دیدار در شب و چهرهی شگفت از آن سوی دریچه به من گفت من مثل حس گمشدگی وحشتآورم اما خدای من آیا چگونه میشود از...
وهم سبز تمام روز در آینه گریه میکردم بهار پنجرهام را به وهم سبز درختان سپرده بود تنم به پیلهی تنهاییم نمیگنجید و بوی تاج...
در خیابانهای سرد شب من پشیمان نیستم من به این تسلیم میاندیشم من صلیب سرنوشتم را بر فراز تپههای قتلگاه خویش بوسیدم در خیابانهای سرد شب...