با ما همراه باشید

نویسندگان جهان

درباره‌ی «دیوید هربرت لارنس»

درباره‌ی «دیوید هربرت لارنس»

 

دیوید هربرت لارنس

دیوید هربرت لارنس در کشور زغال‌سنگ‌خیز انگلستان در خانه‌ی یک معدنچی به دنیا آمد. پدرش ریش سیاهی داشت و مخالف دین بود و مشروب زیاد می‌خورد و با لهجه‌ی زننده‌ی اهالی ناتینگم‌شر حرف می‌زد، ولی مادرش کلیسارو بافرهنگی بود که به انگلیسی ناب سخن می‌گفت و چندی آموزگاری کرده بود. میان این دو تنش‌های سختی پدید آمد و نخستین رمان برجسته‌ی لارنس به نام پسران و عاشقان(1913) داستانی از یادنرفتنی است در این‌باره که چگونه یک مادر می‌کوشد پسرش را «تصاحب» کند و این تلاش او چگونه روابط جنسی پسرش را با زنان دیگر تباه می‌سازد. لارنس هنگام مرگ مادرش به جسی چیمبرز که رابطه‌ی عاطفی با وی پیدا کرده بود گفت: «عاشقش بودم، مثل یک معشوق. برای همین بود که هرگز نمی‌توانستم عاشق تو شوم.» این تعارض ادیپی به صورت‌های گوناگون در رمان‌های بعدی لارنس نیز خودنمایی می‌کند، مثلا در رنگین‌کمان(1915) و زنان عاشق(1920) و معشوق بانو چترلی(1928) همه‌جا شخصیت‌هایی می‌بینیم در تلاش پیوند یافتن با دیگران  در عین تلاش برای پیوند گسستن؛ و بخشی از این تلاش غالبا مشکل شخص است در جدا کردن مرد از زن، بی‌فرهنگی از بافرهنگی، فکری از احساسی، و جنبه‌های همجنسگرایانه و ناهمجنسگرایانه‌ی وجودش. بهترین حالت، چنان که لارنس در زنان عاشق مطرح کرد، یک «تعادل فلکی» است که در آن دو موجود با نیروی جاذبه یکدیگر را نگه می‌دارند بدون آنکه درهم بگذارند و هویت خود را از دست بدهند. اما این کمال مطلوب چندان آسان که به زبان می‌آمد به نمایش درنمی‌آمد و داستان‌های کوتاه او (که بسیاری می‌اندیشند بهترین آثار اوست) این تلاش‌ها را به شیوه‌های گوناگون نشان می‌دهند.

لارنس جهان امروز را ضد عشق می‌دید. زشتی آن، ماشینی بودن آن، اقتصاد حریص آن را در حال تهاجم به شخصیت انسان و تخریب آن «جریان» زندگی و آن تمامیتی می‌دید که تنها هنگامی پدیدار می‌گردد که «من تاریک» ضمیرناخودآگاه با «من روشن» ضمیرخودآگاه تناسب پیدا می‌کند. او در سال 1913 نوشت: «دین بزرگ من این اعتقاد است که خون، گوشت، داناتر از عقل است.» این اعتقاد به «خون» لارنس را به تنگناهای عجیبی کشاند ( مثلا گرفتار نوعی مهرورزی به فاشیسم کرد) ولی خواسته‌یبنیادین او تمامیت بود، نابودی از خود بیگانگی و ازهم‌پاشیدگی که زاییده‌ی «پلشتی نومیدکننده‌ی صنعت، گورستان بزرگ امیدهای بشر» بود.

لارنس زندگی آشفته و کولی‌واری داشت و با همسرش فریدا در اروپا و جنوب غربی امریکا و مکزیک گشت. او در سال 1930 در جنوب فرانسه از بیماری سل درگذشت.

 

منبع

یک درخت،یک صخره، یک ابر

یک درخت، یک صخره، یک ابر

برجسته‌ترین داستان کوتاه‌های این دو قرن اخیر

ترجمه حسن افشار

نشر مرکز

صص 394-393

مطالب مرتبط

  1. خلاصه و تحلیل داستانِ کوتاه نابینا اثر دیوید هربرت لارنس
  2. درباره‌ی جیمز جویس
  3. دباره‌ی ویرجینیا وولف
  4. درباره‌ی توماس مان
  5. درباره‌ی گوستاو فلوبر

برترین‌ها