شاعران ایران
دربارۀ عمران صلاحی، زندگی و آثار او
عمران صلاحی از شاعرانی است که هم در شعر جدی و هم در عرصهی طنز، نگاهی اجتماعی و انتقادی دارد و از هنرمندان صاحب سبک در این عرصه است. وی در کنار دانش وسیع از وضع و موقع طنزآمیز انسان، در شعرهای طنز خود به مضامین فلسفی، اجتماعی، تراژدی توجه داشت. از ویژگیهای شعری عمران صلاحی میتوان به سادگی در کلام، ایجاز، پرداختن به جزئیات در شعر، آوردن تعابیر نو و تصویرسازی روشن اشاره کرد. عمران صلاحی، که چهار دهه فعالیت را در عرصهی شعر و نثر (داستان و فکاههنویسی در مطبوعات)، ترجمه، پژوهش و حتی کاریکاتور در کارنامهی خود دارد؛ در این میان، وی بیشتر به “طنزپرداز”ی شهرت دارد و جامعهی ادبی، او را با این عنوان میشناسند؛ در حالی که او خود را در درجهی اوّل شاعر میداند و بعد طنزپرداز. وی در حوزهی شعر آثار درخشانی دارد که وی را در زمرهی شاعران برجستهی معاصر قرار میدهد. نمونهی آن شعر بلند “من بچهی جوادیهام” اوست:
من بچهی جوادیهام
از روی پل که میگذری
غمهای سرزمین من آغاز میشود
ای خط راهآهن
ای مرز/با پردههای دود
چشم مرا بگیر
مگذار من ببینم چیزی را در بالا
مگذار من بخواهم
مگذار آرزو
در سینهام دواند ریشه
مگذار
ای دود
یک روز اگر محلهی ما آمدی
همراه خود بیاور چترت را
اینجا هوا همیشه گرفتهست
اینجا همیشه ابر است
اینجا همیشه باران است: باران اشک/ باران غم/ باران فقر/ باران کوفت/ باران زهرمار
عمران صلاحی در دهم اسفند سال ۱۳۲۵ در امیریهی تهران دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی خود را در شهرهای قم، تهران، و تبریز به پایان رساند. نخستین شعر خود را در مجلهی اطلاعات کودکان به سال ۱۳۴۰ چاپ کرد. پدر خود را در همین سال از دست داد. خودش دربارهی شروع کار طنزنویسیاش میگوید:
” ماجرای طنزنویسی من این جور شروع شد که منزل پدری من در جوادیه بود. یک خانوادهی بسیار فقیر. من معمولاً در پیادهرویهای روزانهام خیلی چیزها از داخل جوی آب و کنار دیوار پیدا میکردم. مخصوصاً همیشه دنبال روزنامه و مجله بودم، و هر جا یک تکه روزنامه پیدا میکردم آن را برمیداشتم، تمیزش میکردم و میخواندمش. یک روز از داخل جوی چهار صفحه از یک روزنامه را پیدا کردم که اسمش “توفیق” بود. تا آن موقع نمیدانستم توفیق چیست. آن را بردم خانه و خاکش را پاک کردم و خواندم. خیلی خوشم آمد. تصادفاً نشانی توفیق در آن چهار صفحه وجود داشت. آن موقع من با یک دوچرخه قراضه به مدرسه میرفتم و بچههای جوادیه سنگ میانداختند و پرههای دوچرخهام را میشکستند و دنبالم میکردند. یک روز من از زبان بچههای جوادیه شعر گفتم و برای توفیق فرستادم با این مضمون:
“من بچهی جوادیه هستم آهای کاکا
ناراضیند خلق ز دستم آهای کاکا”
و به همراه یک کاریکاتور آن را برای توفیق فرستادم. مدتها گذشت و یک روز از توفیق نامهای به دستم رسید. در نامه کلی تشویق شده بودم و فهمیدم مطالبم در توفیق چاپ شده است و آنها انتظارداشتند من به دفتر مجله بروم. من هم یک روز با دوچرخه قراضهام به دفتر توفیق در خیابان استانبول رفتم، با ترس و لرز و خجالت فراوان. آنها باور نمیکردند که این شعر سراپا شیطنت را من گفته باشم. تصادفاً آن روز جلسه هیأت تحریریه بود و مرا به آنجا بردند. در جلسات تحریریه به سوژه فکر میکردند. یک خبر را جلو من گذاشتند و من هم سوژه فکر کردم. خلاصه تصادفاً همه سوژههایم تصویب شد و خیلی تشویق شدم. از سال 44- 45 رسماً در هیأت تحریریه توفیق که آن زمان کوچکترین عضوش من بودم، مستقر شدم. از این زمان طنزنویسی من شروع شد.”
صلاحی به سراغ پژوهش در حوزه طنز نیز رفت و در سال ۱۳۴۹ کتاب طنزآوران امروز ایران را با همکاری بیژن اسدیپور منتشر کرد که مجموعهای از طنزهای معاصر بود. او شعر جدی هم میسرود و نخستین شعر او در قالب نیمایی در مجله خوشه به سردبیری احمد شاملو در سال ۱۳۴۷ منتشر شد. صلاحی سپس در سال ۱۳۵۲ به استخدام رادیو درآمد و تا سال ۱۳۷۵ که بازنشسته شد به این همکاری ادامه داد. او همچنین سالها همکار شورای عالی ویرایش سازمان صدا و سیما بود. او در سال ۱۳۵۳ با طاهره وهابزاده ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای یاشار و بهاره است.
عمران صلاحی با مجلهی گلآقا نیز همکاری داشت و با اسامی مستعار ابوقراضه، بلاتکلیف، کمال تعجب، زرشک، تمشک، ابوطیاره، پیت حلبی، آب حوضی، زنبور، بچهی جوادیه، مراد محبی، جواد مخفی، راقم این سطور و… در گلآقا مینوشت و با نشریاتی چون دنیای سخن و بخارا نیز همکاری پیوسته داشت.
با مطالعهی دفترهای شعری صلاحی به این نتیجه میرسیم که ورود عنصر “طنز” در حوزهی شاعری وی، که بعدها به یکی از ویژگیهای شعری و مولّفههای شاعری وی تبدیل میشود، تدریجی بوده است (ملکزاده). محمد علی علومی مینویسد: شادروان “عمران صلاحی” در طنزپردازی استادی به اصطلاح جامعالشرایط بود. داستان طنز مینوشت آن هم با سبک دلنشین خاص خود، شعر طنز میگفت به دلپذیری، مقاله در معرفی طنز مینوشت و با این همه، فروتن و انسان بود. آن چه در پی میآید گذری شتابان و گذرا بر “گزینهی اشعار طنز آمیز” از استاد، به انتخاب خود ایشان و البته تحت نام مستعار “ع. شکرچیان” است. ذهن خلاق “عمران صلاحی” گاهی در بیان شعر طنز، چون دوربین عمل میکند. موضوع بسیار مهم در اشعار طنزآمیز “عمران صلاحی” این است که همهی اشعارش، بیاستثنا، همان پویایی، تحرک، شادابی و یا تعابیر دو پهلو و طنزآمیز زبان مردم کوچه و بازار را دارند. حضور شاعر در صنایع و بدایع ادبی حذف شده است اما تصویر و صدا است که موقعیتی طنز آمیز و عینی را ایجاد می کنند:
” آواز قوطی حلبی در میان جوی… جوی… جوی
آواز هندوانه و آواز پرتقال… قال… قال
آواز پوست
امان امان ای دوست
آواز دلنواز نوار و پلاستیک… تیک… تیک
شُر
شُر
شُر
آواز کج
آواز یک وری
آواز قو
آواز چشمه نیست
این غلغل
نامی ست مستعار برای کلاغ ها
بلبل
با کیسه ی زباله گذر می کند نسیم
از روی پل
دیگر دری گشوده نشد با کلید سُل
حالا که وزن و قافیه امدادمی کند
رحمت به روح پاک تو ای نیکلا گوگول!”
نادر نادرپور میگوید: “در سخن عمران صلاحی چند عنصری که با هم ناسازگارند جمع شدهاند: طنز تلخ، اندوه ژرف و بیان ظریف و ساده که گاهی با همدردی در میآمیزند.”
عمران کتاب های متعدد و ارزشمندی در حوه شعر و نثر تحریر کرد که عبارتند از:
1. طنزآوران امروز ایران با همکاری بیژن اسدیپور (۱۳۴۹)
2. گریه در آب (۱۳۵۳)
3. قطاری در مه (۱۳۵۵)
4. ایستگاه بین راه (۱۳۵۶)
5. هفدهم (۱۳۵۸)
6. پنجره دن داش گلیر (۱۳۶۱، به زبان ترکی آذربایجانی)
7. رویاهای مرد نیلوفری (۱۳۷۰)
8. شاید باور نکنید (۱۳۷۴، چاپ سوئد)
9. یک لب و هزار خنده (۱۳۷۷)
10. حالا حکایت ماست (۱۳۷۷)
11. گزینه اشعار (۱۳۷۸)
12. آی نسیم سحری (۱۳۷۹)
13. ناگاه یک نگاه (۱۳۷۹)
14. ملا نصرالدین (۱۳۷۹)
15. از گلستان من ببر ورقی (۱۳۷۹)
16. باران پنهان (۱۳۷۹)
17. هزار و یک آینه (۱۳۸۰)
18. آینا کیمی (به زبان ترکی آذربایجانی، ۱۳۸۰)
19. تفریحات سالم
20. طنز سعدی در گلستان و بوستان
21. زبانبستهها (منتخبی از قصههای حیوانات به نظم)
22. عملیات عمرانی
23. خندهسازان و خندهپردازان
24. موسیقی عطر گل سرخ
25. مرا بنام کوچکم صدا کن
سرانجام این هنرمند با اخلاق در ۱۱ مهر ماه سال ۱۳۸۵ با احساس درد در قفسه سینه راهی بیمارستان کسری شد و از آنجا به بیمارستان توس منتقل و در بخش سیسییو بستری شد. همان شب پزشکان از بهبود وضعیت وی قطع امید کردند و سحرگاه از دنیا رفت.
چند کار از وی را با هم میخوانیم:
*
به زمین و زمان بدهکاریم
هم به این، هم به آن بدهکاریم
به رضا قهوهچى که ریزد چاى
دو عدد استکان بدهکاریم
به علىساربان که معروف است
شترِ کاروان بدهکاریم
شاخى از شاخهاى دیو سفید
به یلِ سیستان بدهکاریم
مثل فرّخلقا که دارد خال
به امیر ارسلان بدهکاریم
نیست ما را ستارهاى، اى دوست
که به هفت آسمان بدهکاریم
مبلغى هم به بانکِ کارگران
شعبهی طالقان بدهکاریم
این دوتا دیگ را و قالى را
به فلان و فلان بدهکاریم
دو عدد برگ خشک و خالى هم
ما به فصل خزان بدهکاریم
هم به تبریز و مشهد و اهواز
هم قم و اصفهان بدهکاریم
به مجلات هفتگى، چندین
مطلب و داستان بدهکاریم
قلّک بچهها به یغما رفت
ما به این کودکان بدهکاریم
مبلغى هم کرایهخانه به این
موجرِ بدزبان بدهکاریم
پیروى کردهایم از دولت
به تمام جهان بدهکاریم
*
هشدار که با درفش نازت نکنند
تولیدگرِ برقِ سهفازت نکنند
اوضاع جهان دیمی و هرکیهرکیست
کوتاه بیا، تا که درازت نکنند
*
دل زمزمه میکرد، هلاکش کردند
با تیغِ برهنه چاکچاکش کردند
دل، دهکدهای بود پر از چشمه و گل
از لوث وجود عشق پاکش کردند
(منبع: nishdaroo.ir)
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…