با ما همراه باشید

اخبار

انتشار نمایش‌نامۀ «رابرت اوپنهایمر و تثلیث نامقدس» نوشتۀ آیدا گلنسایی

انتشار نمایش‌نامۀ «رابرت اوپنهایمر و تثلیث نامقدس» نوشتۀ آیدا گلنسایی

آیدا گلنسایی: زندگی رابرت اوپنهایمر، پدر بمب اتم، را می‌توان در سطری از احمد شاملو خلاصه کرد: «تنها طوفان کودکان ناهمگون می‌زاید.» هنگامی‌که اوپنهایمر جوان در سال 1939 بر مبحث سیاه‌چاله‌های کیهانی متمرکز بود، جهان در زمینۀ سیاست و علم دستخوش تغییرات بزرگی شد. آدولف هیتلر به لهستان حمله کرد و اتو هان، دانشمند در خدمت نازی‌ها، هستۀ اورانیوم را شکست و مفهوم «شکاف هسته‌ای» پا به عرصۀ فیزیک نهاد. اولین کسی که فهمید با انرژی آزاد شده از هستۀ اورانیوم می‌توان بمب اتم ساخت، رابرت اوپنهایمر بود. او در خانوادۀ یهودی ثروتمندی زاده شد، مادرش، الا فریدمن، نقاش و پدرش، سلیگمان اوپنهایمر، تاجر موفقی در زمینۀ پوشاک بود. دوران کودکی و نوجوانی اوپنهایمر در شرایطی گذشت که آدم را یاد فیلم دندان نیش ساختۀ کارگردان یونانی، یورگوس لانتیموس، می‌اندازد. مادر سختگیر اوپنهایمر آن‌ها را در فضای بسته‌ای، که به نظر خودش آرمانشهر بود تربیت کرد، محیطی که راه را بر پرورش حس همدلی و تعامل آن‌ها با دیگران می‌بست.

 در آغاز جوانی اوپنهایمر با بحران‌های روحی سختی دست‌وپنجه نرم می‌کرد. در این دوره بود که آشنایی با روانکاوی و ادبیات درهای تازه‌ای بر ذهن و زندگی‌اش گشود، او را از انزوا به اجتماع کشاند و به چهره‌ای محبوب تبدیل کرد. ظهور هیتلر و ترس ناشی از فاشیست بود که نبوغ اوپنهایمر را در مسیر تخریب خلاق انداخت. از آنجا که رابرت اوپنهایمر فقط دانشمند نبود بلکه شعر می‌سرود، به تی.اس. الیوت و مارسل پروست توجه ویژه داشت و به آیین هندوها و اسطوره‌های آن‌ها عشق می‌ورزید، می‌توان گفت که او فیزیک را به‌جای شاخه‌ای از علم، بخشی از هنر می‌دید. درواقع دستاوردهای او حاصل نوعی زندگی پنهانی هنرمندانه بود و مرز باریک میان زیبایی و خشونت را به تصویر می‌کشید، همان‌گونه که می‌توان در زندگی لئوناردو داوینچی مشاهده کرد که آثار و زندگی‌اش پیوند دائمی میان قساوت و شفقت بود.

به‌راستی این چه معمایی است؟ چگونه کسی با این روحیات لطیف، مردی که برای دیدار زنی که دوست می‌داشت جان خود و امنیت کشورش را به خطر می‌انداخت، مردی پذیرای مصائب عشق، آری‌گوی بزرگ به زن و زندگی ‌توانست بمب اتم بسازد و جهان را وارد عصر ترسناک هسته‌ای کند؟ آیا آن دست که دکمۀ اولین بمب اتم جهان را فشار داد، همان دستی بود که سال‌ها برای جین تتلاک، معشوق کمونیست‌اش، گل می‌خرید، بااین‌که می‌دانست او گل‌هایش را در سطل زباله خواهد انداخت؟

در آثاری که بر رابرت اوپنهایمر نوشته‌اند و فیلم‌هایی که از زندگی او ساخته‌اند، یا تمرکز بر دادگاهی است که در دوران پاپوش‌دوزی مک‌کارتی مجوز امنیتی او را باطل کرد یا او را تناقض ناب و قهرمان پرومته‌واری دانسته‌اند که جهان در یک دورۀ تاریخی خاص لازم بود به خود ببیند. اما رابرت اوپنهایمر حقیقی کدام است؟ چگونه می‌شود در وجود کسی عشق به زن، ادبیات و عرفان شرقی را با بمب اتم و قتل‌عام هزاران انسان‌ها جمع کرد و به نگاه کامل‌تری رسید؟ این چه تناقضی است که مردی پراحساس و علاقمند به اماکن مقدس، مردی وفادار به واژۀ دوستی، به ارتش و نیروی هوایی کشورش یاد داد که چگونه و از چه ارتفاعی بر هیروشیما و ناگاساکی بمب اتم بیندازند تا بیشترین تخریب و کشتار ممکن را به بار آورد؟ آیا واقعاً می‌توان او را با همان استدلال هانا آرنت دربارۀ جنایات آدولف آیشمن، که قضیه ابتذال شر و نداشتن تخیل است، فهمید؟

این نمایش‌نامه به جنبه‌های بررسی نشدۀ زندگی رابرت اوپنهایمر و به تاریکی‌های وجود مردی نور می‌تاباند که در سن شصت‌ودو سالگی از دنیا رفت، اما بمب اتم و عواقب ناگوار ناشی از آن را برای جهانیان به یادگار گذاشت. با تشکر از نشر محترم قطره که امکان انتشار این اثر را فراهم کرد.

بریده‌ای از این نمایشنامه

«هرچه تسلط ما دانشمندهای عقل کل بر طبیعت بیشتر شد، تسلط دولت بر افکار و دستاوردهای ما فزونی گرفت. حتی فکر به استقلال علم و دانشمندها مضحک است. ما آلت‌دست سیاستیم. همه‌مان. ولی مگر چاره‌ای داشتیم؟ وقتی سیاست مثل سیل کثیفی به خانه‌های‌مان وارد شد و تا تخت و لباس‌های‌مان رسید، می‌توانستیم دست روی دست بگذاریم و فقط تماشاچی باشیم؟ می‌توانستیم مثل باکستر، اسب نجیب داستان قلعهٔ حیوانات، سرمان را بیندازیم پایین و فکر کنیم مسیر بی‌خطر و شرافتمندانه‌ای که در پیش گرفتیم ما را به سلاخان نمی‌فروشد؟»

انتشار نمایش‌نامۀ «رابرت اوپنهایمر و تثلیث نامقدس» نوشتۀ آیدا گلنسایی

لینک خرید کتاب (با تخفیف)

 

 

برترین‌ها