با فلسفه
جملاتی از برتراندراسل در ستایش تنآسانی
جملاتی از برتراندراسل در ستایش تنآسانی
در جهان امروز بیش از آنچه باید کار انجام میشود، و به گمانم این نظر که کار عین فضیلت است زیان عظیمی به بار آورده
ص135
کسی که پولش را به یک دولت قرض میدهد درست در همان موقعیتی قرار میگیرد که آدمهای بدِ نمایشنامههای شکسپیر قرار دارند، یعنی همانهایی که قاتل اجیر میکنند. نتیجۀ نهایی فعالیت اقتصادی چنین فردی، افزایش نیروهای مسلح همان دولتی است که او اندوختهاش را به آن قرض داده است. روشن است که بهتر بود او پولش را _حتا شده برای مشروب یا شرطبندی خرج میکرد.
صص 136-137
کار بر دو نوع است: اول تغییر وضعیت یک ماده در سطح یا نزدیکی سطح زمین نسبت به مادۀ مشابه دیگر. دوم، دستور دادن به دیگران برای انجام این کار. نوع اول، ناخوشآیند است و دارای دستمزدی ناچیز؛ نوع دوم، خوشآیند است و پرمایه. نوع دوم، ظرفیت آن را دارد که به شکلی نامحدود گسترش یابد. نه تنها کسانی هستند که دستور میدهند، بلکه گروه دیگری نیز هست که توصیه میکند چه دستوراتی باید صادر شود. معمولاً دو نوع توصیۀ متضاد، به طور همزمان و توسط دو گروه سازمانیافته از انسانها ارائه میشود؛ این همان چیزی است که سیاست نامیده میشود. مهارت مورد نیاز برای این نوع کار، نه آگاهی به موضوعاتی است که در موردشان اظهارنظر میکنیم، بلکه آگاهی به هنر متقاعد کردن مخاطبان با شیوههای گفتاری و نوشتاری است، یعنی همان تبلیغات.
ص 138
ابتدا زورگویی محض بود که وادارشان میکرد مازاد را تولید کنند و از آن دست بکشند ولی به تدریج پی برده شد که میتوان بسیاری از آنها را متقاعد کرد تا با پذیرش یک نظام اخلاقی جدید، سخت کار کردن را وظیفۀ خود بدانند، اگرچه بخشی از کارشان هم صرف حمایت از بیکارهگی و تنآسانی دیگران میشد.
ص 140
از نظر تاریخی مفهوم وظیفه حربهیی بوده در دست صاحبان قدرت تا دیگران را متقاعد کنند که بیشتر برای منافع اربابانشان زندگی کنند تا برای منافع خود.
ص 140
برای ثروتمندان تصور این که فقرا هم باید اوقات فراغت داشته باشند همیشه هولناک بوده است. در انگلستان اوایل قرن نوزدهم، پانزده ساعت کار روزانه برای یک مرد امری عادی بود؛ کودکان هم گاهی به اندازۀ مردان و غالباً دوازده ساعت در روز کار میکردند. وقتی برخی به خود اجازۀ فضولی دادند و گفتند که ساعات کار روزانه بیش از حد طولانی است، به آنها گفته شد کار کردن، بزرگسالان را از شرابخواری و کودکان را از شیطنت و بازیگوشی دور نگه میدارد. وقتی بچه بودم، کمی بعد از این که کارگران شهری حق رأی پیدا کردند، برخی تعطیلات رسمی، به رغم خشم طبقۀ برتر، قانونی شد. یادم میآید دوشس پیری میگفت: «تعطیلات به چه درد فقرا میخورد، آنها باید کار کنند.»
ص 143
واقعیت این است که جابه جایی ماده، هرچند که میزان معینی از آن برای موجودیت ما الزامی است، مطمئناً یکی از اهداف زندگی بشری نیست. اگر چنین بود، آن وقت میباید هر کارگر یَدی را برتر از شکسپیر بدانیم.
ص 148
این نظر که فعالیتهای مطلوب آنهایی است که سود مالی به همراه داشته باشند همه چیز را به هم ریخته است. قصابی که به شما گوشت میدهد یا نانوایی که برایتان نان میپزد، قابل تحسیناند، چون پول درمیآورند؛ ولی لذت بردن شما از غذایی که آنها برایتان فراهم کردهاند بیمعنا است مگر این که غذایی که میخورید برای این باشد که نیرو بگیرید تا به سر کارتان بروید. به طور کلی، نگاه حاکم این است که پول درآوردن خوب است و پول خرج کردن بد.
ص 150
در گذشته، یک طبقۀ مرفه کوچک وجود داشت و یک طبقۀ کارگر بزرگ. طبقۀ مرفه از مزایایی بهره میبرد که هیچ ریشهای در عدالت اجتماعی نداشت؛ همین مسئله به ناچار به آن ماهیتی ظالمانه میداد، همدلی و همنواییاش را محدود میکرد، و باعث میشد نظریههایی خلق کند تا با آن امتیازاتاش توجیه شود. این واقعیتها به شدت برتریاش را کاهش میداد، اما به رغم این نقطه ضعف، موجبات تقریباً آن چیزی را فراهم آورد که ما تمدن مینامیم. هنرها را پرورش داد، علوم را کشف کرد؛ کتب را نوشت، فلسفه را خلق کرد و روابط اجتماعی را پالایش داد. حتا رهایی مظلومان به طور معمول از بالا آغاز گشته است. بدون این طبقۀ مرفه بشریت هرگز از بربریت سربرنمیآورد.
ص 152-151
از میان همۀ ویژگیهای اخلاقی، مهربانی و خوشقلبی چیزیست که دنیا بیش از هر چیز به آن نیاز دارد، و مهربانی و خوشقلبی نتیجۀ آسایش و امنیت است و نه زندگی سراسر مبارزۀ توانفرسا.
ص 154
منبع
در ستایش تن آسانی
پل لافارگ، گُدار، وَنه گم و پُلین واگنر
ترجمه بهروز صفدری
برتراندراسل ترجمه سوسن نیازی
نشر کلاغ
جملاتی از برتراندراسل در ستایش تنآسانی
مطالب بیشتر
- اپیکور: خوشبختی ربطی به پول ندارد
- انتقاداتی از فلسفۀ ارسطو
- نگاهی به فلسفۀ هنر ارنست کاسیرر
- جملاتی تأمل برانگیز از آرتور شوپنهاور
- آیشمن در اورشلیم هانا آرنت و گزارشی از ابتذال شر
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند