هر 3 روز یک کتاب
گرنیکا اثر پابلو پیکاسو به روایت مایکل برد
گرنیکا اثر پابلو پیکاسو به روایت مایکل برد
آوریل سال ۱۹۳۷ بود. من و پابلو پیکاسو در یک کافۀ خیابانی صبحانه میخوردیم. مردی در میز پهلویی خم شد به طرفمان. یک نسخه از روزنامۀ تایمز را توی دستش تکان میداد.
به انگلیسی پرسید: «خبرهای وحشتناکی را که از اسپانیا آمده شنیدهاید؟» و به مقالهای در روزنامه اشاره کرد.
ارتش اسپانیا به فرماندهی ژنرال فرانکو علیه دولت شوریده بود. مقاله حملۀ هوایی دو روز پیش به شهر گِرنیکا در شمال اسپانیا را شرح میداد. آهسته ترجمه کردم: «گِرنیکا در حملۀ هوایی با خاک یکسان شده. بمباران سه ساعت طول کشیده است. هواپیماهای جنگی در ارتفاع کم پرواز میکردند و به مردمی که در حال گریز بودند تیراندازی میکردند. بسیاری از زخمیها زن و کودک هستند.»
پس از شنیدن اخبار مربوط به گِرنیکا، پیکاسو میدانست چه باید بکشد. نقاشیای میکشید آنقدر تکاندهنده و آنقدر مسحورکننده که کسی نمیتوانست روی از آن برگردانَد. دیگر کسی نمیتوانست بگوید: «ما که نمیدانیم در اسپانیا چه خبر است. اصلاً چه ربطی به ما دارد؟» بهقدری از ماجراهای گِرنیکا ناراحت میشدند که خشونت بهنحوی پایان مییافت.
پیکاسو بوم بسیار بزرگی در آتلیهاش برپا کرد، از این سر دیوار تا آن سر دیوار و از زمین تا سقف. بیش از ۳ متر ارتفاع و ۷ متر پهنا داشت. به نظر نمیرسید هیچ هنرمندی بتواند نقاشیای در این اندازه را تا پیش از شروع نمایشگاه بینالمللی، یعنی یک ماه بعد، به پایان برساند.
از رنگهای شاد استفاده نمیکرد ـ فقط سیاه و سفید و خاکستری. از نردبان بالا و پایین میرفت. وسط بوم سرِ یک اسب را در حال نعره زدن کشید. سمت چپ، یک گاو نر کشید و زنی که به کودکی مرده چسبیده بود. مردی زخمی بر زمین افتاده بود. سرهایی فریادکشان از میان سایهها هجوم میآوردند، درست مثل ارواح.
اصلاً داشت چهکار میکرد؟ وقتی نقاشی تمام شد، هیچ شباهتی به عکسهای جنگ با ساختمانهای بمبارانشده و اجساد روی زمین نداشت. پیکرهای آشفتهای که جیغ میکشیدند و شکلهای دندانهدندانه دل مرا به درد آوردند. از پیکاسو پرسیدم: «این گاو نر اینجا چهکار میکند؟ این دست کی است که چراغ را گرفته؟»
پیکاسو هیچگاه به پرسشهایی از این دست پاسخ صریحی نمیداد. میگفت: «تا حالا دیگر باید فهمیده باشی، دورا. هنر دروغی است که حقیقت را بازگو میکند.»
هنگامی که در نمایشگاه بینالمللی گِرنیکا را در غرفۀ فرانسه دیدم، تأثیرش از تأثیری که در آتلیه داشت هم بیشتر بود. فکر کردم چقدر برای خلبان آسان است که دریچهای را در هواپیما باز کند تا بمبها فروبریزند روی سر مردم بیگناه در آن پایین. ولی چه کسی میتوانست چنین نقاشیای بکشد از این انفجار تیرهوتار و از خشم و دلسوزی. تنها و تنها پیکاسو!
گرنیکا اثر پابلو پیکاسو به روایت مایکل برد
گرنیکا اثر پابلو پیکاسو به روایت مایکل برد
-
به وقتِ شنیدنِ شعر1 روز پیشآیههای زمینی با صدای فروغ
-
تحلیل نقاشی3 ماه پیشدرنگی در نقاشیهای سهراب سپهری
-
مستند1 روز پیشمستند ریشهها دربارۀ بهرام بیضایی
-
موسیقی کلاسیک3 ماه پیشیک عاشقانۀ آرام از یوهان پاخلبل (Johann Pachelbel)
-
موسیقی بی کلام3 ماه پیشاجرای تازۀ Time شاهکار هانس زیمر (Hans Florian Zimmer)
-
تحلیل نقاشی2 ماه پیشدرنگی در جذابترین نقاشیهای پاییزی
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی1 هفته پیشگوش دادن به شرم؛ برنه براون
-
لذتِ کتاببازی5 روز پیشبریدههایی از کتاب «چگونه یونگ بخوانیم» نوشتۀ دیوید تیسی

