تحلیل شعر
دربارۀ کامیار شاپور همراه با تحلیل اشعار
دربارۀ کامیار شاپور همراه با تحلیل اشعار
(کامیار عابدی)
کامیارِ شاپور:
شاعر، نقّاش، و نوازندۀ گیتار
1.شناختی از زندگی و تکاپوهایش
الف .مراسم بزرگداشتش در عصر آدینۀ دوم شهریور 1397 در« تهران آرت اِسپِیس» واقع در ساختمان باغ کتاب تهران با حضور شماری درخور توجّه از دوستداران او، مادر یا پدرش برگزار شد. در این مراسم هم شعر خوانده و هم موسیقی نواخته شد. تنی چند نیز از نسل های مختلف دربارۀ او سخن گفتند: از اسدالله امراییِ مترجم(متولد 1339) تا فاضل ترکمنِ طنز نویس(متولد 1367).
سخن از کامیارِ شاپور(متولد 1331، تهران)است – فرزند فروغ فرّخزاد (شاعر نامی) و پرویز شاپور(قصارنویس و مُبدِع کاریکلماتور؛نیمه فیلسوف – نیمه ادیبی که با طنز و استهزایی مخصوص به جهان می نگریست).الهۀ شعر اغلب تاب دیدن زندگی خانوادگی شاعران را ندارد.از این رو، فرّخزاد و شاپور هم پس از مدّت کوتاهی از یکدیگر جدا شدند. فرزند از مادر به کلی گسیخته و با پدر و خانوادۀ پدری اش بزرگ شد. از این رو، وی بعدها همواره از مادر با فاصله سخن می گفت (ر.ک: فروغ فرّخزاد: زندگی نامۀ ادبی ، فرزانۀ میلانی، پرشین سیرکل: کانادا، 1395،صص148-141). در مقابل، همیشه با شیفتگی به پدر می نگریست. او را «پیر ربّانی و سرمستِ» خود و حوّاریونش می دانست(پرویز و فروغ و من و حواریون، دفتر هنر : ا.م .آمریکا ، س16، ش19، فروردین 1388،صص2837-2836).
آیا همین نکته نبود که علاوه بر گرایش خانوادۀ پدری و یکی – دو تن از دوستانش در سال های اخیرتر، فرزند را در معرض نوعی آشنایی با اهل تصوّف قرار داده بود؟ چند تن از سپیدجامگانِ این گروه در مراسم یادبودش دیده می شدند. یکی از درویشان نیز دربارۀ او لب به سخن گشود.
ب.کامیار شاپور پس از اتمام دورۀ دبیرستان در اواخر دهۀ دهۀ 1340 برای ادامۀ تحصیل به انگلستان فرستاده شد.در ابتدا، در رشتۀ مهندسی برق و سپس در رشتۀ جامعه شناسی درس خواند. هر دو را نیمه کاره رها کرد. سرانجام، در رشته نقاشی – که مانند پدر و مادرش در آن ذوقی داشت- درس خود را به پایان بُرد. در بازگشت به ایران، به نقاشی پرداخت .سه بار در نمایشگاه های فردی و یک بار در نمایشگاه گروهی شرکت کرد. به نقاشی از پیکر بانوان رغبت داشت.
اما از دهۀ 1360 به ناگزیر به نقاشی منظره مشغول شد. در این کار مهارتی و ظرافتی یافته بود. امّا او مانند مادرش دلبستۀ شعرگویی نیز بود.حاصل شعرگویی اش، که مربوط است به اواخر دهه 1340 تا نیمۀ دهه 1390 ، در سه دفتر گردآوری و منتشر شده است:
اتاقی در حومه ها (مروارید،1356، 72ص) ؛ عشق یک مجسمۀ فلزی است و نورهای معطّر طلایی (مروارید، 1393، 86ص) ؛ و غروب بنفش آن سوی پنجره (مروارید ، 1395، 70 ص).او شاعری پرگونبود.
پ. پس از درگذشت پدر ، نامه های مادر به پدرش (اوّلین تپش های عاشقانۀ قلبم ، با یاریِ عمران صلاحی، مروارید، 1381) و نامه های پدر به خود ( خودنویسم را از آفتاب پُر می کنم ، با یاریِ فرناز تبریزی، مروارید،1396)را گردآوری و منتشر کرد. اما به نظر می رسد که پس از درگذشت پدر به تدریج از زندگی متعارف فاصله، و با پریشانی پیوند گرفت.
خود را از اطرافیانش دور و بیگانه می یافت: در بوستان/ پارک های قیطریه، اندیشه و خانۀ هنرمندان به گیتارنوازی و ترانه خوانی- که از دوره جوانی از جملۀ علایقش بود- مشغول شد.
صاحب این قلم فقط یک بار در اوایل دهۀ 1370 او را به طور اتّفاقی در یک موسّسۀ فرهنگی دیده بود: مردی جوان ، سبزه رو، و با نگاهی حیرت زده. امّا در فیلم های برجای مانده از وی در حدود نیمۀ دهۀ 1390 او مردی به نظر می آید درهم شکسته با نگاهی بسیار نومید. پایان زندگی اش به سبب بیماری ریوی، قلبی یا ضایعۀ مغزیِ حاصل از سقوط از تخت بیمارستان در 25 تیر 1397 اتفاق افتاد. پیکرش چهار روز بعد در قطعۀ هنرمندان گورستان بهشت زهرا به خاک سپرده شد. به تعبیر مادرش:
«خاک- خاک پذیرنده اشارتی است به آرامش».
2. تحلیلی از شعرهایش
ت.بخش عمده ای از شعرهای کامیار شاپور در وصال و فراق عاشقانه شکل گرفته است.هم سخن از «قدم نرم و کشیده» ، «ابر معطّر گیسوان » و «سحرگاه آغوشِ » معشوق ( اتاقی ،صص24،29،49)است و هم یاد لبریز و مکرّرِ «پژمردگی روزهای بی»او( عشق ، ص25).از نظر راوی ، عشق راهی است برای انکار پوچی ( اتاقی ،ص37) و غلبه بر مرگ ( همان ، ص62). امّا در همان حال، اتّحاد دو نیروی عشق و مرگ نیز در شماری از شعرهایش جلب توجّه می کند(همان، صص68،72). به نظر می رسد بازتاب موقعیت انسان به مثابه عاشق در تصویرهایی از زندگی مدرن ، به صورت مستقیم یا نامستقیم، بر زیستِ این شاعر تاثیر زیادی گذاشته باشد:
«بر فراز نارنجی غروب ایستاده بودیم
با بازوان مغرور
و من از پاییز گیسوان نرمت
بوسه های سرخ می چیدم»
( اتاقی ، صص59-54)
ث. بااین همه، در شعرهای متاخّر کامیار عشق به غربت زدگی/ نوستالژی(عشق ، ص69)تبدیل می شود. این وضعیت به بازگشت به روزهای کودکی (همان، ص5؛ ص 65)و نوجوانی (همان، ص62) نیز می انجامد. اما به تدریج ، ژرفای تراژیک زندگی با تعبیرهایی مانند «بیگانه بودن در میکده» ( غروب ، ص38)و «صندوقی پر از گوهرهای رنگی و آرزوهای بر باد رفته در انباری فراموش شده»(همان ،ص59) ذهن و زبان راوی را درمی نوَردد: «دیگر نمی شد انکار کرد: فاجعه تکوین یافته بود»(همان ، 61).
اگر در دوره های متقدّم تر گل هایی مانند اطلسی، میخک، گلایُل، زنبق، نیلوفر، قَرَنفُل و لالۀ عباسی به وفور در سطح شعرها پاشیده شده ، در دورۀ بعد گل ها غایب، و به جای آن شکل های هندسی مانند دایره، ذوزَنَقِه، مثلّث، بیضی، مربّع و مستطیل –که نشانۀ حصر و تنگ شدن میدان دید و فکر است- به شعرها راه پیدا کرده است. شاعر در نمونۀ زیر این دو موقعیت را در یک شعر روبه روی یک دیگر قرار داده است:
«عطر اطلسی
در پیچ و خم گیسویت می آویزد
من با بوسه هایم انحنای خطوط گردنت را
ترسیم می کنم
قطرات باران بر سفیدی بازویت نشسته اند
لالایی نقره ای آب به سرزمین خواب ها می رسد
اشکی نیست
قلبی نمی زند
دستی نمی لرزد
در گورم نور مهتاب را می نگرم
و خاطره های مثلّث شکل سفید را
زندگی می کنم»
( غروب ، صص35-34)
ج. در همین دوره است که انسانِ عاشق در شعرها به حاشیه رفته و جای خود را اغلب به انسانِ نگرانِ انسان، کشور و جهان تفویض کرده است: سخن از سازمان ملل، پناهندگی، ایران خودرو، حادثه، اداره، اختلاس و غیر آن ( غروب ، صص 69، 67، 49 ،47 ، 43 ، 40 ، 29 ، 22 ، 13 ) است. این بند از واپسین دفتر شعرش، که قافیه های پراکنده در آن تاثیری به وجود آورده، نمونه ای از بازتاب انسانِ نگران انسان در شعرهای کامیار محسوب می شود:
«مردی به دنبال نور
زنی به دنبال بلور
جامی سرشار از کافور
طلا در مس و انجمن های قلمِ دور
این یازده تومان مال تو
آن بیست تومان قبلی هم خرج زعفران و بُخور
ما به خدا از بچگی مان همیشه دویده ایم دنبال پول
سِل هم مال بنّا و جاروکش و آقای سپور
گلاب کاشان هم برای تو بابا پرویز بدرود»
( غروب ، ص68)
دربارۀ کامیار شاپور همراه با تحلیل اشعار
چ. شعر این شاعر- نقّاش در مواردی اندک مانند« شعری که زندگی است»( اتاقی ،ص23) یا «ابری نیست، بادی نیست»( عشق ، ص40) به شعرهای احمد شاملو یا سهراب سپهری و دیگر شاعران همروزگار اشاره یا ارجاع دارد.
البته، به لحاظ تصویرپردازی و زبان ورزی شباهت هایی میان شعرهایش و شاعران موج نو دیده می شود. امّا همچنان که می دانیم، شاعران موج نو به تجرید تصویری- زبانی تمایل عمده تری داشتند. در مقابل، شعر کامیار در برآیند نهایی، در فضایی حسّی، نجوا با طبیعت( غروب ، ص20) و حتّی ترانه سرایی( همان ، صص58-57، 46-46)غوطه ور است.
او در یکی از ترانه هایش می گوید :«من با این که پیرم – جا موندم تو کوچه جوونی»(همان، ص46). راست می گوید. شعرش شعر امیدها و نومیدی های جوانی است. این شعرها و شاعرش تاب تحمّل میان سالی و پیری را ندارند.
ح. در این سه دفتر خواننده با «شعر و شاعر» سروکار دارد. در این نکته شکّی نیست. امّا انسجام در شکل/ فرم شعر ، مانند بسیاری از شاعران سپیدسرا، در شعرهای کامیار نیز حالت حدّاقلّی پیدا می کند نه حدّاکثری. البته، در شعرهای کوتاه تر رسیدن به انسجام ، رویایی قابل تعبیر است( غروب ، ص 17،33،34). بااین همه، آن چه شعرها و حتی شعرواره های وی را حمایت می کند قلمرو درهم تنیده ای است از حسّ عاشقانه و عاطفۀ غم آلودِ برخاسته از تجربۀ فردیت شاعرانه با نگاه و ذهنی مدرن و منثور.
دربارۀ کامیار شاپور همراه با تحلیل اشعار
خ.شعر «ساعت هفت شب» ( اتاقی ، صص52-49) از جملۀ زیباترین شعرهای کامیار شاپور محسوب نمی شود.امّا به احتمال زیاد، از نظر رسیدن به فرم/شکل شعری در زمرۀ منسجم ترین شعرهای او است. یک ویژگی دیگر، حضور مثلّثِ فرزند، پدر (به صورتی بسیار آشکار؛ در چند شعر دیگر او نیز این حضور بسیار آشکار است: غروب ، صص56-50، 42-40)، و مادر (به طبع، به صورتی دورتر از پدر در بُن مایه هایی مانند «خورشید، پرنده ، پیرمرد جذامی، ساعت» و غیره که در شعر فروغ فرّخزاد بسیار آشناست) در این شعر است. به نظر می آید شعر مورد اشاره در اوج جوانیِ شاعر ( تاریخ ذیل شعر: 19 مهر 1352 است و شاعر، بیست و یک ساله ) معنای تراژیک زندگی را با خاطرۀ دور مادر در کنار واقعیت پدر در خود پنهان کرده است. متن کامل آن در پایان این مقاله کوتاه آورده می شود:
ساعت هفت شب
زندگی چون اسبی کهن سال
پیکر چرب و خسته اش را
به دیوار زبر لحظه ها می ساید
پدرم آن سوی آینه
در انتظار روییدن میخک های بنفش غروب
خمیازه های شیشه ای می کشد
من سکوت گلدان ها را
در گوش هایم قرقره می کنم
خورشید چون کف دست پیرمردی جذامی
چروک خورده است
پدرم آن سوی آینه
سلام های اثیری جسم را
با خط های پیشانی اش خفه می کند
ساعت هفت است
پرنده با ساعت خداحافظی می کند
ساعت می گوید: خداحافظ
ساعت می گوید : ساعت هفت است
ساعت استفراغ می کند
روزها چون دایره های بی رنگ
از دهانش بیرون می ریزد
پدرم از آن سوی آینه می گوید:
«کامی، کامی
بُرس من کجاسـت؟
ماهوت پاک کن کجاست؟»
من سکوت گلدان ها را از پنجره دور می اندازم
صدای شکستن سکوت
روی سنگفرش پودر می شود…
کامیار عابدی، آبان 1397
مطالب مرتبط
- کتابهای کامیار عابدی در حوزه پژوهش شعر
- کامیار عابدی: تحلیل اشعار کیارستمی
- کامیار عابدی: شعر ایران در دورۀ پساجنگ
- ویژگیهای ضروری برای داور جایزۀ شعر
- کامیار عابدی: در بدترین دوران نقد ادبی هستیم!
- کامیار عابدی: تعداد زیاد شاعران آسیب جامعۀ شعر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند