نمایشنامهنویسان
دربارۀ «اوژن یونسکو» نمایشنامهنویس رومانیایی
اوژن یونسکو در سال 1950 با نمایشنامۀ «آوازهخوان کچل» در تئاتر نوکتامبول پاریس معرفی شد. محتوا و فرم نمایشنامه شگفت و دور از ذهن تماشاگر و منتقد وقت بود. آنقدر دور که همه در قضاوتش غافلگیر شدند. هیچ معیار سنجشی در دست نداشتند. عدهای خشمگین شدند، عدهای فهمیدند و دست زدند. ولی هیچکس نتوانست از تحولی که در شرف وقوع بود جلوگیری کند. قوانین تئاتر کهنه به هم ریخت و پیکرۀ نوظهوری از تئاتر به دست یونسکو و جمعی نوآور دیگر، به نام «تئاتر پوچی» ساخته شد. ولی یک نویسنده با اولین اثرش متولد نمیشود، پشت اثر، یک انسان وجود دارد، یک زندگی وجود دارد. با یک مشت تجربۀ وقایع، احساسات عشق و رؤیا.
اوژن یونسکو به نفس رؤیا در زندگی اهمیت فوقالعاده میدهد و میگوید برای یک نویسندۀ تئاتر رؤیا درام حقیقی است. رؤیا فکر روشن و مصوری است که عامل و محور اساسی درام را تشکیل میدهد و این رؤیاها مستقیما به دوران کودکی هر فرد بسته است. یونسکو دوران کودکیاش را در دهات فرانسه گذرانده است و حاصل تجربیات تلخ و شیرین آن دوره شخصیت بعدی او را پی ریزی کرده است.
خاطرات تلخ و جنبههای منفی کودکی اوژن یونسکو
- شاید مهمترین خاطره و احساس تلخ دورۀ زندگی یونسکو کشف تنهایی و غمگینی مادرش باشد که یکه و تنها و درمانده با سبعیت و خشونت دنیای اطراف مبارزه میکرده تا زندگی خود و فرزندش را تأمین کند، کمی شبیه ژوزفین قهرمان نمایشنامۀ «پیادهروی هوایی»
- پی بردن به واقعیت مرگ تم اصلی دلهره در آثار یونسکو را تشکیل میدهد و سایۀ مرگ و تخریب تقریبا در تمام آثار یونسکو منعکس است. یونسکو تعریف قشنگی از پی بردن به واقعیت مرگ دارد.
- «دلهرۀ» من، با کشف زمان شروع شد. لحظهای که پی بردم هر لذتی در نهاد خود راهی به نیستی باز میکند و لحظهها به گذشته سرنگون میشوند.
خاطرات شیرین و جنبههای مثبت کودکی یونسکو
مرحلۀ اول زندگی او در دهات بود. زندگی در ده و صومعۀ «آنتنز» که روزهای کمال و خوشبختی و نورانی را تشکیل میدهند. این دوره از زندگی، سمبلی است از بهشت. محلی است که برای یونسکو همیشه به صورت بهشت از دست رفته باقی مانده، یک بهشت نورانی. یونسکو بارها گفته است «من روزهای یکشنبه لباسهای نو میپوشیدم و به صومعه میرفتم. همیشه رنگ آسمان آبی و نوک تیز صومعه را روی این کاسۀ آبی میدیدم. صدای ناقوسها را میشنیدم. آسمان بود و زمین بود. به گفتۀ بعضی از روانکاوان و طرفداران فلسفۀ یونگ ما از درد جدایی آسمان و زمین رنجوریم. ولی در آنجا واقعا زمین و آسمان به هم ملحق شده بودند و شاید به همین علت من آنقدر خودم را خوشبخت حس میکردم. در یک همآهنگی کامل طبیعت و زندگی.»
زندگی در ده وسیلهای است برای یونسکو برای پی بردن به معنای زندگی
زندگی در ده کشف آزادی و فضا بود. هم فضا بود و هم آشیانه. در دهکده و صومعۀ کوچک «آنتنز» انسان زیر نقاب شغل گم نمیشد. فلان آشنا کشیش بود و فلان دوست معلم یا طبیب. مثل بازیگرانی که هریک نقشی را بازی میکنند. درحالیکه در دنیای شهری و ماشینی ما، به یک نویسنده یا طبیب یا هرکس دیگر، برای همیشه برچسب به خصوصی زده میشود. حتی در رختخواب! نظام اجتماعی، اجتماع را تبدیل کرده به هیولا!
در تمام آثار یونسکو این تمهای اساسی که حاصل تجربیات زندگی اوست نمود میکنند. تم دلهرۀ کشف زمان، دلهرۀ مرگ، رؤیا، آشیانه، آزادی، انقیاد، رنگ، نور، تناقض شغل و انسان، تناقض فرد و نظام اجتماعی، تناقض بین سبکی آسمان و نور با خفقان و لجن سنگین، حسرت بهشت از دست رفته. یونسکو میگوید همه دنبال بهشت از دست رفته میدوند. حتی انقلابیون بدون این که خودشان آگاه باشند، دنبال یک بهشت از دست رفتهای میگردند. یونسکو معتقد است هر نوع ایدئولوژی حتی مارکسیسم قبل از اینکه تبدیل به فرمول بشود ریشۀ حسی، غریزی و بیولوژیک دارد.
برخورد یونسکو با آثار دیگران
این بود خلاصهای از داستان یونسکو که حاصل مستقیم تماس اوست با زندگی. تجربه و دید یونسکو از زندگی در نتیجۀ آشنایی او با اندوختۀ دیگران کاملتر میشود و یونسکو از ورای آثار دیگران به حقایق وسیعتر و عمیقتر میرسد و خودش را کامل میکند.
یونسکو مدعی است که فقط شعرا و متفکرین متأثر است نه از درامنویسان. ولی شاید شخصیتهای دیگری هم در او اثر گذاشته باشند. از جمله:
«کاراجیال» درامنویس رومانی و «اورموز» و شعرای عامیانۀ گمنام رومانی. یونسکو میگوید: در سن 11-12 سالگی با مطالعۀ «قلب ساده» اثر فلوبر با دنیای ادب آشنا شدم و زیبایی کلام و سبک و کیفیت نوشتۀ ادبی را کشف کردم، هرچند این برخورد مانع نشد که برای نویسندگان کمارزشتری چون آلبر سامَن، فرانسیس جیمس و مترلینگ تحسین داشته باشم. کسانی که هنر نویسندگی را میشناسند ولی دست و پای مرا با احساساتبازی بستند و هنوز هم که هنوز است نمیتوانم خودم را از قید آن آزاد کنم. ولی هرگز گرایشی به آندره ژید نداشتم. در حالی که «قلب ساده» برای من نفس شفافیت و واژههای نورانی بود. این حالت را در نوشتههای شارل دو بوس و والری لاربو که دید کودکی مرا منعکسمیکرد پیدا کردم. همچنین آلن فورنیه استاد دوران بلوغم.
برای من «نور» رستاخیز دنیا است. بهار رستاخیز فاتح کودکی تیرۀ من است. ناگهان در جهان زیبایی غیرقابل توصیفی تجلی میکند. خوشحالی از نور و سبکی و عدم قوۀ جاذبه است و دلهره از تاریکی و لجن و اختناق. من یا خودم را سبک و خوشبخت حس میکنم یا سنگین و پریشان. پیروان فلسفۀ «یونگ» خواهند گفت نوشتههای من از اختلال سلسلۀ اعصاب است، زیرا جدایی زمین و آسمان را توصیف میکند. در واقع نوشتههای من گاه تجلی سنگینی، تراکم، زمین، آب و گل و لجن است و گاه تجلی سبکی و پرواز و خوشبختی است. اصولا ادبیات زاییدۀ اختلال سلسلۀ اعصاب است. زیرا سلامتی نه شاعرانه است و نه ادبی و در ضمن باعث هیچگونه پیشرفتی هم نمیشود. به هرحال بدبختی برای من با تراکم و غلظت توأم است و سنگینی مولود خودکامگی، جمعیت، زندگی مدرن، اختناق و انقیاد دنیای فعلی امروز است.
