پیرامونِ ادبیات کلاسیک
بهاءالدین خرمشاهی: وجوه امتیاز و عظمت حافظ
وجوه امتیاز و عظمت حافظ
کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب
گفتن اینکه حافظ شاعر بزرگی است و یکی از دو غزلسرای بزرگ تاریخ شعر فارسی است (آن دیگری سعدی) و بلکه علیالاطلاق بهترین غزلیات عاشقانه_عارفانه را در زبان فارسی پدید آورده است، دشوار نیست، بلکه شاید دربارۀ آن در میان صاحبدلان و صاحبنظران اجماع و اتفاقنظر برقرار است. اما پاسخ دادن به این پرسش که سرّ عظمت هنری حافظ در چیست و وجوه و پایههای آن کدام است دشوارست.
ادبشناسان در بیان عظمت نبوغآسای حافظ داد سخن دادهاند و با شور و شیدایی هرچه تمامتر هیچ نکتهای فروگذار نکردهاند، مگر همین یک نکته را که وجوه امتیاز و عظمت حافظ چیست. آنچه در میان انبوه نوشتههای حافظشناسان و سخن سنجان خالی است بیان خونسردانه و حساب شدۀ این وجوه است.
حافظ بیش از هر شاعری، حتی بیش از سعدی، از شعر پیشینیان خود بهره برده و اخذ و اقتباس کرده است. در بخش بعدی مقدمه شمهای از تأثیر هنر بزرگانی چون سنائی، عطار، خاقانی، نظامی و دیگران را بر شعر حافظ طرح کردهایم.
این نکتۀ تاریخ ادبی نیز مسلم است که کمالالدین اسماعیل اصفهانی (متوفای 635ق)مشهور به خلاقالمعانی، که از مفلقترین و معنی شکافترین و مضمونپردازترین شاعران ایران است، استاد حافظ در شیوۀ سخن سرایی است. پس از او هنر سعدی نیز تأثیر مشابهی بر شعر حافظ داشته است. و پس از او خواجو سومین استاد و مقتدای حافظ در غزلسرایی شمرده شده است. صورت ظاهر غزلهای آبدار و ایهامپرورد خواجو و آب و رنگ آنها همانند غزل حافظ است. اما قطع نظر از برخی مورخان ادب و ادبشناسان، قاطبۀ شعردوستان کمالالدین اسماعیل و خواجو را شاعر طراز اول نمیشمارند. به راستی فقط سعدی است که با حافظ قابل مقایسه است. و در بخش بعدی مقدمه موازنه و مقایسهای بین هنر این دو هنرمند عظیمالشأن انجام گرفته است که در اینجا تکرار نمیکنیم.
از این بزرگان گذشته، اوحدی مراغهای، نزاری قهستانی و سلمان ساوجی هم غزلسرایان شیرین سخنی هستند و حافظ به شعر هر سه با عنایت و علاقه مینگریسته و به بسیاری از غزلهایشان به صورت استقبال پاسخ میداده است. چرا شعرشناسان و شعردوستان ایرانی برای حافظ مقام یگانهای قائلند. چرا امیرخسرو، همام، اوحدی، خواجو، سلمان و کمال خجندی را که به صورت ظاهر با او قابل مقایسهاند، با او قابل مقایسه نمیدانند؟
آری این بحث اخیرا از نو با دو تن از دوستان نکتهسنج و سخنشناس نگارندۀ این سطور درگرفت. این دوستان از در شوخی و شطاحی در کار و بار حافظ شک و شبهه میکردند و بر آن بودند که توجه بیش از حد به حافظ ما را از اعتنای سزاوار به غزلسرایان دیگر بازداشته است. دوستان میگفتند اگر همین قدر کار که روی دیوان حافظ شده، اعم از تصحیح و تحشیه و شرح و واژهنامهسازی، دربارۀ فیالمثل بخارائی یا سلمان انجام میگرفت آنها هم مثل خورشید در آسمان شعر و ادب میدرخشیدند. در پاسخشان گفتم حافظ اول مقبول افتاده بعد رویش کار شده و در اطراف شعر و شخصیتش اینهمه تحقیق بالیده، نه اینکه اول رویش کار شده بعدا مقبول افتاده است. و از این گونه گفتوگوها.
این مناظره نگارنده را برانگیخت که به این بحث شیرین نه به سائقۀ شیدایی صرف، بلکه با تأمل بیشتر بیندیشد. اینک گمان میکند توانسته باشد فهرستی از وجوه امتیاز و عظمت حافظ در پاسخ این دوستان_ و در واقع پاسخ به آن پرسش کهن و همچنان بیجواب مانده_ به دست دهد که از این قرارند:
1) اسطورهسازی حافظ.
2) رند و رندی حافظ.
3) فضل و فرهنگ و مقام علمی حافظ.
4) عرفان و اخلاق حافظ
5) حافظ اندیشهمند است و در شعرش فلسفه میورزد.
6) حافظ مصلح اجتماعی است.
7) سخنوری و صنعتگری حافظ.
8) انقلاب حافظ در غزل.
9) حافظ و موسیقی.
10) تأویلپذیری شعر حافظ.
11) طنز و طربناکی حافظ
12) حافظ هم مضمونگراست و هم معنیگرا.
1) اسطورهسازی حافظ:
حافظ نمونۀ تمام عیار یک ایرانی مسلمان هوشمند هنرمند است. و این نمونگی خود را به بهترین وجه در هنر خویش بیان کرده است. همین است که دیوان او دلنامه، روحنامه، آئینۀ جانبینی و جهانبینی ایرانی است. حافظ حافظۀ ماست.
نخستین وجه امتیاز و اهمیت حافظ در اسطورهسازی اوست، در آفریدن عوالم و احوال و اشیاء و اشخاصی که نه واقعیاند، نه غیرواقعی، بلکه فرا_واقعیاند. چنانکه اسطورهها خود از واقعیت یا حقیقتی برین برخوردارند. رستم واقعیتی دارد، حسین کرد هم همینطور، داش آکل هم همینطور، جوانمرد قصاب هم همینطور، ولی کمتر از همه قصاب سر گذر واقعیت دارد. چرا که گرفتار جزئیات و زمان و مکان جزئی است و با مرگ خودش میمیرد، و مس وجودش با کیمیای هنر زر نمیشود و در هنر به دست هنرمندی ابدیت نمییابد. همین است که اگر به آدمهای عادی که صرافت طبعشن بر اثر روشنفکری دستکاری نشده بگوئید رستم یا سهراب وجود خارجی نداشتهاند، یکه میخورند و ناخشنود میشوند.
عظمت هنرمند بزرگ، و تفاوت هنرمند بزرگ_ اعم از شاعر و غیر شاعر_ با کوچک در اسطورهسازی است، یعنی نیروئی که برای تصرف در واقعیت و سکه زدن واقعیت ( واقعیت برین و فرا_زمانی و فرا_مکانی) دارند. این است که حافظ همانند هستی نمونهوار خویش، که آینهدار طلعت و طبیعت یک ملت است، موجودات نمونهواری میسازد: پیر مغان (از ترکیب پیر طریقا و پیر میفروش)، دیر مغان ( از ترکیب خانقاه و خرابات)، می (با سه چهرۀ درهمتنیدۀ ادبی، عرفانی، انگوری)، رند (از ترکیب انسان کامل صوفیه و گدای راهنشین دُردنوش یک لا قبا)، مُغبچه و شاهد و ساقی و زاهد و صوفی و صومعه و خانقاه و مسجد و خرابات. حتی جام و ساغر، لعل و گوهر و مشک و نافه و باد صبای شعر او ابعاد اساطیری دارد. چنانکه پیاله و جامش هم جام عادی نیست، جام جهانبین جم است. رنگها، بوها، طعمها، دیدنیها، گفتنیها و شنیدنیهای دیوان حافظ با دنیای خارج فرق دارد. نه اینکه مخالف با آن باشد، بلکه آرمانیتر، مثالیتر و ابدیتر است. حتی اگر سرچشمۀ آب رکناباد فروخشکد و گلگشت مصلا بپژمرد، ساقی حافظ همچنان می باقی میپیماید و بزم او با نزهتگاههای جنت رضوان همچشمی میکند.
آری اسطورههای حافظ در اشارۀ او به اساطیر ایران (کیخسرو، جمشید، کیکاوس، افراسیاب، سیاووش، زو و نظایر آنها) یا در اشارهاش به شخصیتهای تاریخی ( چون بهرام گور و اسکندر) یا قصص قرآنی (چون آدم، سلیمان، یوسف و زلیخا و خضر و موسی و عیسی و سامری و قارون) نیست. یعنی در اینهها هم هست ولی اینها آفریده و افزودۀ طبع حافظ نیست، بلکه حافظ میراث بر آنهاست. ولی اسطورههای واقعی او برساختههای طبع خود اوست. و یا اگر در فرهنگ و هنر پیش از او اسطورههای نیمهکارهای بودهاند نظیر می مغان و رند و خرابات، او به اسطورۀ تمام عیار تبدیلشان میکند.
گفتیم هر شاعر و هنرمند بزرگی اسطورهساز است. فردوسی از شاهان، یلان، پهلوانان، آزادگان و آزادگی و شکوه ایران باستان اسطوره میسازد. عنصری از فتح و غزای محمود غزنوی، منوچهری از گل و باغ و اسب و کاروان و باده و بهار و طبیعت، ناصرخسرو از زهد و پند و تبلیغ و خلیفۀ فاطمی؛ خیام، به قول سپهری از « فرصت سبز حیات»؛ سنایی از طهارت قلب و تهذیب نفس؛ عطار از سیمرغ وحدت؛ مولوی از شمس_انسان کامل_ و وحدت وجود، و سعدی از اخلاق و عشق اسطوره میسازند. بعضی شاعران اسطوره نمیسازند. بلکه افسانه میسرایند، یا اسطورهها و افسانههای موجود را بازسازی و بازآفرینی میکنند نظیر نظامی، امیرخسرو و جامی. بعضی شاعران هم از بس به ادبیات میپردازند از لفظ و فخامت لفظ، اسطوره میسازند نظیر خاقانی و کمالالدین اصفهانی، بعضی هم معماهای موزون میسرایند، و رسالت هنر را در مضمونتراشیهای دور از ذهن میدانند نظیر اغلب شعرای سبک هندی. شاعران درجۀ دوم هیچ گناهی ندارد جز اینکه اسطوره و طبع اسطورهآفرین ندارند. همین است که غزل خوب خواجو و کمال خجندی و سلمان و شاه نعمت الله ولی (معاصران حافظ) در مقایسه با حافظ یک بُعد کم دارند.
اما حافظ یک تنها از مبارزه با ریا و محتسب و غم زمانه و حتی نرسیدن «وظیفه»، و در یک کلام از زندگی و همه مظاهرش اسطوره میسازد و ما از ورای منشور معجزهنمای شعر او زندگیمان را رنگینتر و زیستنیتر، شادیهامان را ماندگارتر، اندوهمان را سبکتر و آرزوهامان را برآمدنیتر مییابیم.
دیوان حافظ یک مجموعۀ ادبی صرف نیست، فراتر از ادبیات است، نامۀ زندگی است، زندگینامۀ ماست. چه جست و جوهای عالمانه که صرف ردیابی پیشینۀ مکتب فلسفی و مذهب کلامی و فرقۀ عرفانی حافظ شده است و راه به جایی نبرده است. نسب عرفانی حافظ به ملامتیه و حمدون قصار نمیرسد. حافظ خود نسبآفرین است، سر سلسلۀ خویش است. حافظ بازیگوشتر و رندتر از آن است که عارف یا ادیب یا متکلم یا شاعر سر به راهی باشد، که بتواند تحت مطالعه و تحقیق ساده درآید. هرقدر بیمحابا درصدد کشیدن چشم و ابروی تاریخی برای حافظ برآیند، حافظ هنری، حافظی که نسبآفرین و اسطورهپرداز است، محوتر و کمرنگتر میشود.
2) رند و رندی حافظ:
رند از برساختههای اساطیری حافظ است، مثل پیرمغان، دیر مغان(خرابات) و جام جم [گاه جام باده]. حافظ در ساختن رند انگیزهها و الگوهای متعدد داشته است. از یک سو «انسان کامل» را از عرفان میگیرد، و از سوی دیگر رند را به معنای قدیمیاش که شخص لاابالی یکلا قبای آسمان جل و در عین حال آزاده و گردنکش است و در برابر ارزشهای تحمیلی و دروغین طغیان میکند. انگیزۀ دیگرش میل به آفریدن شخصیتی است در برابر زاهد که نقطۀ مقابل و آنتیتز زهد باشد. و در تحلیل آخر رند را بر صورت خویش (=حافظ) میپردازد. و همۀ آرزوهای خود را که میخواهد آزاده و بیقید و وارسته باشد در شخصیت ملامتی و قلندروار او بازمیآفریند. حافظ از آنجا که میخواهد اهل تساهل و توکل، اهل ظرافت و زیباییهای زندگی، اهل نیاز و شکستهدلی در برابر خداوند و از همه مهمتر اهل عشق باشد، رند را نیز با همین صفات میسازد. رند او همچون خود او نظرباز و نکتهگو و بیزار از زهد و ریا و منکر طمطراق دروغین نام و ننگ و صلاح و تقوای مصلحتی و جاه و مقام بیاعتبار دنیوی است.
در یک کلام حافظ در جامۀ رند و رندی شخصیتی میسازد پادزهر تکلف و تقشف، پادزهر ریو و ریا و سراپا امیدوار و پاکباز و عشقاندیش و جسوراندیش_ و نه زبوناندیش_ در یک جا رندی را برابر با عشق میگیرد:
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
در جای دیگر فرار زاهد را از رندی خود، همانند فرار دیو از قرآنخوانان میگیرد. رند در عینحال شخصیت طنزآمیزی هم هست. ولی چندان ژرف و شگرف است که در بادی نظر طنزآمیز بودنش محسوس نمیگردد.
رند کلمۀ پر بار شگرفی است و در سایر فرهنگها و زبانهای قدیم و جدید جهان معادل ندارد. تا کمی پیش از حافظ، و بلکه حتی در زمان او هم معنای نامطلوب و منفی داشته است. چنانکه همین امروزه هم، بعد از آنهمه مساعی حافظ، دوباره رند به صورت کهنه رند، مردرند و خر مرد رند درآمده است. معنای اولیۀ رند برابر با سفله و اراذل و اوباش بوده است. حافظ از آنجا که نگرش ملامتی داشت و هر نهاد یا امر قبول اجتماعی و همچنین هر نهاد یا امر مردود اجتماعی را با دید انتقادی و ارزیابی دوباره میسنجید، رند را از زیر دست صاحبان جاه و مال و مقام و از صف نعال بیرون کشید و با خود هم پیمان و هم پیمانه کرد. و رند در دیوان او «ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید» چنانکه اشاره شد حافظ نظریۀ عرفانی «انسان کامل» یا «آدم حقیقی» را از عرفان پیش از خود گرفت و آن را با همان طبع آفرینشگر اسطورهساز خود بر رند بیسر و سامان اطلاق کرد و رندان تشنه لب را «ولی» نامید:
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
شرح مقام رند با آن گذشته و امروز ننگین، ولی با آن شأن و شکوه درخشان که در دیوان حافظ دارد براستی دشوارست. رند انسان برتر یا انسان کامل یا بلکه اولیاءالله به روایت حافظ است. و اگر تصویرش از لابلای اشعار او درست فراگرفته نشود، مهمترین پیام و کوشش هنری_فکری حافظ نامفهوم خواهد ماند.
کلمۀ رند و رندی در حدود هشتاد بار در دیوان حافظ به کار رفته است و اگر اشارههای او به رند و رندی را بدون این دو کلمه هم در نظر بگیریم سیمای واضحی از رند و رندی در دیوان او ترسیم شده است. در کتاب حاضر در شرح غزل 53، بیت 6 که شرح این بیت است:
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
مقالۀ مفصلی دربارۀ رند و رندی نوشته شده است. لطفا این بحث را در آنجا دنبال بگیرید.
3) فضل و فرهنگ و مقام علمی حافظ:
حافظ چنانکه از مستقیمترین و معتبرترین سند_یعنی دیوانش_ برمیآید در دانشهای گوناگون زمان خود که در دارالعلم شیراز رایج بوده، دست داشته است. مقام او در قرآنشناسی شامخ است و نگارندۀ این سطور به تفصیل از احاطۀ او به قرائتهای هفتگانه و روایتهای چاردهگانه در مقالۀ «چارده روایت» در کتاب حاضر (شرح غزل 59، بیت 11) بحث کرده است. نیز گوشههایی از تأثیر قرآن مجید را بر اسلوب هنر او، که حاصلش انقلاب حافظ در غزل است، در کتاب ذهن و زبان حافظ (فصل اول) نشان داده است.
حافظ در علم کلام نیز مهارت داشته است. تلمیحات کلامی از جمله در مسائلی چون جبر و اختیار و نظریۀ کسب و معاداندیشی جزو مهمترین مضامین و معانی شعر اوست. آنچه مسلم است شاگرد و همسخن بزرگترین متکلم قرن هشتم یعنی قاضی عضدالدین ایجی بوده، چنانکه در قطعهای از او و کتاب عظیمش مواقف_ یکی از جامعترین آثار در کلام مکتب اشعری تا قرن هشتم_ به نیکی یاد میکند.
4) عرفان و اخلاق حافظ:
حافظ در عرفان نیز، چه در عرفان عملی و سیر و سلوک و تهذیب نفس، چه در عرفان فلسفهآمیز نظری_ چه مکتب عاشقانۀ عرفانی ایرانی، چه مکتب ابن عربی_ مقام ممتازی دارد. توصیفات و تلمیحات عرفانی او در ادب فارسی کمنظیر است. و به قول جامی «سخنان وی بر مشرب این طایفه [صوفیه] واقع شده است که هیچکس را آن اتفاق نیفتاده… هیچ دیوان به از دیوان حافظ نیست اگر مرد صوفی باشد.» (نفحات الانس، ص 614)
مهمترین پیامهای حافظ عشق و رندی است. نگرش و روش عرفانی حافظ مخصوص به خود و تکروانه است. حافظ نهادهای صوفیانۀ رسمی چون خرقه و خانقاه و پیر و پیروی و سلوک رسمی و ادعای کشف و کرامات و شطح و طامات را نمیپذیرد؛ سهل است آنها را دست میاندازد. و خرقۀ خود را رهن میکدهها میگذارد و آرزومند است که خرقه و سجاده را با جام بادهای معاوضه کند. و همواره در وسوسۀ سوزان به آتش کشیدن خرقۀ خود و خرقۀ سالوس مدعیان است. پیر میکده را در جامۀ اسطورهای پیر مغان، مرشد خود میگیرد و به جای خانقاه و صومعه، به دیرمغان یا خرابات مغان_ که هیأت اسطوره شدۀ میخانه_ و به عبارت دیگر ترکیبی از میخانه و خانقاه است_ روی میآورد. و رند را که در ادبیات فارسی پیش از او نام و نوائی ندارد، و بلکه نامش ننگین است، به مقام انسان کامل و ولی میرساند.
فلسفۀ اخلاق حافظ نیز قابل اعتنای جدی است. حافظ خودمنش اخلاقی نیرومندی دارد. نه اخلاق زهد و ترس تعصب، بلکه اخلاق عارفانه، آزادمنشانه و رندانه. اخلاق حافظ اخلاق آزادگی است، اخلاق وارستگی از ریا و حرص و دروغ و دغل. حافظ سالها پیروی مذهب رندان کرده و به فتوای خرد امالفساد حرص را به زندان کرده است. روح بیباک حافظ مانند اولیا الله «خوف» و «حزن» نمیشناسد. شادمانگی و شادکنندگی شعر حافظ، مانند آفتاب از در و دیوار دیوانش میتابد. حافظ که تاب نصیحتهای خشکه مقدسانه و زهد فروشانه را ندارد، و واعظ و ناصح را در بسیاری از ابیاتش آماج طعن و طنز خویش ساخته است، خود مجموعهای از والاترین پندهای حکمتآمیز و عبرتآموز اخلاقی که فلسفۀ زندگی او را تشکیل میدهد برای ما به ارمغان آورده است.
منبع
حافظنامه
بهاءالدین خرمشاهی
ج 1
انتشارات علمی و فرهنگی
چاپ هفدهم
صص23-29
مطالب مرتبط
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند