانه بود. به هر حال، رکود اقتصادی او و خانوادش را ناگزیر کرد تا به سوی شرق بازگردد و او در آیلند کار تدریس و کشاورزی آغاز کرد.
والت در حین تدریس تمایلش به روزنامه نگاری را نیز پیگیری می کرد و در سال ۱۸۳۸ روزنامه هفتگی «لانگ آیلندر» را بنیاد نهاد. گرچه بعدهای در زندگی ادعا می کرد که آن کار یکی از پروژههای مورد علاقهاش بوده است. در خلال اولین سال تاسیس روزنامه، طبیعت سرکشش او را به فروش روزنامهها و بازگشت به نیویورک سوق داد. اما بار دیگر بدشانسی او را به لانگ آیلند کشاند و وی کار تدریس در مدرسه و همچنین کار برای روزنامه «لانگ آیلند دموکرات» در جامانیکا را سرگرفت. در این روزنامه و چند روزنامه دیگر ستون «سان داونر» را مینوشت و همچنین برای «مارتین ون بورن» -نامزد ریاست جمهوری حزب دموکرات سال ۱۸۴۰ – مبارزه می کرد.
ویتمن بین سال های ۱۸۴۱ و تابستان ۱۸۵۹ سردبیری ۷ روزنامه مختلف را بر عهد داشت: ۴ روزنامه در لانگ آیلند . دو روزنامه در نیویورک و یکی در جایی دور مثل «نیواورلئان» وی در تمامی این روزنامه حامی و خواستار بی پروای اعمال اصلاحات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در هر دو موضوع ملی و محلی بود. در سال ۱۸۴۶ به سردبیری روزنامه «بروکلین دیلی اپگل» منصوب شد اما در سال ۱۸۴۸ به علت تجزیه حزب دموکرات که پشتیبان این روزنامه بود، از کار خود برکنار شد. بعد از آن سال به نیواورلئان سفر کرد جایی که زمان کوتاهی سردبیری روزنامه «نیولورلتان کرسنت» را بر عهده داشت و سپس از راه سنت لوئیس به شرق بازگشت.
طی این سالها ویتمن جوان بارها در اپرا شرکت کرد. در سیاست البته نه به طور حرفهای، دست داشت و زندگی خیابانی را تجربه کرد. این تجربهها و البته بیشتر، تجربههای تأثیر گرفته از لانگ آیلند با عنوانهای دانشآموز، پادوی چاپخانه، گزارشگر، نویسنده، نجار، کشاورز، ناظر کرایه دریا، معلم و سردبیر همگی دست به دست هم دادند و بستر دید شعر گونه آتی وی از یک جامعه ایده آل را بر اساس درکی از خود فراهم کردند. اگر چه طی این سال های سازنده داستانها و اشعاری نیز از وی منتشر شد ولی هیچ کدام به اندازه آنچه که بعد ها «برگ های علف» نام گرفت تحسین برانگیز نبودند. شکوفایی استعداد ویتمن باید تا «فارغ التحصیلی» وی از «مدرسه زندگی» به تعویق میافتاد.
به بهانۀ زادروز والت ویتمن
در بهار ۱۸۵۵ ، والت اولین چاپ کتاب «برگهای علف» را با هزینه شخصی منتشر کرد. این کتاب نسخه نازکی از ۱۲ شعر بلند و بدون عنوان بود که البته با استقبال سرد عموم مواجه شد زیرا شعرها به سبکی بسیار نو، آزاد و بدیع سروده شده بودند. مردم اهل ادب آمریکایی عموماً یا گیج شده بودند یا بیعلاقه مینمودند هر چند الف والدو امرسان، یکی از خوشآوازهترین و محترمترین متفکرین این کشور، این اثر را بسیار گرامی داشت و به ویتمن به خاطر آغاز دوران مؤثرش خوش آمد گفت.
تلفیق الفاظ آسمانی و صوفیانه با عناصر عادی و زمینی زندگی و بالا بودن کارگران بیاسم و رسم چیزهایی بود که «برگ علف» را نزد اکثر هم دورهای های والت بسیار عجیب جلوه داد. شاید بتوان از اولین شعر آن مجموعه ۱۲ شعر که بعدها عنوان «ترانه خودم» را به خود اختصاص داد، به عنوان مهمترین اثر تلاشهای ویتمن نام برد. ویتمن در این شعر فردیت خود را به عنوان مقیاسی از «خود» به کار می برد و روح اوج گیرنده اش را با روح مردم آمریکا یکی میداند.
در سال ۱۸۵۶ چاپ دوم برگ های علف با ۲۰ شعر جدید و با فاصله کمی از نوبت اول آن منتشر شد. با چاپ سوم این مجموعه در سالهای ۱۸۶۰، اندازه کتاب ۳ برابر شده بود. بین سال های ۱۸۵۵ تا ۱۸۹۲، نه چاپ پیامی از این اثر به ثبت رسید و شاعر در هر چاپ جدید مواردی را حذف و یا اصلاح می کرد. با وجود این، کتاب به سرعت همراه با مردم آمریکا رشد کرد.
به بهانۀ زادروز والت ویتمن
ماه های پیش از وقوع جنگ داخلی آمریکا صحنهای بود از منازعات ناحیهای در تمام سطوح اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که کشور را دچار از هم گسستگی کرده بود. رخوت و بدبینی ، روح ملی را فرا گرفته بود و شوق بی حد و مرز مردم را که پیش از این برای اعمال عقاید دموکراسی و ایجاد فرصتهایی برابر به خرج میدادند ، می فرسود. در سطح فردی ، زندگی والت انعکاسی بود از آنچه که بر کشورش میگذشت. زندگی را به زحمت سر میکرد از طریق بر عهده داشتن کارهای روزنامهای منقطع و همین طور برگزاری انتخابات مقدماتی برای کسانی که میشد آنها را تا حدی یک خانواده با عملکرد نامتناسب شمرد.
تصور وی از آمریکای پوشور و حاکی از خوش بینی رنگ می باخت و جنگ های داخلی نقطه عطفی در زندگی والت به وجود آورد و کاتالیزوری شد که به زندگی و حس هنری وی روح تازهای می بخشید و به احساس او از انسانیت و جهانی گرایی نیز عمق بیشتری داد.
ویتمن در سال ۱۸۶۲ یعنی اواسط جنگ به دنبال برادر مفقود شده اش -جورج- بروکلین را ترک کرد . پس از آن جورج به اسارت متفقین درآمد. والت که سخت تحت تاثیر وضع اسفناک مجروحین بیمارستانهای ارتشی واشنگتن قرار گرفته بود. کاری در امور خدمات شهری بر عهده گرفت و اوقات فراقتش را به دیدار از مجروحین اختصاص داد و تقریباً ۶۰۰ بار به ملاقات آن ها رفت. خود آن ایام را این طور توصیف می کند:
«بیشترین رضایت و افتخار … و عمیق ترین درس زندگی ام».
به بهانۀ زادروز والت ویتمن
شعر ویتمن در سال های جنگ داستاین است از تجربه های شهصی خودش ، گزارشی دقیق از بیمارستان ها و میدانهای نبرد و ملتی نشسته در سوگ رئیس جمهوری از دست رفته. ابتدا به خاطر از بین رفتن اتحادی که آن قدر برایش تلاش کرده بودند خشمگین بود و ضربه روحی سختی را تحمل می کرد اما همچنان که میان افراد زخمی و بیمار به دنبال برادر خود می گشت احساسش تغییر کرد به طوری که در شعر «کسی که زخم ها را می بندد»، می گوید:
برانگیخته و خشمگین، خیال داشتم تا مغلوب کنم این جنگ را، و با جان آن را بپذیرم
اما خیلی زود انگشتانم از فرمان من سرباز زدند، صورتم شور خود را باخت و من تسلیم شدم تا تا کنار زخمی ها بنشینم و آن ها را آرام کنم تا در سکوت مردگان را نگاه کنم.
ودر شعر «آشتی» این طور ادامه می دهد:
کلامی بالاتر از هر سخن ، زیباست همچون آسمان
زیباست شکست جنگ و همه خونریزی هایش
درست در وقت خود
زیباست دستان خواهران
« مرگ» و «شب» که پیوسته و نرم
دوباره می شویند و باز هم می شویند این دنیای کثیف را؛
زیرا که دشمن من مرده است، روح مردی همچون من مرده است
به جایی که رنگ پریده آرمیده است می نگرم و حتی در نابوت نیز خود را به او نزدیک می کنم خم می شوم و به آرامی صورت سفیدش را با لبانم لمس می کنم.
دیدار زافروریزبورگ برای روزهای باقی جنگ، مأموریت جدیدی به والت محول کرد. وقتی به واشنگتن بازگشت علاوه بر خدمت در سازمانهای دولتی، داوطلبانه به دایره زمان جنگ «انجمن مسیحی مردان جوان» نیز ملحق شد. سه سال باقی مانده از جنگ بیش از ۶۰۰ بار به بیمارستانها سرزد و به حال هشتاد الی یکصد هزار مجروح و بیمار رسیدگی کرد.
هم زمان با این تغییر او محل اقامتش را نیز تغییر داد و تا سال ۱۸۷۳ در ایالت مرکی زندگی کرد. شعرهای دوران جنگش را در سال ۱۸۵۶ در کتاب کوچکی به نام «ضربه های طبل» منتشر کرد. بعد ها این مجموعه نیز به کتاب «برگ های علف» اضافه شد.
سالهای پایانی زندگی والت
در سال ۱۸۷۳، به محض این که وزیر کشور پی برد که والت نویسنده کتابی «تند و زننده» است. او را از کارش در سمت منشی وزارت کشور برکنار کرد. در همان سال، تنش های سالهای جنگ به شکل یک بیماری طاقت فرسا ویتمن را در جنگ گرفت و وی محروم از ثمره های بلوغ فکری اش ، بقیه عمر را در همان شهر کامون سپری کرد. والت با اصلاح برگهای علف ، بازنگری نسخه های جدید آن با کمک دوستانی چون «هوراس ترابل» و آخرین ناشرش «دیوید مک کسی » و پذیرفتن چهرههای درخشان ادبی همچون «الفرد لورد تنی سون» و «اسکار وایلد» وقت خود را میگذراند.
به بهانۀ زادروز والت ویتمن
طی این سال ها زندگی سختی داشت. کتاب هایش را در زنبیل می گذاشت و از طریق فروش آنها در خیابان های شهر امرار معاش میکرد. نویسنده ای که به قول خودش فراموش شده بود هم خود و هم کتابش ، آخرین نوبت «برگ های علف» در سال ۱۸۹۲ به چاپ رسید و والت در همان سال زندگی را بدرود گفت.
یک انقلاب پایمال شده اروپایی
برادرم یا خواهرم، همچنان بی باک باش!
از پا منشین- بر غم حادثات، آزادی را نگاهبان باید بود؛
آزادی نه چنان است که یک یا دو بار شکست، یا بارها شکست،
یا بیاعتنایی و حقناشناسی مردم، یا عهد شکنی،
یا صف آرایی سرنیزههای زور و قدرت و سربازان و توپها
و قوانین جزایی،
آن را سرکوب کند و از میان بردارد.
آنچه ما بدان معتقدیم همواره در سراسر قارهها نهفته میماند،
کسی را به خود نمیخواند، نویدی نمیدهد، در دل روشنی و آرامش بر جای نمینشیند،
ثبت و آرام است، یأس و نومیدی نمیشناسد،
و بردبار انتظار میکشد، انتظار زمانی که نوبت او فرا رسد.
( اینها فقط سرودهای وفاداری نیست،
سرودهای قیام و طغیان نیز هست،
چرا که من شاعر یکدل شورشیان بیباک جهان هستم،
و هر که با من همراه شود آرامش و یکنواختی را پشت سر مینهد،
و جان بر کف، هر لحظه آماده باختن آن است.)
پیکار، همراه با نعره های خروشان و پیشرویها و هزیمتهای پیاپی،
درگیر است،
پیمان شکن پیروز می شود، یا می پندارد که پیروز می شود،
زندان، صفه اعدام، طناب دار، دست ببند قپانی، طوق آهنین،
و وزنههای سربی درکارند.،
سخنوران و نویسندگان بزرگ تبعید میشوند و در سرزمینهای دوردست
رنجور و بیمار سر بر زمین می نهند،
هدف خفته است، خروشانترین حلقومها از خون خود
خفقان می گیرند،
جوانان چون به هم می رسند چشم به زیر می افکنند؛
ولی با این همه، آزادی صحنه را ترک نگفته است،
و پیمان شکنان اقتدار مطلق نیافتهاند.
هنگامی که آزادی جایی را ترک می کند، نخستین کسی نیست که پا بیرون می نهد
و حتی دومین و سومین کس هم نیست،
صبر می کند که همه بیرون روند، و او آخرین کس است.
هنگامی که دیگر خاطره ای از قهرمانان و شهیدان نماند،
و هنگامی که حیات و جانهای مردان و زنان یکسره از سرزمینی
رانده شوند،
آنگاه آزادی، یا اندیشه ای آزاد، از آنجا رانده خواهد شد،
و پیمان شکنان اقتدار مطلق خواهند یافت.
پس ای مرد و ای زن انقلابی اروپایی، بی باک باش!
زیرا تا همه چیز از پای نیفتاده، تو نباید از پا نشینی.
من نمی دانم که تو خواهان چه هستی، ( نمی دانم که خودم
خواهان چه هستم، و نمی دانم که دیگران خواهان چه اند،)
اما من به جستجویش سخت خوام کوشید، حتی در آن زمان که
پایمال می شوم،
و نیز به هنگام شکست و فقر ، گمراهی و اسارت- زیرا که اینها
نیز بزرگ اند.
آیا ما پیروزی را بزرگ انگاشته ایم؟
آری چنین نیز هست- اما کنون چنین می بینیم که شکست هم،
اگر از آن گریزی نباشد، بزرگ است،و مرگ و بیم نیز بزرگند.
اولین قاصدک
ساده و شاداب و پاک از دل زمستانی کامل،
طوری که انگار هرگز در سبک و تجارت سیاست نیرنگی نبرده است.
سرزده از کنج آفتابی اش در پناه عاطفه ها- پاک و طلایی و آرام همچون پگاه
رخ ساده دلش را نمایان می کند این اولین قاصدک بهاری
به بهانۀ زادروز والت ویتمن
زیبایی
دستهای مقایسه:
نه جوانک زیبایی با چهره ای شکفته و شاداب
بلکه پدر و برزگری آفتاب سوخته
نه سربازان اصلاح کرده و آراسته در لباس های نظامی که با گام هایی منظم رژه می روند.
بلکه سرباز تکیده ای که از جنگ باز می گردد.
نه پرچم زیبا با سفیدی مخفی و پولی دوزی طلا و نقره.
بلکه کهنه پاره ای مندرس در ویرانه های جنگ که بر روی نیزه ای نصب شده- آنچه در بسیاری از میدان های نبرد برجای می ماند.
نه دختری زیبا یا بانوی باوقار با سیمای دلفریب
بلکه همسر تعمیرکاری که سرگرم کار است یا مادر فرزندانی چند، زنی میان سال یا سالخورده.
نه منظره ای اغراق آمیز از دید یک جهانگرد، دورنمایی دیدنی
بلکه چشم اندازی بکر، ساحلی سرد و ملال آور یا سرزمینی خشک و بیبار، با آسمان و خروشیدی عادی-
یا ماه و ستارگانی در شب
نشسته ام و می نگرم
نشسته ام و بر همه غم های جهان، و بر تمام مظالم و رسواییها، می نگرم
صداای گریه پنهان و پر تشنج جوانانی را، که از خود در تعب و کرده خویش پشیمانند،
می شنوم،
در میان فرودستان مادری را می بینم که آزرده از ستم فرزندان، رفته از یاد،
پوستی بر استخوان، درمانده جان می سپارد،
زنی را می بینم که از جور شوهر آزرده است،
مرد زن فریب نابکار را میبینم،
عقده های حسادت و عشق ناکامیاب را، که که کوشش در پنهان شدنش داشته است، مشاهده می کنم،
این مناظر را بر روی زمین میبینم،
آثار جنگ و آفت و بیداد می بینم، شهیدان و زندانیان را می بینم،
قحطی زدگان دریا را مشاهده می کنم، ملاحان را می بینم که قرعه می کشند
تا یکی را برای زنده ماندن دیگران به دست مرگ سپارند،
خفت و خواری هایی را می بینم که خودکامان و خودپسندان برسر زحمت کشان
و بی چیزان و سیاهان، و امثال آنان، می بارند؛
نشسته ام و اینها همه را- همه پستیها و محنتهای بی پایان را- می نگرم
می بینم، می شنوم، و خاموشم
سلام به دنیا
به بهانۀ زادروز والت ویتمن
۱
آهای والت و یتمن، دست مرا بگیر!
چنین شگفتی های دواری! چنی منظره ها و صداهایی!
چنین حلقه های به هم بسته پایان نیافته ای که هر یک به دیگری
قلاب شده است،
هر یک همه را جواب گو است، و هر یک زمین را با همه قسمت می کند.
والت ویتمن، چیست که در درون تو گسترده می شود؟
چه موجها و چه خاک های بیرون می تراود؟
چه اقلیم هایی؟ چه آدم ها و چه شهرهایی در اینجایند؟
این دختران کیستند؟ این زنان شوهردار کیستند؟
کیستند این پیرمردانی که دسته دسته دست بر گردن یکدیگر دارند،
و آهسته راه می سپرند؟
کدامند این رودها؟ این جنگلها و میوه ها کدامند؟
آن کوه های مه آلودی که چنین سربرافراشته اند چه نام دارند؟
چیستند این مساکن بیشمار که از ساکنان انباشته اند؟
۲
درون من عرض جغرافیا پهن و طول جغرافیا دراز می شود،
آسیا و آفریقا و اروپا در مشرقند- اسباب معاش آمریکا
در مغرب فراهم آمده؛
استوای داغ چون کمربندی بر شکم برآمده ی زمین پیچیده است،
شمال و جنوب دوسر محور را ماهرانه می گردانند،
بلندترین روزها در اندرون من است، خورشید چون چرخی مایل می گردد
و ماهها غروب نمی کند،
آفتاب نیمه شب، که به هنگام خود در زمین من پنهان شده،
لحظه ای برفراز افق سر می کشد و باز فرو می شود،
خطه ها و دریاها و آبشارها و جنگل ها و آتش فشان ها و صخره ها،
مجمع الجزایر مالزی، یولبنزیف و جزایر بزرگ هند شرقی
همه در درون من است
۳
چه می شنوی والت و یتمن؟
آواز مرد کارگر و همسر مرد دهقان را می شنوم،
هنگام صبح صدای کودکان و حیوانات را از دوردست می شنوم،
فریادهای پرشور استرالیاییها را، که سر در پی اسبان وحشی دارند،
می شنوم،
آهنگ رقص اسپانیاییها را، که با صدای قاشقک و کمانچه و گیتار
همراه است، از زیر سایه درختان بلوط می شنوم،
طنین های مداومی را از رود تایمز می شنوم،
سرودهای آزادی تند و پرشور فرانسویان را می شنوم،
از زورقبانان ایتالیاییها تصنیف های آهنگدار را،
که از شعرهای کهن برگرفته شده، می شنوم،
صدای ملخها را می شنوم که با رگبار ابرهای مخوفشان
بر سبزه ها و غله های سوریه می تازند،
برگردان سرودی قطبی را می شنوم که هنگام غروب بر سینه نیل پهناور،
آن مادر تیره فام گرامی، اندیشمند فرو می افتد،
صدای هی هی قاطردار مکزیکی و صدای زنگوله های قاطر را می شنوم،
بانگ موذن را که از فراز گلدسته ها ندا می دهد می شنوم،
زمزمه های دعای کشیشان را در محراب کلیساها می شنوم
و برگشت و زیر و بم آوازها را،
فریاد قزاق و صدای ملاحی را که در « اکوتسک» به دریا می رود می شنوم،
صدای خش خش کاروان بردگان را می شنوم که در راه است،
درذ آن حال که بردگان تنومند قوی بازو دو به دو یا سه به سه راه می سپرند،
و زنجیرهای دست و پاشان آنان را به هم بسته است،
صدای مرد عبرانی رابه وقت خواندن آیات و آغانی می شنوک،
اسطیر موزون یونانیان و افسانه های پرقدرت رومیان را می شنوم،
داستان حیات الهی و مرگ خونین خدای زیبا، عیسی و مسیح،
را می شنوم،
صدای مرد هندو را می شنوم که سرگذشت عشقها و جنگلها و ضرب المثلها را،
که شاعران سه هزار سال پیش نوشته اند و تا به امروز از گزند حوادث
مصون مانده است،
به شاگرداان محبوب خود می آموزد.
