تحلیل فیلم
نقدی بر فیلم برفشکن ساختهی بونگ جونهو
نقدی بر فیلم برفشکن ساختهی بونگ جونهو
محتوای کلی فیلم:
زمین بر اثر اشتباه دانشمندان برای پایین آوردن گرمای زمین یخ میزند و تمام ساکنان آن از بین میرود و تنها یک قطار برفشکن که در تمام مدت دور زمین را میچرخد میتواند آخرین انسانها را نجات دهد.
در این فیلم جدال بین طبقات متضاد اجتماعی (پرولتاریا_ بورژوازی) نشان داده شده است. در قسمت سرِ قطار افراد متمول و ثروتمند که پول دادهاند سوار شدهاند. در قسمت انتهایی قطار افراد فقیر را که بدون پول سوار کردهاند (فقط برای خدمات و کارکشیدن از آنها).
فیلم، هفدهمین سال قطار را نشان میدهد و اتفاقات آن را. در این سال افرادی که در ته قطار هستند_ که همان طبقهی کارگر و پرولتاریا محسوب میشوند_ از ظلم و جور خسته شدهاند و میخواهند انقلاب کنند و به محل هدایت قطار بروند و کنترل آن را در دست بگیرند.
این افراد هفده سال است که فقط قالبهای پروتئین میخورند (خُرد شدهی سوسک) و تمام امکانات برای افراد ثروتمند قطار است. کودکهایشان را هم میبرند و تحویل مدیر قطار میدهند و نمیدانند برای چه کاری!
در ماه اول حرکت قطار هم به این افراد یکماه غذا ندادهاند و آنها به خوردنِ همدیگر افتادهاند. بعدها تصمیم گرفتند هرکسی یک دست و یک پا بدهد تا کلا همدیگر را نکشند و نخورند! افراد ته قطار میدانند آدم چه مزهای است! مثلا میگویند بچهها خوشمزهترند.
این فیلم نشان میدهد فقر و توحش چگونه دوشادوش همدیگرند و انسانها در شرایط بد چگونه به همدیگر رحم نخواهند کرد!
اما منطقِ مدیر قطار چیست؟ چرا به آنها یکماه غذا نداده است؟ او در فیلم دائم از تعادل حرف میزند. جمعیت باید ثابت نگه داشته شود وگرنه قطار نمیتواند جوابگوی آخرین انسانها باشد و نوع انسان منقرض میشود. (هدف وسیله را توجیه میکند، اندیشههای ماکیاولیستی)
در این فیلم میبینیم هر طبقه عدالت را از دید خودش معنا میکند. افراد فقیر حق خود میدانند غذای خوب بخورند و بچهدار شوند و زندگی کنند. افراد ثروتمند این حق را برای آنها قائل نیستند چون میگویند آنها پولی نداده و وارد قطار شده و از مرگ جستهاند. بنابراین هر آنچه هست لطف بوده و یا توقع خدمات بی اعتراض بنابراین آنها حقی ندارند که به واسطهی آن عصبانی بشوند.
در این فیلم سخنگوی ثروتمندان میگوید تعادل یعنی هرکس در جامعه یک رسالت برعهده دارد. ثروتمندان سر هستند و فقیران کفش و باید هم باشند! و باید بپذیرند! وگرنه خودشان را بااین نپذیرفتن نابود میکنند.
کشمکش بین تفکر ثروتمندان و فقرا به جدال میان بورژوازی و پرولتاریا میانجامد. سرانجام فقرا قیام میکنند و با تمام توان مقابل ثروتمندان میایستند. کشت و کشتار راه میافتد اما بالاخره فقرا به مدیر قطار و به موتور دست مییابند. نتیجه چه میشود؟ آیا عدالت برقرار میشود؟ آیا قطار دست فقرا میافتد و جای ثروتمندان میشود ته قطار؟ اصلا عدالت این است؟ که یک عده که مال و اموال داشتهاند و با بلیط وارد قطار شدهاند با آنها که بدون بلیط هستند یکی باشند؟ آیا حق انسان به اندازهی داشتههایش است؟ ( ظاهرا که چنین است و باید قبول کرد که دارایی ایجاد حق میکند و اگر این قانون را از جامعه بگیریم هرج و مرج و اغتشاش به وجود میآید)
این فیلم نشان میدهد عدالت مفهومی است که با آن سادهانگارانه برخورد میشود. شاید آسانترین تعریف از آن برخورداری از رفاه برای همگان باشد. اما این مفهوم به ظاهر پیش و پا افتاده عملا این محقق خواهد شد؟ و آیا با برتری فقرا تعادل برقرار میشود و قطار به حرکت ادامه میدهد؟
نه! پس از پیروزی انقلابیون میبینیم که قطار از ریل خارج میشود و جز دو کودک که از آن بیرون میپرند تمام افراد آن میمیرند. شاید این فیلم میخواهد هرچند تلخ اما واقعگرایانه رفتار کند. لازمهی تعادل خشونت هم هست و قاعدتا آنطور که تصور میشود با یک شورش آدمها آزاد نمیشوند بلکه بد از بدترشان میشود و همان چیزی را هم که داشتند از دست میدهند. نجات متصور نیست، شکافهای طبقاتی وجود داشته و خواهد داشت. عدالت مفهومی نسبی است و هرکس فقط منافع طبقهی خود را میخواهد. فقرا به شورش میگویند انقلاب زیرا منافعشان در آن است و ثروتمندان به شورش میگویند اغتشاش زیرا منافعشان به خطر میافتد. این جریان برخورد تز و آنتیتز همیشه بوده، دو صدای مخالف اما این فیلم نشان میدهد تحول آنقدرها هم که فکر میکنند راحت نیست و با زور بازو و دنکیشوتگری و احساسات رابینهودی تحقق نمییابد. بلکه پیروزی یک سیستم فکری بر اساس تعادل میخواهد که بتواند امکانات را بین دو گروه جامعه طوری قسمت کند که صدایشان درنیاید. اما مگر میشود؟
در این قطار نشان داده شده حتا خشونت هم قابل تفسیر و ضروری است. بله درد دارد وقتی میبینیم بچههای یک گروه بهترین امکانات را دارند و بچههای یک گروه در موتور قطار باید کار قطعات از کار فتاده را انجام دهند بله خیلی درد دارد ولی بقای قطار در همین است.
