مهدی اخوان ثالث
چهار شعر از «مهدی اخوان ثالث»
چهار شعر از «مهدی اخوان ثالث»
چون سبوی تشنه
از تهی سرشار،
جویبار لحظهها جاریست.
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، واندر آب بیند سنگ،
دوستان و دشمنان را میشناسم من.
زندگی را دوست میدارم؛
مرگ را دشمن.
وای، اما_ با که باید گفت این، من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن.
جویبار لحظهها جاری.
تهران_تیر 1335
دریچهها
ما چون دو دریچه، روبهروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم.
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینهی بهشت، اما…آه
بیش از شب و روزِ تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خستهست
زیرا یکی از دریچهها بستهست.
نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر، که هرچه کرد او کرد.
تهران-دی 1335
ص129
چهار شعر از «مهدی اخوان ثالث»
قاصدک
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا، وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، اما
گردِ بام و در من
بیثمر میگردی.
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری_باری،
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس،
برو آنجا که ترا منتظرند.
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار ازین در وطن خویش غریب.
قاصد تجربههای همه تلخ
با دلم میگوید
که دروغی تو، دروغ؛
که فریبی، تو فریب.
قاصدک! هان، ولی…آخر…ایوای!
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، آی! کجا رفتی؟ آی…
راستی آیا جائی خبری هست هنوز؟
مانده خاکسترگرمی، جائی؟
در اجاقی_ طمع شعله نمیبندم_ خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم میگریند.
صص 133-132
زمستان
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت،
سرها در گریبانست.
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزانست.
وگر دست محبت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزانست.
نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک.
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاینست، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سردست…آی
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
منم من، میهمان هر شبت، لولیوش مغموم.
منم من، سنگ تیپاخوردهی رنجور.
منم، دشنام پست آفرینش، نغمهی ناجور.
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگِ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای دلتنگم.
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد.
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدائی گر شنیدی، صحبت سرما و دندانست.
من امشب آمدستم وام بگذارم.
حسابت را کنار جام بگذارم.
چه میگوئی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت میدهد، بر آسمان این سرخیِ بعد از سحرگه نیست.
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستانست.
و قندیل سپهر تنگ میدان. مرده یا زنده،
به تابوتِ ستبر ظلمتِ نه توی مرگاندود، پنهانست.
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسانست.
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان؛
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلورآجین
زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه
غبارآلوده، مهر و ماه
زمستانست.
تهران دی 1334
ص 103-101
منبع
شعر زمان ما
مهدی اخوان ثالث
محمد حقوقی
نشر نگاه
چاپ شانزدهم
مطالب مرتبط
- مصاحبهی مجلهی آدینه با مهدی اخوان ثالث
- آخر شاهنامه شعری از اخوان ثالث
- بررسی مجموعه شعر آخر شاهنامه از فروغ فرخزاد
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند