تحلیل داستان و نمایشنامه
واکاویِ داستانِ «عربی» از «جیمز جویس»
دوست عزیز،
برای مطالعهی این بخش لازم است ابتدا خلاصهی داستان را بخوانید.
واکاویِ داستان عربی
آنچه در ابتدای داستان توجه ما را به خود جلب میکند خانهای است در منطقهای کور و دور افتاده از بقیهی خانهها که میتوان آن را به تنهایی روحی راوی تعبیر کرد. درواقع او دارد برای مخاطب جغرافیای تنهاییاش را ترسیم میکند. پس از ترسیم موقعیت خانه او از مرگ مستأجرشان حرف میزند. مرگِ کشیش. در ابتدای داستان هم میبینیم او از مدرسهی برادران مسیحی حرف میزند. فضای غمباری که گاه با ناقوس کلیسا سوت و کوریاش شکسته میشود و هیاهویی که هرچند سکوت را میشکند اما چیزی از مرگی که در جریان است نمیکاهد. تصویر بعدی داستان دربارهی بازی او با همسالانش است. و دختری که خواهر یکی از دوستانش است و برای چای خوردن میآید برادرش را صدا کند. این دختر با خودش عشق را به زندگی پسری میآورد که نمیدانیم پدر و مادرش کجا هستند فقط میدانیم با عمو و زن عمویش زندگی میکند. اگر بخواهیم نگاهی عمیقتر به این داستان و کارکرد این دختر برای راوی داشته باشیم باید با توجه به آنچه «مارتین هایدگر» میگوید بگوییم عشق دختر «موقعیت یگانهی» زندگی پسر است که او را از «موقعیت عام »بیرون میکشد و از قشر و پوسته به مرکز و ثقل زندگی میرساند. عشق اگر هیچ کاری نکند همین در بزرگیاش بس که روزمرگی را منهدم میکند و زخمهای زیبایی بر روح مینشاند. به قول «قیصر امینپور» «زخم ِپوستی کجا؟ زخم ِدوستی کجا؟»
برای همین است که «حافظ » فریاد میکشد:
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشتهی او نیک سرانجام افتاد
یا در غزلی دیگر میفرماید:
ناصحم گفت به جز عشق چه هنر دارد عشق
برو ای خواجهی عاقل سخنی بهتر از این؟
بنابراین آن دختر عشقی است که روح راوی را دعوت میکند «به پیشروی در شمعدانی» به اینکه «سپیدهدم را تنها حدس درست آسمان ندانیم» آن پسر با عشق دختر درعین فرو رفتن، فراتر است، درعین افتادن برخاسته و به گل نشسته است. درد عشق درد پوست انداختن و «شدن» است و برای همین نگاه راوی به آن نگاهی مقدس است. و در توصیفی که میآورد مشخص است که جایگاه عشق برایش بالای هرم است. کنار ایمان و مسائل معنوی:
« این سروصداها با هم یک احساس واحد در مورد زندگی به من میدادند: تصور میکردم جام شراب مقدسم را به سلامت از میان انبوه دشمنان عبور میدهم»
این دشمنان امور روزمره هستند. عاداتی که قاتل عشقاند و عشق جام مقدسی که در خود شراب جاودانگی دارد. بیهوده نیست که حافظ فریاد برمیآورد:
عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت
یا در سرودهای دیگر میگوید:
ناصحم گفت به جز غم چه هنر دارد عشق؟
برو ای خواجهی عاقل هنری بهتر از این؟
عشق ابدیت زندگی انسان است. آن لحظه که ناگهان برکشیده و بالیده و به گلی نادر نشسته است. لحظهای بزرگ و سخت. باید دقت داشت این داستان در مورد احساسی عاشقانه است. احساسی که تنها در تخیل راوی وجود دارد و نه در مورد رابطهی عاشقانهای حقیقی. بیشتر مونولوگی با خویش است نه مانند عشق حقیقی دیالوگی با جهان و باید دقت کرد رابطهی عاشقانه دیالوگ انسان با کائنات است برخلاف احساس عاشقانه که مونولوگی آرام است در خویش و در این داستان ما با همین مورد روبروییم. ما داریم یک مونولوگ عاشقانه را میشنویم.
آن دختر یکبار با پسر حرف میزند. دربارهی «بازار عربی» و اینکه جای جالبی است. پسر برای اینکه او را خوشحال کند به او میگوید برایت از آنجا چیزی خواهم آورد. باید دقت کرد در اینجا اتفاقی که میافتد کنش فعال در عشق است. عاشق دست دهنده دارد و میخواهد چیزی ببخشد و نه بگیرد. پسر از عمو پول میگیرد و به بازار عربی میرود و میخواهد برای دختر یک فنجان گلدار بگیرد اما نمیگیرد (نمیدانیم پولش کم است و یا از لحن فروشنده بدش آمده) بهرحال نمیگیرد و دست خالی برمیگردد. او از خودش ناراحت میشود. شاید برای همین است که حسین پناهی میگوید: «برای بشر هنوز زود است که از عشق حرف بزند» زیرا در اولین وادیهای عشق باید غرور خود را کنار بگذاری و بپذیری. باید بتوانی مسئولیت دیگری را بپذیری و پیش از آن باید مسئولیت قولی ابدی را گردن بگیری. اما این پسر حتا نمیتواند امری مادی را که از نظر اریک فروم بخشش آن سادهتر است تقبل کند. بنابراین چگونه میتواند از روح خود ببخشد کسی که هنوز نمیتواند از خود بگذرد؟
این داستان ما را با این مسئله روبرو میکند که عشق تنها یک هیجان جنسی نیست. (هرچند عشق را نمیتوان کاملا از امر جنسی جدا کرد) اما چیزی خیلی فراتر است. و به آن سادگی نیست، به سادگی پول گرفتن از عمو و خریدن چند فنجان گلدار برای او. بلکه آمادگی میخواهد. قد کشیدن میخواهد. باید برایش جان بگذاری نه نان…
کلام را به بیتی از حافظ ختم میکنم:
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
مطالب مرتبط
- دربارهی جیمز جویس
- واکاوی داستان تخم مرغ
- واکاوی داستان ماده گرگ
- واکاوی داستان بارتلبی محرر
- واکاوی داستان جانوری در جنگل
- واکاوی داستان نینوچکا
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند