با ما همراه باشید

لذتِ کتاب‌بازی

بررسی مجموعۀ «دامن به خاک می‌­کشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری

بررسی مجموعۀ «دامن به خاک می‌­کشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری

بررسی مجموعۀ «دامن به خاک می‌­کشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری

بررسی زبان، عاطفه و خیال­‌ورزی­‌های زنانه در شعر زهرا طاهری

بررسی مجموعۀ «دامن به خاک می‌­کشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری

دکتر نسرین شکیبی ممتاز: زهرا طاهری نویسنده­‌ای اهل پژوهش در حوزۀ زبان و ادبیات فارسی و پیش از آن شاعری آشنا به اسرار کلمات و دقایق و لطایف شعر فارسی است. «میلاد» و «پگاه نخستین» دو دفتر شعری وی در میان سال­‌های 1990 تا 1997 است که به­‌تازگی به همراه شعرهای متأخر شاعر در مجموعه­‌ای به‌ ­نام «دامن به خاک می­‌کشد ماه» به دست مخاطبان شعر امروز رسیده است. این مجموعه که با فصل­بندی معکوس از فصل سوم به فصل اول گردآوری شده، شامل شعرهایی است که بیش از هر نکته­‌ای از توانایی زبان زنانه در جهت تولید معانی و مفاهیم شاعرانه و گسترش دایرۀ مدلول­‌هایی که خارج از حیطۀ زبان و جهان در ذهن شاعر می­‌زیند، خبر می‌­دهد.

سروده­‌های این مجموعه­ تصویری از ارزش­‌های مطلق زنانه در جهانی است که با خرد شدن کلان روایت­‌های مردانۀ متعلق به دورۀ پیشامدرن، زن رو به یک تنهایی عمیق و گاهی خودخواسته دارد. به بیان دیگر تنهایی در غالب شعرها یک «وضعیت» است که زمان و مکان را  درمی‌­نوردد و به مضمون جاری زندگی شاعر در جهانی که در آن سکنا دارد، تبدیل شده است:

تنهایی من هنوز نمی­‌داند/ که رؤیاهای رزمش را/ در یقۀ دریدۀ پیراهنش پنهان کرد/ که در داغ­‌ترین شب تابستان/ بی­‌آنکه آفتاب بداند/ به تیرک‌­های چوبی و خوشه­‌های سربش/ میهمان کردند/ تنهایی من/ وزیدن پاییز را/ بر جان برگ/ از یاد برده است/ و هیچ نمی‌­داند/ چه درختی بود که/ برگ­‌هایش یکدست زرد می­‌شد. و بی­‌هیچ دلواپسی می­‌ایستاد/ پشت پنجرۀ کوچک اتاقی/ به تماشایِ/ «باد خنکی که از جنب خوارزم» وزان بود. (طاهری، 1399: 130).

شعر  در یک چشم­‌انداز کلی تفسیرکنندۀ جهان است زیرا جهان را به کلمه تبدیل می­‌کند و آن چیزی که به کلمات مبدل می­شود، الزاماً خودِ جهان نیست بلکه جهان شاعر است. هوراس، شاعر رومی شعر را هدیۀ خدایان می­‌داند و افلاطون آن را حاصل قرار گرفتن شاعر در شرایطی که میوز، الهۀ بنام شعر، کلمات رازآلود را از جهانی دیگر برمی­‌گیرد و به جهان ذهن و قلب شاعر می‌­سپارد. شعر نگاه خاصی است به جهان که با ارتباط محکم و مرموزی که با ساحت‌­های فراانسانی دارد و نیز با تصویر دگرگون­ شده‌­ای که از واقعیّت­‌ها و فراواقعیّت­‌های زندگی ارائه می‌­دهد، ارزشمندترین عواطف انسان را برای بشریّتی که به زعم مارتین هایدگر در «فراموشی هستی» فرورفته است، ماندگار می­‌سازد و  با به باور رساندن این مفهوم که تو نمی‌­توانی از واقعیت­‌های در هم­‌کوبندۀ جهان بگریزی اما می­‌توانی آن‌ها را به مکان و مفهوم بهتری تبدیل کنی، واقعیّتی به واقعیّت‌­های جهان می­‌افزاید. در غالب شعرهای این مجموعه ماهیت خوش­بینانۀ جهان به­‌علاوۀ رنجی که در ذات آن تعبیه شده است، دستمایۀ خیال­‌ورزی شاعر و  خلق جهان شاعرانۀ اوست. سروده­‌ها همدلی خواننده را برمی‌­انگیزد و افق تفسیر متن را بر او معلوم می­‌نماید تا این زندگی که باید آن را تا انتها بزید، در جهت معطوف به شعور شورمند هستی و انسانیّتی زلال و بی شائبه پیش ببرد. این دست از سروده­‌ها به کاویدن زندگی برای یافتن رؤیای زندگی می‌­پردازد و شاعر با نوعی پیشگویی مادرانه محتوای شادی و امید را بر شکل و شمایل اندوه آکنده می­‌سازد:

