همۀ من…
همه عشق و همه عشق و همه عشق، دگر هیچ و دگر هیچ و دگر هیچ
ماهی من فکر میکنم هرگز نبوده قلبِ من اینگونه گرم و سُرخ: احساس میکنم در بدترین دقایقِ این شامِ مرگزای چندین هزار...
نور خواهم خورد، دوست خواهم داشت…
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد…
مثل سکوتهای میان کلامهای محبت…
«عشق» خود فرداست، خود همیشه است…
حال بینظیر شکفتگی؛ بهرغم مِه…
باران، موسیقی و خدایی که در این نزدیکیست…
موسیقی ما را با خود خواهد برد…
زندگی «زیبایی» و دیگر هیچ…
جادویِ لودویکو اناودی…