۴
چه می بینی والت و یتمن؟
آنان که درود می فرستند و یکی پس از دیگری بر تو سلام می کنند، کیستند؟
شگفت چیزی گرد و عظیم را در در فضای غلطان می بینم،
کشتزارهای کوچک، روستاهاف ویرانه ها، گورستانها، زندانها، کارخانه ها،
کاخها، زاغه ها، کلبه های بربریان، و خیمه های چادرنشینان را
برپهنه زمین می بینم،
نیمه سایه پوش را که خفتگان در آن خفته اند، بر یک سو،
و نیمه آفتابی را بر سوی دیگر می بینم،
تغییرات تند و شگفت سایه و تو را می بینم،
سرزمین های دور را می بینم که در چشم های ساکنینشان،
ماند سرزمین من در در چشم من،
نزدیک و واقعی جلوه می کند.
مقر امپراتوری کن آسور و ایران و هند را می بینم،
ریزش رود« گنگ » را می بینم که از فراز تیغه های بلند «سوکارا»
فرو می غلتد.
به بهانۀ زادروز والت ویتمن
جایگاهی را می بینم که زادگاه عقیده تجسد خدایان به صورت آدمی است (هندوان را عقیده بر این است که خدایان بر زمین می آیند و در کالبد انسان و حیوان تجسد می یابند، این سیر تناسخی«آواتار» نامیده شده است. – م)
بر کره زمین جاههایی را که مقر نسل های روحانیان بوده است می بینم،
کاهنان، قربانیان، برهمنان،
و صائبی ها، لاماها، راهبان، مفتیان، و واعظان،
باغستانهای«مونا» را ، که «دراویدها» ( کاهنان قوم کهنسال«سلت» از نژاد هندو-اروپایی. – م) در آنها قدم می زند، می بینم،
معابد مرگ کالبدهای خدایان را می بینم،
مظاهر و نشانه های کهن را می بینم.
مسیح را می بینم که نان واپسین شام خود را در میان جوانان و پیران
می خورد،
آنجایی را می بینم که تهمتن آسمانی، « هرکول »، زمانی دراز،
از سر ایمان، در آن رنج برد و سپس جان سپرد،
جایگاه زندگانی بارور و منزه و سرنوشت ناگوار آن فرزند زیبای شبانه،
«باکوس» ( از خدایان اساطیر یونان. – م) بالیده اندام را می بینم،
مرد «کنفی» را شکفته حال می بینم، لیاس آبی بر تن و تاجی از پر
بر سر نهاده است،
«هرمس» ( از خدایان اساطیر یونان. – م) را، که کس ب آن گمان بد نبرده و همه دوستش داشته اند، در دم مرگ می بینم که به مردم میگوید «برای من گریه نکنید،
این میهن حقیقی من نیست، من دور از وطن زیسته ام، و اکنون به آنجا می روم،
به آن فضای آسمانی باز می گردم که هر کس به هنگام خود بدانجا خواهد رفت.»
کتابهای ویتمن با ترجمه فارسی:
– من والت ویتمنام (گزینه شعرهای والت ویتمن) مجموعه شعر – ناشر: روزگار
– گزیده اشعار والت ویتمن – مروارید
– ای آنکه اکنون مرا در دست داری (گزیده اشعار والت ویتمن) – انتشارات مروارید
-
اختصاصی کافه کاتارسیس1 ماه پیش
«گوشماهی» با صدای آیلا کریمیان
-
معرفی کتاب3 هفته پیش
«خداحافظ آنا گاوالدا»: از جادۀ ادبیات به سوی تابناکترین گلها…
-
کارگردانان ایران1 ماه پیش
«شمس پرنده» شاهکار پری صابری
-
مصاحبههای مؤثر1 ماه پیش
محمدعلی بهمنی و روح نیماییاش…
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
رمانی دربارۀ «دختری با گوشوارۀ مروارید»
-
موسیقی کلاسیک1 ماه پیش
Canon in D شاهکار یوهان پاخلبل
-
مهدی اخوان ثالث3 هفته پیش
پادشاه فصلها، پاییز…
-
رادیو ادبیات3 هفته پیش
«یکروز میآیی که من دیگر دچارت نیستم» شعر و صدا: افشین یداللهی