با فلسفه
«زناشویی آزاد» نوشتۀ «ویل دورانت»
شرح درد آسان است اما درمان آن سخت است. هرچه بگوییم هزاران بار گفته شده است و هر نسخهای که بدهیم قبلاً آزمایش شده است و دردی را دوا نکرده است. هرگونه اندرز و راهنمایی تازه کردن درد و رنج زخمهایی است که خواهان علاج آن هستیم.
شاید بهتر آن باشد که این مسئله را کنار بگذاریم و با کهنترین عقاید مسیحیت همآواز شده بگوییم: درهای فرار را ببند تا زندانیان فراموش کنند که در زندانند. اگر زناشویی بخاطر زن و شوهر نیست بلکه برای جامعه و نوع و به خاطر داشتن فرزند است پس به خاطر همین فرزندان باید عقد زناشویی را ناگسستنی بدانیم و نگذرایم که دست انسان پیوند خدایی را ببرد. بعلاوه انسانها فرق زیادی با هم ندارند و اگر با زن موجود خود نسازیم با زن دیگر نیز همین اشکال پیش خواهد آمد. انسان را برای خوشی و خوشبختی نیافریدهاند بلکه برای درد دیدن و رنج کشیدن ساختهاند؛ پس بگذار تا ازدواج کند و راه خود را در پیش گیرد.
ولی آیا عهد جوانان کم رشد و بیتجربه باید ناگسستنی باشد؟ باید دو روح را با آنکه مهرشان به کین بدل شده است تا پایان به هم ببندیم؟ و راه اختیار و انتخاب را برایشان باز نگذاریم و بگوییم که آش خاله است و چه بخورد و چه نخورد پایش است؟ اما حالا که فرزند خانوادهها کم شده است و وظیفه پدر و مادر مانند حیوانات پست با زادن و بزرگ شدن فرزند پایان نمییابد باید بیشتر رعایت حال زن و شوهر را بکنیم؛ زیرا خندهآور است که به خاطر روزگارانی که زن بچه فراوان میزایید و در چهل و پنج سالگی از زیبایی میافتاد زندگی هفتاد سالۀ امروزی را تباه کنیم. پیشرفت واقعی و کیفی نوع در آن است که از افراد خود کمتر توقع فداکاری داشته باشد. مقدم بودن نوع بر فرد از آن روی است که نوع دارای افراد است، وگرنه بجز اسمی مجرد و مطلق چیزی نیست؛ عقیدۀ قرون وسطایی ازدواج مربوط به همان دوره است که کلی طبیعی را دارای وجود خارجی میدانستند.
در این روزگار خودبینی و خودپرستی نظر دیگری پیدا شده است که به همان اندازه افراطی است ولی دلپذیر است و چه نام خوشایندی دارد. «عشق آزاد». اگر عهد و پیمان برای شکستن است چرا اصلاً بسته شود؛ اگر عقد ازدواج برای طلاق است پس چرا هزارها دادگاه خود را با میلیونها عقد و طلاق مشغول دارند. اگر پیدایش عشق میان دو تن بهترین انگیزۀ ازدواج است، از میان رفتن عشق هم باید دلیل کافی برای جدایی و طلاق باشد. و اگر عشق آزاد نباشد حقیقت پیدا نمی کند. پس بگذار تا این صاحبان محاضر را که با آب و تاب مدعی پیوند نفوس هستند مرخص کنیم. بگذار تا عروسی عشاق به همان قول و قراری باشد که خودشان میبندند و اگر عشق از میان رفت آنها نیز بیمانع از هم جدا شوند و دنبال جفت دیگری باشند و عشق جوانی را از سر گیرند.
این راه حل مسئلۀ زناشویی سال به سال مقبولتر میگردد. قاضی لیندسی گزارش میدهد که از سال 1921 تا سال 1922 اجازههای ازدواج 25 درصد کمتر شده است و علت آن را افزایش روابط نامشروع میداند. این روابط آزاد ممکن بود که راه حل خوبی برای مشکلات قوانین کنونی ازدواج باشد؛ اما وابستگی اقتصادی زن به مرد و نیز وابستگی روحیای که زن پیش از ازدواج به مرد پیدا میکند و خواهشهای نفسانی او را به مرد میپیوندد مانع این راه حل است عادات زنانگی و امکان باردار شدن قدرت کسب زن را کمتر میکند مگر اینکه خانه و تکیهگاهی داشته باشد که به هنگام خطر بر آن تکیه کند.
تا این امر به حصول نپیوندد فقط مرد از مزایای عشق آزاد بهرهمند خواهد شد. اکنون _اگرچه این نظر هم در معرض تغییر است و روز به روز به ضعف میگراید_ مقام زن در نظر مرد به علت اطاعت او از مرد کمتر شده است. جنس نر، جنگی است_ یا خود را چنین نشان میدهد_ و از دیدن مقاومت کمی در برابر خود لذت میبرد تا شأن و مقام پیروزی خود را بالا ببرد؛ و اگر کاملاً پیروز شد میدان جنگ دیگری میجوید.
روزی خواهد رسید که زن بر زندگی خود کاملاً مسلط شود و مادر بودن و بچهداری او را وابستۀ عنایت مردی نکند که از روی طبع خواهان آزادی عشق و تنوع است. پس از روزگاری دراز روزی فراخواهد رسید که راهی برای پرورش کودک بیآنکه بستۀ پدر و مادر خود باشد پیدا شود. در آن زمان، عشق آزاد برای همه نعمت و برکت خواهد بود و برای نوع از بند جسته وضع دلخواه و مطلوبی پیش خواهد آمد.
مردم در ذهن خود زناشویی آزاد را با آنچه زناشویی همسان معروف شده است اشتباه میکنند. هیجان شدید مردم آن را به اشکال زنندهای درمیآورد اما اگر از تعریفی که پیشروِ دلیر آن از آن کرده است آگاه باشیم چیزی که مایۀ ترس و وحشت باشد در آن نخواهیم دید.
این تعریف چنین است: «زناشویی قانونی با جلوگیری قانونی از حمل و با حق طلاق وابسته به رضایت طرفین و نبودن فرزند و نفقه، در این تعریف چیزی که تا کنون میان خانوادههای محترم معمول نبوده است دیده نمیشود (بجز قسمت مربوط به نفقه)؛ طلاق وابسته به رضایت طرفین بهتر از طلاق از روی دسیسه و بهتر از متارکه است. مردم از دقتی که در این تعریف دربارۀ برابری زن و مرد آمده است میترسند. زنان تجملپرست طبقۀ متوسط سبب خواهند شد که به زودی انتقام مرد زحمتکش از تمام زنان گرفته شود. ازدواج چنان تغییر خواهد کرد که دیگر زنان بیکاری که فقط مایۀ زینت و وحشت خانههای پر خرج باشند وجود نخواهند داشت. مردان از زنان خود خواهند خواست که خود مخارج خود را دربیاورند. زناشویی دوستانه حکم میکند که زن باید تا هنگام حمل کار کند.
انقلاب صنعتی نتایج منطقی بیرحمانۀ خود را ظاهر میسازد: زن باید در کارخانه با شوهر خود کار کند. زن به جای آنکه در اتاق خلوتی بنشیند و مرد را ناگزیر سازد که برای جبران بیحاصلی او دو برابر کار کند، باید در کار و پاداش و حقوق و تکالیف با او برابر باشد.
منبع
لذات فلسفه
ویل دورانت
ترجمه عباس زریاب خویی
نشر علمی و فرهنگی
صص171-173
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»