در جهان گاه دوران سبک و نورانی وجود داشته است شبیه «پریکلس» و «رنسانس» و گاه دوران خفقان و سنگینی شبیه «استالینیسم» و «نئواستالینیسم»، «فاشیسم دست راستی و دست چپی»، «سوپر کاپیتالیسم» و غیره.
نویسندگانی که تجربۀ دلهرۀ مرا تکمیل کردهاند در مرحلۀ اول کافکا است و مسخ کافکا و بعد بورگز و نقاشیهای شیریکو که بینهایت، کلاف سردرگم زمان را تصویر میکند. «مسخ» کافکا مرا دگرگون ساخت و من احساس گناه، گناه کردن بیدلیل را کشف کردم و پی بردم که هر لحظه میتواند از فرد فرد ما هیولایی زاده شود شبیه نمایشنامۀ «کرگدن».
نویسندگان کاملا متفاوت دیگری نیز در شخصیت من اثر گذاشتهاند. از جمله داستایوفسکی و پروست که آنچه را که من حس میکردم و نمیتوانستم بیان کنم بیان کرده بود. همینطور دنیس آیروپاژیت که به درستی نمیدانم عارف است یا شاعر یا فیلسوف.
ولی چرا از درامنویسان حرفی نمیزنم؟ شاید به این علت که احتیاجی به کشف تئاتر ندارم، تئاتر در وجودم است. البته راسین، کورنی، مولیر، و به خصوص شکسپیر را خواندهام، نویسنده بزرگ و بیهمتا، که همه چیز را گفته است. مگر او نیست که میگوید: «دنیا سرگذشت دیوانههاست از بان یک دیوانه؟» مگر او نیست که میگوید: «همه چیز خشم و هیاهو است؟» از زمانی که شکسپیر همه چیز را گفته است بکت میکوشد تا او را تکرار کند، ولی من حتی قادر به تکرار او هم نمیباشم. دیگر چه چیز میتوان به گفتههای او اضافه کرد؟ نمیدانم!
میدانم اغلب مرا با فِدو مقایسه میکنند. درحالی که من فقط از شعرا و متفکرین متأثرم. شاید دروغ جلوه کند ولی وقتی به من گفتند از استریندبرگ متأثرم، استریندبرگ را مطالعه کردم و دیدم واقعا از او متأثرم. وقتی به من گفتند از فدو، لابیش و ویتراک متأثرم، فدو، لابیش و ویتراک را مطالعه کردم و دیدم واقعا از آنها متأثرم و فرهنگ تئاتری من از این راه به دست آمده است، معهذا اگر من ناخودآگاه از این نویسندگان متأثرم به این علت است که فرد هرگز تنها نیست. افکار، دلهرهها، مسایل زیبایی در وجود و جوهر ما است که یکی پس از دیگری آنها را کشف و پیدا میکنیم. ما هم آزادیم و هم در قید.
بیوگرافی اوژن یونسکو
اوژن یونسکو به تاریخ 26 دسامبر در رومانی پا به عرصۀ حیات میگذارد. دوران کودکیاش را در فرانسه میگذراند و در آن جا نیمی از تحصیلاتش را به پایان میبرد. در مراجعت به زادگاهش در شهر بخارست مدتی به تدریس زبان فرانسه میپردازد. سپس برای ادامۀ تحصیل و دریافت دکترای زبان فرانسه به پاریس برمیگردد و در دانشگاه سوربن مشغول تحصیل میشود ولی از ارائۀ تز پایاننامۀ تحصیلیاش امتناع میورزد و برای همیشه اقامت در کشور فرانسه را برمیگزیند. و پس از تردید و دودلیهای بسیار و گذراندن دورانی سخت و تاریک با سرعتی اعجابانگیز جایگاه معتبری در جهان تئاتر کسب میکند.
منبع
آمِده یا چطور از شرش خلاص شیم؟
کمدی در سه پرده
اوژن یونسکو
ترجمه پری صابری
نشر قطره
دربارۀ «اوژن یونسکو» نمایشنامهنویس رومانیایی
دربارۀ «اوژن یونسکو» نمایشنامهنویس رومانیایی
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو