من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم…
و تسکینی هستی برای اعصاب خطخطی نقاشیها… برای آشتی صدایت پاسیویی پر از کاکتوسهای رنگیست ریسمانی که سرِ آن میرسد به بیفکریِ بادبادکها صدایت پنجرهای گشوده...
دربارۀ «عشق»…
رسم زیبای «خیامخوانی» در بوشهر
و تمام شهوت تند زمین هستم که تمام آبها را میکشد در خویش تا تمام دشتها را بارور سازد…
ای کاش عشق را زبانِ سخن بود…
عاشقانهای از فریدون مشیری
من باشم و تو باشی و یک راه طولانی…
عشق عشق میآفریند…
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانۀ اشکال…
و شب از ظلمت خود وحشت میکند…
همۀ من…