وقتی انقلابیون بچهها را نجات میدهند قطار منفجر میشود بنابراین انسان باید انتخاب کند یا مرگ و تحقق عدالت و تساوی برای همه یا زندگی و نابرابری! انگار این فیلم میخواهد به ما بفهماند با شرایط خیلی پیچیدهای روبروئیم و اگر حقیقتا دنبال تحقق عدالت و پاکی و درستی هستیم پس باید قید زندگی و ذاتِ عجیب، خشن و گلآلود آن را بزنیم.
پس از دیدن این فیلم آدم دائما از خود میپرسد آیا راه دیگری وجود ندارد که قطار به راه خود ادامه دهد و افراد ته قطار هم بتوانند کریمس را جشن بگیرند و گاهی آفتاب را تماشا کنند؟ آیا افراد ته قطار نمیتوانند جمعیت را کنترل کنند و زاد و ولد نکنند؟ تمام مدت مخاطب این فیلم در جست و جوی راه دیگری است. راهی که هم قطار از بین نرود و هم فقرا نیز طعم شادی را بچشند اما ظاهرا با بسیار بد دیدن ثروتمندان نیز مشکل فقرا حل نمیشود و همه با هم راهی دیار عدم میشوند.
به راستی تنها راهی که برای حفظ هر جامعه وجود دارد خشونت است و عدالت مفهومی برساختهی انسان است که عملا محققشدنی نیست؟ پس از این فیلم میبینید خیلی از مفاهیم ساده نیست، ساده فرض شده است و انگار انسان با نوعی جبر تاریخی مواجه است.
هگل تاریخ را یک فرآیند دیالکتیکی جبری میداند. اندیشههایی متضاد همیشه باهم درگیر میشوند و به تعادل میرسند اما از نظر او این فرآیند یک غایت و انتها دارد و آن آزادی انسان هاست به این صورت که به آگاهی میرسند و متوجه از خودبیگانگی میشوند و استعدادهایشان را شکوفا میکنند.
به نظرم در این فیلم خواسته این را بگوید تا زمانی که در جامعه طبقاتی نگاه میکنیم و به دو گروه فقیر و غنی گرایش داریم راه به جایی نمیبریم بلکه باید همهی ما بفهمیم هرکدام عضوی از این نظامیم. باید به جای تفکر فردمحور و گروه محور به تفکر سیستمی رو بیاوریم. باید همه خود را در راستای حرکت کل تعریف کنیم. یعنی ثروتمندان مثلا بدانند با تحقیر فقرا سیستم را به خطر انداختهاند و نابودی خودشان را کلید زدهاند. و باید بدانند نگاه از بالا به پایین و متکبرانه نهایتا سیستم را از بین خواهد برد. خب فقرا که چیزی برای باختن ندارند ولی ثروتمندان که دوست دارند زندگی کنند برای همین هدف باید ملایمتر، محترمانهتر و عادلانهتر رفتار کنند. بنابراین وقتی همهی ما یک قطار داریم که خروج از ریل آن به معنی پایان همهی ماست باید در جهت ماندنِ قطار ( در وهله اول) بکوشیم نه در جهت رفاه فردی. میتوان از این فیلم فهمید تفکر سیستمی چیزی است که جهان امروز از ما میخواهد. و فهم اینکه کوچکترین رفتار ما در قایقنشستگان میتواند مهم باشد و قایق را به غرق بکشاند. بنابراین منفعتطلبی در این روزگار در خواستنِ منافع جمع است نه فرد.
نقدی بر فیلم «برفشکن» ساختهی «بونگ جون_هو»
آیدا گلنسایی
نقدی بر فیلم برفشکن ساختهی بونگ جونهو
نقدی بر فیلم برفشکن ساختهی بونگ جونهو
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند