جهان نمایش
درنگی در نمایش «شکوفۀ گیلاس» اثر محمد مساوات
درنگی در نمایش «شکوفۀ گیلاس» اثر محمد مساوات
محمدرضا جلاییپور: در طول سال گذشته هر تئاتری در تهران دیدم چنان قدرتمند نبود که بخواهم به دیگران پیشنهاد کنم. «شکوفههای گیلاس» از محمد مساوات ولی حیرتزدهام کرد. فقط با دو بازیگر و بدون کلامِ صوتی دو ساعت تمام ژرفای افکار و عواطفت را درگیر میکند و به نوعی سفر درونیِ پرماجرا و تاثیرگذار میبرد. مراقبهای جمعی در سالن تئاتر. نوعی شعر معنویِ سینمایی و خیالانگیز روی صحنهٔ نمایش. با بهرهگیری موفق از دکور مینیمال و افکتهای صوتیِ محدود و فرمی که آهستگی و سکوتهای کوتاه و بلندِ بهجایش به خوبی در خدمت فضاسازی و محتوای کار قرار گرفته است. بازیِ درخشان حامد رسولی و آمادگی تنانهٔ قابل توجهی که برای این نمایش کسب کرده هم تحسینکردنی است.
نیلوفر ثانی: شکوفههای گیلاس آخرین اثر محمد مساوات در تماشاخانه ایرانشهر است که پس از نمایش «این یک پیپ نیست» که مباحث فلسفی و نظریههای غربی معاصر را محور داشت، اینبار به سراغ فلسفه ژاپن و نگاهِ شهودی و اونتیک مکاتیب شرق رفته است.
این دست قلمروهایی که توسط او برای بازنمایی وجوهی از تفکر و بینش فلسفی مورد تجربه قرار میگیرد از شاخصههای ارزشمند یک اثر نمایشی است. البته با این پیشفرض که آن مباحث بخوبی و کارآمدی پرداخته و مورد واکاوی قرار گیرد.
«شکوفههای گیلاس» با ویژگیهای شرقی مناسبی، پیریزی خود را بنا و آغاز میکند. برخلاف فلسفه غرب که بیشتر بر زبان و دیالوگ استوار است، «بدن» و توانمندی جسمی و وجوه تنانه، عنصر مهم تفکر شرقی است که مبتنی بر حرکات فیزیکی و بازتاب ابتلای شورو جنون است؛ با حذف دیالوگها و تبدیل آنان به قطعههای نوشتاری، نمایش و توجه مخاطب بر حرکات فیزیکال دو کاراکتر حاضر، که یک مرد جوان سامورایی و زنی کیمونوپوش در آستانه یک معبد است، متمرکز میشود. حرکاتی که نمادی از ابراز احساسات، بیان درونی، تفکرات و معاشرت انسانی با پیرامون خود است. این پیرامون هم شامل افراد دیگر و هم اشیاء میشود. بنابراین بدن، بیش از هر مولفهی دیگری صاحبِ نیروها و قدرت برای ایجاد ارتباط است. بهویژه که در فلسفه شینتو و سامورایی ژاپنی، بدن، نشانهشناسی و آداب و آیین مختص خود را دارد؛ هاراگیری سامورایی، تحت انضباط بوشیدو، حذف بدن از تقید جسمانی در قبال حفظ جوانمردی و شرافت، رسمی شناخته شده است. در مفاهیم فکری شرق، بدن چنان شایستگی دارد که به بدنی آرمانی بدل شود. بدنی که کاملا در سیطره خواست ذهن و آیین نیاکان بوده و حتی از کشتن خود ابایی ندارد. در این راستا، اجرای مساوات نیز «بدن» را عنصر محوری گرفته و نامها و فردیت را میزداید، چنانکه کاراکترهای او نامی ندارند و از خصوصیات فردی، به مفاهیم و ذهن تبدیل میشوند. بنابراین دیالوگ و آنچه بهعنوان مکالمه میان زن و مرد رد و بدل شده و بهمیان میآید، بهسیری تحولی و فرآیند دگردیسی میماند که از مرز کلمات صوری و قراردادی خارج شده وبه گفتگوی بدنها میرسد. گفتگویی که دیگر چندان در قیدِ نارسایی و ابهامات زبانیو ترفندهای کلامی از اصالت خود دور نشده و به منشاء هستی و تکاملِ حقیقت شرقی نزدیکتر است.
این ماهیت فلسفه شرقی است که زبانِ سر را در کام میگیرد و با زبان ذهن و بدن به مباحثه و گفتگو می نشیند. بیراه نیست که گمان کنیم شکست قواعد رایج زمانی و مکانی که از وارستگیها و نشانههای کمالرسیدگی در مکتب شهودی و عرفانی شرق است، در نمایش نیز به شکل گفتگویی صامت و مباحثه ذهنی_شهودی و طی طریق توسط استاد و زن، ترسیم شده است. مراحل دگردیسی مرد سامورایی که به قصد دیدار استاد آمده، به کمک و راهنمایی زن که میانجی میان او و استاد و حتی آینهی تجلی است، با نامهایی مشخص در قطعات نوشتاری، مشخص است. این مراحل همانند عرفان شرق، قدم به قدم، از طلب به مطلوب رسیدن است. با این حال با وجود ایده و بنیانی قابل توجه، آنچه به عنوان نقص در اجرا محسوب میشود، روند و پرداخت به این فرآیند تحول و کمالیافتگی سامورایی است. چه در متن و چه در اجرا، هر آنچه رخ میدهد، در سطح باقی میماند و نمیتواند مسیر حرکت را به مقصدی منطبق و تکمیلشده وصل کند. برخلاف این یک پیپ نیست، شکوفههای گیلاس که به عمد صحنه را خلوت و تنها با دو کاراکتر و دکوری ساده هر چند باشکوه پیش روی مخاطب قرار میدهد، نه در فلسفه شرق و مکتبِ خودشناسی آن عمیق شده و نهحتی همان موارد مورد طرح را به خوبی در بافتار اجرا به سرانجام میرساند؛ استفاده از یک سری مفاهیم معمولی و پر تکرار از هستیشناسی و معرفتشناسی انسان، مرگ و زندگی که در هر کتابِ ذهن و مراقبهی مبتدی قابل دسترس است، انسجامِ مفهومی چندانی ندارد. برخی . واژههای ژاپنی نیز در زیرنویس توصیف میشوند اما چرایی آنها و موضوعات مطرح شده مانند سایه و مرگ، هرچند به کلیت مبانی فلسفه شرق نزدیک است اما گنگ بوده و ادراک درستی ارائه نمیدهد؛ چنانکه حتی در مکالمات متعدد توسط دو اجراگر، گاهی به سمت دیالوگهایی پیش پاافتاده و سطحی سوق پیدا میکند. این تناقض قابل ردیابیست که کاراکتر مرد، سامورایی بوده و طبقِ قوانین و فلسفهی بوشیدو و ذن، این گروه، به مرحلهای از خرد و خودشناسی رسیدهاند که توانستهاند در جایگاه سامورایی قرار گیرند، در ملاقات و گفتگو با زن، در درک بسیاری از مفاهیم اولیه ، نابلد و مبتدی نشان داده میشود؛ چنان مانند نوجوانی که تازه به مرحله آموختن و دریافت آموزههای حکمت آمده، بیشتر شباهت دارد.
بحث شکست زمان و خروج از قواعدِ علمی و ملموس زمینی، نه تنها مخاطب را درگیر ظرفیتهای اندیشهورزی نمیکند، بلکه حتی به نوعی در حد افسانههای غیر واقعی و قصههای فانتزی، تقلیل میدهد. به نظر نمیرسد سویه نگاه مساوات به امور ماورایی و انتزاعی شرقی، انتقادی باشد که بتوان این میزان از سطحی بودن را، نقدی در نظر گرفت. برعکس به نظر میرسد نویسنده و کارگردان خود را در مقام رهرو این راه دانسته و سیر کمال و فضیلت را، همچون دستورالعملی مورد پسند، به معرض دید گذاشته است. پس از مدت زمان طولانی 110 دقیقهای اجرا که برای هر نوع پرداخت اصولی کافیست، عاقبت در پایانبندی و هاراگیری سامورایی با شمشیری فرضی و ذهنی، باز به اصل و اساس تفکر شرقی باز میگردد. جایی که انطباق ذهن و بدن، یکی شده و با سلطه و اقتدار، قادر به انجام هر کاری میشود.نیرویی معنوی که از محسوسات دنیای واقعی فاصله گرفته و به حقیقتی از جنس دیگر نزدیک میشود. ویرانی که منجر به ساخت و ساحتی نو بوده و دگردیسی و پوستاندازی که به پروانگی میرسد.
«شکوفههای گیلاس» نه از دکور عریض و طویل با ساختی پرزحمت و حرفهای خود، بهره لازم را میبرد و نهنورپردازی و موسیقی اثرگذاری دارد. بجز چند حرکت محدود، اغلب نیمرخی از بازیگران بهتماشاگران است. اگر بدن و روایتِ عینی و قابهای فیزیکال مورد تاکید است، تعیین و طراحی میزانسن و جایگیری بازیگران در سرتاسر سن و صحنه، مورد اشکال است و قادر بهانتقال نیروهای بدن و فیزیکال موثری با مخاطبان نیست؛ مدت زمان اجرا نیز، با وجود دیالوگهای نوشتاری و صامتبودن در گفتار، نامناسب بوده و تماشاگر را از پیگیری مجدانه نوشتهها باز میدارد. تمرکز برای 120 دقیقه خواندن متن و نوشته، ملالآور بوده و تمرکزو ارتباط را براحتی قطع میکند. در نهایت بجز اجرای کاملا همجنس و اندازه حامد رسولی و برخلاف او، حرکاتی با اضافات زیاد و نچسبِ رومینا مومنی، شکوفههای گیلاس قادر نیست بهدرخشش آثار قبلی مساوات مانند «بیپدر» و «این یک پیپ نیست» برسد و حتی در حدِ یک اجرای مقبول، مورد تایید باشد.
منبع: سازندگی
درنگی در نمایش «شکوفۀ گیلاس» اثر محمد مساوات
درنگی در نمایش «شکوفۀ گیلاس» اثر محمد مساوات
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…