با ما همراه باشید

هر 3 روز یک کتاب

بریده‌هایی از خطابۀ نوبل ماریو بارگاس یوسا

بریده‌هایی از خطابۀ نوبل ماریو بارگاس یوسا

«به روشنی به یاد می‌آورم که تبدیل شدن کلمات کتاب‌ها به تصاویر چه جادویی داشت و این جادو چه غنایی به زندگی‌ام می‌داد… کتاب خواندن رؤیا را به زندگی بدل می‌کرد و زندگی را به رؤیا.»

 

«کاش مادرم این‌جا بود، زنی که با خواندن شعرهای آمادو نِروو و پابلو نرودا به گریه می‌افتاد؛ همین‌طور پدربزرگم پدرو، با آن دماغ گنده و کلۀ طاس و براق، که از شعرهای من تعریف می‌کرد؛ و عمو لوچو که با شور و حرارت عجیبی تشویقم می‌کرد جسم و روحم را بسپارم به نوشتن، هرچند که ادبیات در آن زمان و دیار به شیفتگان خود اصلاً روی خوش نشان نمی‌داد. در سراسر عمرم چنین کسانی در کنارم بوده‌اند، کسانی که دوستم می‌داشتند و تشویقم می‌کردند و هنگام شک و تردید به من ایمان می‌دمیدند. به یُمن وجود آن‌هاست، و البته به سبب سماجت خودم و کمی هم خوش‌شانسی، که توانسته‌ام بیشتر اوقاتم را به شور و شر و معجزۀ نوشتن اختصاص بدهم و در کنار زندگی عادی‌ام زندگی دیگری بیافرینم که در برابر خصومت‌ها و مخالفت‌ها می‌شود به آن پناه برد، نوعی زندگی که غیرعادی را عادی می‌کند و عادی را غیرعادی، هرج و مرج را می‌تاراند، زشتی را زیبا می‌سازد، لحظه را ابدی و مرگ را منظره‌ای گذرا.»

 

«به برکت ادبیات، به برکت آن آگاهی که با ادبیات شکل می‌گیرد، به برکت خواست‌ها و آرزوهایی که ادبیات به جان آدمی می‌نشاند، و به برکت سرخوردگی ما از واقعیت به هنگامی که سفرمان به اقلیم زیبای خیال را به پایان می‌رسانیم، بله، به برکت همۀ این‌ها، تمدن ما اکنون غیربیرحمانه‌تر از زمانی است که داستانگویان با قصه‌های‌شان تازه شروع کرده بودند به انسانی کردن زندگی.»

 

«کسانی باور ندارند که ادبیات نه فقط ما را به رؤیای زیبایی و سعادت فرو می‌برد بلکه چشم ما را به روی هر نوع ستمی هم می‌گشاید. این کسان خوب است از خودشان بپرسند رژیم‌هایی که می‌خواهند رفتار شهروندان را از گهواره تا گور کنترل کنند چرا این‌همه از ادبیات می‌ترسند و دستگاه‌های سانسور به‌پا می‌کنند تا ادبیات را سرکوب کنند و نویسندگان مستقل را بپایند. این رژیم می‌دانند که اگر بگذارند خیال آزادانه در کتاب‌ها پرسه بزند چه خطرهایی به همراه دارد. می‌دانند که خواننده آزادی لازم برای خلق داستان و آزادی حاضر در داستان را با تاریک‌اندیشی و هراسی که در دنیای واقعی پیش‌رو دارد مقایسه می‌کند، و به این ترتیب، داستان فتنه‌ساز از کار درمی‌آید. قصه‌نویسان چه بخواهند چه نخواهند، چه بدانند چه ندانند، هنگامی که داستان می‌سرایند به نارضایتی دامن می‌زنند و نشان می‌دهند که دنیا بد می‌چرخد و زندگی خیال غنی‌تر از زندگی عادی روزمره است. اگر این نکته در عقل و احساس شهروندان ریشه بدواند، بازی‌دادن آن‌ها سخت‌تر می‌شود و دیرتر به دروغ‌های بازجویان و زندانبانانی تن می‌دهند که می‌خواهند به مردم بباورانند پشت میله‌ها زندگی امن‌تر و بهتری دارند.»

 

 

«بدون کتاب‌های خوبی که خوانده‌ایم بدتر از این‌که هستیم می‌بودیم، راضی به هرچه هست، نه به این ناآرامی، بلکه مطیع‌تر، و روحیۀ انتقادی که موتور پیشرفت است اصلا وجود نمی‌داشت، مانند نوشتن، خواندن هم اعتراضی است به کم و کسری‌های زندگی. وقتی در داستان چیزی را می‌بینیم که در زندگی نیست، بی‌آن‌که لازم باشد بگوییم یا حتی بدانیم، به زبان بی‌زبانی می‌گوییم که زندگی به شکلی که هست عطش ما به کمال را که اساس وجود بشر است فرونمی‌نشاند و باید بهتر از این که هست باشد. داستان می‌سراییم تا به نوعی زندگی‌های بسیاری را تجربه کنیم که دوست داریم تجربه کنیم در حالی که فقط یک زندگی در پیش داریم.»

 

منبع

بریده‌هایی از خطابۀ نوبل ماریو بارگاس یوسا

بریده‌هایی از خطابۀ نوبل ماریو بارگاس یوسا

برترین‌ها