فیلسوفان
دربارۀ ضد فلسفهترین فیلسوف: دیوید هیوم
دربارۀ ضد فلسفهترین فیلسوف: دیوید هیوم
دیوید هیوم، به روایتی بزرگ ترین فیلسوفی که جهان انگلیسی زبان به خود دیده است. برخی چون آیزیا برلین او را مهم ترین فیلسوف تاریخ فلسفه می دانند که چنان معتقدند که هیچ کس چون عمیق تر از او بر تاریخ فلسفه اثر نگذاشته است. دیوید هیوم در سال 1711 در ادینبورگ پایتخت اسکاتلند زاده شد.
خانواده اش از او انتظار داشتند که قاضی شود. اشتیاق به ادبیات و فلسفه مانع از آن شد که به سمت کار قضایی برود. چندی به تجارت پرداخت اما سوادگر موفقی نشد. به فرانسه مهاجرت کرد تا تمام وقت به فلسفه و ادبیات بپردازد. در فرانسه بود که اثر مشهورش «رساله درباره طبیعت بشر» را نوشت. این اثر مهم تاریخ فلسفه پس از اولین انتشارش چندان مورد استقبال قرار نگرفت. پس از آن هیوم سعی کرد که به سبکی مردم پسندتر بنویسد. حاصل این تصمیم شد: «پروهش درباره فهم انسانی» و «کاوش در مبانی اخلاق». پس از آن هیوم به نوشتن تاریخ بریتانیا پرداخت که تا صد سال پس از انتشارش اثری مرجع در تاریخ بریتانیا باقی ماند.
هیوم نخستین فیلسوف در تاریخ بشر بود که وقتی به الحاد متهم شد گفت:
باید بگویم که کفر خود را میپذیرم. او کسی بود که بر کانت تأثیر بسیاری گذاشت. این جمله کانت معروف است که : هیوم من را از خواب جزم اندیشم بیدار کرد.
ویل دورانت روایت می کند:
«در آستانهٔ مرگش، بازول با سماجت پرسید که آیا اکنون به زندگی دیگر اعتقاد دارد؟ هیوم پاسخ داد: اندیشهای نابخردانهتر از ابدیت انسان نمیشناسم. بازول مداومت کرد و باز پرسید که آیا اعتقاد به زندگی اخروی دلخوش کننده نیست؟ هیوم پاسخ داد: ابداً، بسیار اندوه بار است. این بار زنش نزد او آمد و خواهش کرد به خدا معتقد شود او را به شوخی از سر باز کرد. بارها این کار تکرار شد و هیوم امتناع کرد؛ چند لحظه بعد درگذشت.»
هیوم در زندگی اش به مهربانی شهره بود چنان که خیابان محل زندگی اش را مردم خیابان «دیوید قدیس» می خوانند. فرانسویان نیز او را «دیوید مهربان» می نامیدند. هیوم خودش سلوک اخلاقی اش را چنین روایت کرده است:
«من مردی آرام سرشت و خویشتن دار و گشاده بار و معاشرجوی و زنده دل و مهرپذیر ولی گریزان از دشمنی و در همه انفعال های خویش بسیار معتدل هستم یا بهتر بگویم بودم. حتی عشق من به شهرت ادبی، که عشق فرمانروای زندگی من بوده است، با همه ناکامی هایم هرگز خویم را تلخ نکرد. محضر من چه برای جوانان و سبکسران و چه دانش پژوهان و ادبیان نامطبوع نبوده است. و…»
دیوید هیوم همچون بارکلی، لاک، هابز و فرانسیس بیکن رویکردی تجربی به فلسفه داشت چنان که جمع آنها را فیلسوفان تجربه گرا می خوانند.
از مهم ترین نظریات هیوم رد درک کلی از «من» بشری است. «ما هیچ تاثری از خویشتن نداریم، و لذا هیچ اندیشه ای هم از خویشتن وجود ندارد. من شخصاً هرگاه با صداقت تمام در آنچه خویشتن می نامم داخل می شوم، همیشه به ادراکی جزئی از سردی یا گرمی، روشنایی یا تاریکی، مهر یا کین، رنج یا خوشی، برخود می کنم. هرگز خویشتنم را جدا از یک ادراک نمی یابم و هرگز نمی توانم چیزی جز ادراک مشاهده کنم.»
دربارۀ ضد فلسفهترین فیلسوف: دیوید هیوم
«هیوم معتقد بود که عقل، ما را صرفاً به تشخیص روابط بین اشیا رهنمون میشود، در حالی که امیالمان ما را به عمل ترغیب میکند. او در جملهای به یاد ماندنی تأکید میورزد که عقل بردهی هوسها است، چرا که نمیتواند برای ما اهدافی تعیین کند، [بلکه] تنها کاری که عقل میتواند انجام دهد، نشان دادن نحوهی دستیابی ما به اموری است که معمولاً مطلوب ماست.
او مفهوم «عقل عملی» را انکار میکرد و «عقل» را به معنای خیلی محدودتر و «هوس» را به معنایی وسیعتر از حد معمول میگرفت. این نظر در مورد کارکرد عقل، تفاوت زیادی با نظر ارسطو ندارد.
هیوم معتقد بود که گزینشهایمان [از قبل] تثبیت شدهاند و عقل، یا در واقع فشار اجتماعی، نمیتواند تغییری در آنها به وجود آورد. این امر بدان معنا است که علم سیاست فقط میتواند پاسخی به آن دسته از مشکلات تلقی شود که طبیعت آدمی به وجود میآورد. سیاستمداران نمیتوانند به خلق دنیای جدیدی امیدوار باشند. ما باید به خاطر ناتوانی عقلمان، از غرایز و امیالمان بهره بگیریم. این مستلزم نوعی محافظه کاری است»
دکتر مردیها هیوم را اساساً فیلسوفی ضد فلسفه می داند. «هیوم یک فیلسوف ضد فلسفه است؛ یعنی فلسفه برای او در همان معنای قدیم علم و دانش است، و چون هیچ طریقی جز تجربه را واجد حظی از حقیقت نمی داند، فلسفه به معنای علم کلی و علم عقلی و متافیزیک و استدلالات انتزاعی برای او معنایی ندارد.
او تلاش کرد که برای موضوعاتی چون اخلاق و انسان شناسی و سایر موضوعات مشهور به فلسفی، به همان راهی برود که علم و تجربه رفته بودند. به تعبیری می توان او را نیای فلسفه های اثبات گرا محسوب داشت که دکان فلسفه را از رواج و رونق می اندازند. از این حیث بسیاری از اهل فلسفه آموزه های او را پایان فلسفه می بینند، نمی توانند نگاه مثبتی به او داشته باشند.»
هیوم با ژان ژاک روسو در دوره ای رفاقت داشت. و از دوستان نزدیک آدام اسمیت (پدر علم اقتصاد) بود. او علاوه بر آن که کانت را از خواب جزم اندیشانه بیدار کرد. بر فیلسوفانی همچون آرتور شوپنهاور تاثیر گذاشت. چندی از مهم ترین آثار او به فارسی ترجمه شده اند از جمله «تاریخ طبیعی دین» به ترجمه ی حمید عنایت، «کاوش در مبانی اخلاق» به ترجمه مرتضی مردیها، «رساله درباره طبیعت آدمی» به ترجمه جلال پیکانی.
منبع: bartarinha
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…