جهان چه فراخ است/ آه/ و فرصت چه کوتاه/ وقتی ماه نمی‌­تواند یک‌زمان/ بر دو ساحل این اقیانوس گسترده بنگرد/ اما دل بد مکن/ اندوه­‌های کوچکت/ تو را به مرز دانایی می­‌سپارند/ تا جهان را از درون ببینی/ چه شگفت/ چه شگفت/ دل بد مکن/ طوفان اشک­‌هایت که بگذرد،/ آفتاب می­‌زند/ عادت می­‌کنی.(همان: 38).

شاعر در تمام شعرها با بازبینی جهان در جست‌­وجوی محوری است که به زندگی جهت بدهد. او زنی پیونددهنده است که علیرغم انتظار توأم با رنج، می­‌کوشد تا میان درون و بیرون نسبت و  ارتباطی هرچند اندک، برقرار نماید:

تو دگرگونه زمین را خواهی دید/ بدانسان که مِهر،/ خاک را/ و با ترک خوردن پوستۀ گندم/ در نمناکی خاک/به شوق رستن و نور/ گره خواهی خورد/ و اسارت آب را/ تا آخرین کلام روانش/ خواهی خواند/ و بر تو/ وزش بید/ در نور دیگرگاه ماه/ بشارت رهایی خواهد بود. (همان: 151)

شاعر سویۀ تراژیک جهان و زندگی را به خوبی درک نموده زیرا جهان خود را به شکلی کاملاً تراژیک به او نشان داده است. در چنین شرایطی آنگونه که لوسین گلدمن می­‌گوید، وی به یک «جهان­بینی تراژیک» می­‌رسد اما نکتۀ مهم اینجاست که از بطن تراژدی او شعری و جهان شاعرانه­‌ای حاصل می‌­شود که خود نتیجۀ شکلی خاص از زایش و زایندگی و نبوغ ناب زنانه است. شاعر در زمین و زمان‌ه­ای که انسان با گسترۀ بی‌­پایانی از هیچ­‌ها گلاویز است، واقعیّت­‌های عریان هستی را به خواننده‌­ای می‌­نماید که در کشمکش مداوم با مؤلفه­‌های جهان مدرن نسبت خود را با این واقعیّت‌­ها از طریق شعر بازمی‌­یابد زیرا کلمات شعرها بر وجود یک جهان ناشناخته و دور از درک دلالت ندارند، آن‌ها خود شاعر و حسّ ناب شاعرانۀ او هستند. شعرهای این مجموعه حول سه محور زبان، عاطفه و تخیل به وجود آمده­اند. مبنای این سه مؤلفه، زبان است و شاعر عواطف و تخیلات زنانه را با زبانی که از تشخص زنانه بهره می­‌گیرد، بیان کرده است.

بررسی مجموعۀ «دامن به خاک می‌­کشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری

  1. زن، زبان و تجلی کلمات در زبان زنانه

در طول تاریخ ادبیات جهان شعر زنان به نوعی تک­‌گویی درون ذهنی می­‌ماند که خود حاصل نوعی خودکاوی فردی در روزگاری است که انسان با حجم انبوهی از «هیچ­»ها مواجه است. هویّت به فردیّت رسیدۀ زن از طریق کلمات و تبدیل آن‌ها به شعر رابطۀ او با تجربه­ا‌ی وحی مانند که خود تجربه­ا‌ی مردانه است را رقم می‌­زند. درد زیستن و تلاش عبث انسان برای تغییر جهان به رنجی مبدل می­‌شود که برآمده از ناممکنی تغییر جهانی است که عقلانیّت دکارتی مردمدار ابعاد و سویه­‌های آن را تشکیل می­‌دهد. زنان شاعر به­‌عنوان بخشی از ابژه­‌ای که در سیطرۀ فاعل شناسا ـ مرد و جهان مردانه ـ قرار دارند، دغدغه­‌های طبیعی در حاشیۀ زندگی را به تجربه­‌های شاعرانه تبدیل می­‌کنند و جزءهای ناشناختۀ هستی و زندگی را به یاد می‌­آورند:

دل بد مکن/ عادت می­‌کنی/ به خردادماه‌­های بی‌­بارش/ به نبودن جاچتری در پاگرد خانه/ به خلأ حس امنیّت/ و به شیشۀ کوچکی/ که سهم آزادی‌مان از این اقیانوس عظیم را/ در آن می­‌ریزیم/ عادت می­‌کنی/ روزِ دل کندن از نارنج­‌های انبوهی/ که تاب نمی­‌آوردند مستوری را/ در حصارِ خانه­‌های شیراز/ من گمان می­‌کردم/ عادت نمی‌­کنم…(همان: 38).

تبدیل شدن تجربیات آدمی به دقایق شاعرانه از امکانات بالقوۀ زبان و استعدادهای پنهان آن در بیان احوال نفسانی است. آنچه چارچوب کلی و مختصات زبانی این مجموعه را تشکیل می­‌دهد، تأثیرپذیری شاعر از  زبان کهن شعر و نثر کلاسیک فارسی و نیز زبان شعر معاصر به­‌ویژه شعر فروغ فرخزاد، سهراب سپهری و احمد شاملوست. زبان شاعرانۀ شاعر با پشتوانۀ این سوبه از زبان پذیرفتار تصویرهایی است که زادۀ خیال و عاطفه­‌اند و  در نسبت با زبان غیرشعر، وزن و ویژگی­‌هایی را از آنِ خود کرده‌­ا‌ند که آن را شاخصه­‌مند نموده و حوزۀ دلالت­‌های کلمات بر جهان بیرون را افزایش می‌­دهد. زنانگی شاعر و زبان زنانۀ او در شعر از صفت «رهایی­‌بخش» بهره می­‌برد که خود به ­عنوان یک اصل نه در برابر جهان مردانه و ویژگی­‌های آن قرار می­‌گیرد بلکه منشأ ارزش‌­هایی است که با دغدغه­‌شناسی فلسفی و بررسیدن امکانات زبان برای بیان کردن این دغدغه­‌ها نوع خاصی از جهان­بینی و جهان­نگری را بازمی‌­نمایاند که در طول قرن­‌ها هدف زنان بسیاری برای بیان و ظهور مکنونات زنانه‌­شان بوده است:

بی‌گاهان/ بغض گرفتۀ دردی می‌­بارد/ سنگین و بی‌­امان/ من سرپناه سست گریزم را/ بر سر گرفته/ خود را به خواب گریزی بزرگ­تر/ آلوده می­‌کنم/ و آن­­گاه می­‌بینم/ عشق آن‌چنان مرا به حلقه کشانده است/ کز پا برون نهادن یک لحظه­‌اش،/ هنوز/ در وحشت همیشۀ بی‌­تاریخ می‌­مانم. (همان: 144).

 در سروده­‌های این مجموعه زبان ارتباط وسیعی با جنسیت و روح جست‌­وجوگر شاعر برای کشف درون­مایۀ رازآلود هستی دارد. درحقیقت زبان در ساحاتی خاص استعدادهای پنهان خود را در قالب ویژگی­‌هایی زنانه و زن­مدار آشکار می­‌سازد و برای نمود تصویری نازک‌ترین نگاه­‌های شاعر به جهان پیرامون خود جلوه­‌گری می­‌کند:

دلم تنگ است/ برای گیلاس سرخ درشتی/ در انبوه برگ­‌های به‌­هم پیچیده،/ که خواب مرا/ به وسوسۀ شیرین گزشی می­‌آشفت/ وقتی زندگی/ خواب­‌های ناتمام بود/ و ظرف­‌های نشُستۀ کنار پاشویه/ خاشاکی که از برف­‌های آب ­شده/ در قدح عظیم سفالی/ شناور بود/ و دست­‌های کوچکی/ که در انبوه پیچیدگی تاک/ از وسوسۀ گس چیدن/ پر می­‌شد. (همان: 157).

بررسی مجموعۀ «دامن به خاک می‌­کشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری

  1. عاطفۀ معطوف به زنانگی

در تمام سروده­‌های این کتاب، زن وجودی منتشر و فراگیر دارد و با عاطفه‌­ای سرشار از شعر به­ مثابۀ عرصه‌­ای برای عرضۀ توانایی­‌های زبانی، عاطفی و خیالین خود استفاده می­‌کند. در این چارچوب کلمات وزن سنگینی برای بیان عواطف شاعرانه و تعادل بخشیدن به دنیای ناموزون شاعر دارند و با آهنگ خاصّ خود در جملات و گزاره­‌های عاطفی وی تجلی می‌­یابند. آن نخ نامرئی زرینی که آن‌ها را برای بیان یک مفهوم در چینشی شاعرورزانه کنار هم قرار می­‌دهد، عاطفۀ سرشاری است که در تمام سروده­‌های کتاب قابل­ حس است و دامنۀ کشف جهان برای خواننده با آن فهمیده می‌­شود. شاعر با عاطفه و حسّ عاطفی خود به جهان واقعیّت می­‌بخشد؛ بدین‌­معنا که دست به بازنمایی واقعیّتی می‌­زند که در جهان پیرامون و بیرون ­ذهنی او وجودی قاطع دارد اما او با کلماتی عاطفه­‌آمیز و عاطفه­‌انگیز این قاطعیت را برای رسیدن به مفهومی به نام زندگی در هم می­‌ریزد و  جهان زندگی را روشنایی می‌­بخشد:

در ژرفنای صبوری موروثی/ یکه/ جان می‌­تند به دورِ نطفۀ خورشید/ تا عشق/ لگام­­‌گسیخته/ پیله بشکافد/ لگام‌­گسیخته می‌­شکوفد/ زن/ …/ در پهن­‌دشتِ یک خاک سترون/ گل بذرهای تشنۀ رویش/ در انفجار تند شعر/ نفحۀ صور/ از ریشه آوند به نور برکشیده/ لگام‌­گسیخته از خاک جان می‌­رهاند/ زن(همان: 27).

یکی از مبانی عاطفه­‌باورانۀ سروده­‌ها که ریشه در زنانگی و ذات زنانۀ شعرها دارد، وجود رنجی مداوم در حاقّ هستی زن است که شاعر با کاووشی عاطفه­‌برانگیز و  تقلایی تکاپومند در برابر آن می­ا‌یستد و به گنجی پذیرفتنی مبدلش می‌­سازد:

وزشی نیم­‌خفته/ تارهای موی بید را/ از صورت من پس می‌­زند/ و نفس­‌های مرا/ در سبُکیِ شگفتِ شب/ رها می­‌کند/ ریشه­‌هایم در آب/ ساق­‌ها تن کشیده بر کنارۀ برکه/ دست­‌ها شناور بر بی­‌وزنی شب/ چه سیرابم من. (همان: 31).

بررسی مجموعۀ «دامن به خاک می‌­کشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری

  1. خیال‌­ورزی­‌های زنانه و زایش و زمان در جهان اساطیری

میل بازگشت به اسطوره به‌­ویژه اساطیر زردشتی و رسیدن به آن تمامیّت از دست رفتۀ انسان دست­مایۀ پردازش سروده­‌هایی شده که انسان در آن‌ها با اتصال به نوعی بیکرانگی ازلی ـ ابدی به میل مفرط خود برای تجربۀ زایش و ابدیّت پاسخ می­‌دهد. در این دست از سروده­‌ها زن در برابر جهانی قرار می­‌گیرد که علی‌رغم تاریکی ذاتی و فرسودگی شاعر در «دهلیزهای تو در توی زمان» در آن، به کامل‌ترین شکلی که ممکن است در آن می­‌زید تا جهان زندگی که خود رشته­‌ای از مقدرات از پیش تعیین‌­شده و نیز اتفاقات بر حسب تصادف است، بر قانون خویش بماند.

در سروده­‌هایی از دفتر دوم مانند «سیمرغ»، «چندین هزاره شیدایی اوشیدرماه» و «هزارۀ سوم» حضور  زنی را احساس می­‌کنیم که در جهان امروزینِ مملو از روزمرگی و تکرار در جست­‌وجوی ارزش­های اصیل کهن خود را با اسطوره و مفاهیم اساطیری پیوند می‌­زند. او نه با مفهوم کارکرد اسطوره­‌ها در دنیای امروز و نقش پنهان آن‌ها در زندگی و ساختار جوامع بشری، بلکه به امر «بازگشت به اسطوره» می­‌پردازد.

 شاعر در شعر سیمرغ ارتباط درونی و  زنانۀ خود با این هیأت شکوهمند که در حماسۀ ملی در قالب دایه‌­­ای مهرورز بر زال ظهور می­‌کند و او را پرورش می‌­دهد و در حماسۀ عرفانی عطار ـ منطق­‌الطیر ـ به­‌جای خدا می­‌نشیند، نشان می­‌دهد و  با توجه به آفتاب، پری در آتش افکندن، ماه و انتظار از هماهنگی پنهان این مفاهیم در جهت بازنمایی یک اسطورۀ کهن و ارتباط روحی خود با آن خبر می­‌دهد:

از بدرقۀ آفتاب برمی­‌گردم/ انبوه پرهای رنگینم/ در دست/ در آستان غروب/ اجاقی می‌­سازم/ و آتشی/ شوقی تلخ به دل/ پری به آتش می‌­افکنم/ و در انتظار/ ماه را که بالا می­‌آید/ دوره می­‌کنم…(همان: 70).

توجه شاعر  در شعر «چله»به عدد چهل که خود در  راز و رمز اعداد، از مفهومی قدسی ـ آیینی بهره می‌­برد، از توجه ناخودآگاه وی به اسرار این عدد و شکل­ دادن یک چله‌­نشینی معنادار خبر می­‌دهد که بیان­‌کنندۀ ذهنیت آیین­‌گرای شاعر در جهت تصویرسازی­‌های شاعرانه است:

چهل بهار/ تنهایی سبزها را بر گرهی/ به­‌هم دوختم/ بر چهل شاخۀ کهن/ خواب­‌هایم را دخیل بستم/ و نوازش دست­‌هایم را/ نذر آهوان زخمی کردم/ …/ حلول را چله نشستم/ تا آینه­‌های کامل حضور مرا/ دریافتند/ چهل بهار/ تا تو آمدی/ بر گردۀ باد سوار(همان: 53).

 چندین هزاره شیدایی اوشیدرماه یکی از زیباترین و قابل­‌تأمل­ترین شعرهای دفتر پگاه نخستین است که مفهوم اساطیری نطفه گرفتن باکره­‌ای در آب­‌های مقدس دریاچۀ هامون را با باروری اسطوره­مند شاعر که در شعر همچون دوشیزه­‌ای به‌­دینیِ پانزده سال‌ه­ای است که خویش‌کاری­‌اش زادن معجزه­‌ای به ­نام اوشیدرماه است، هم­‌پیوند می‌­سازد:

بدن به آب سپردم/ در قحط‌سال عشق/ که آتشی/ قلبم را از نطفه­‌های شفاف انباشت/ و از پشت عاشقان زمین/ یک دانه نور/ در زهدان من پیله بست. (همان: 103).

بار گرفتن، باروری و توانایی زادن در اندیشۀ شاعر توان دریافت و درک عشق در روزگاری است قحط‌سال عشق است و اهریمنان یال فرشتۀ باران را بریده­‌اند و بر حسّ گستردۀ ماه که در شاعر گذر می­‌کرد، دست یاخته­‌اند:

هامون/ تپش زمین بود/ که نبض مرا/ از گوش­ه‌ای به زنگ نشستۀ سلاخان/ می­‌نهفت/ سینه­‌هایم به هیأت شاخه­‌های انگور/ بارگرفته از آب و نور(همان: 104).

 نطفۀ نور در زهدان پاک شاعر در جهان افسارگسیخته‌­ای که ما در آن سکنا داریم و خانه ساخته­‌ایم، فرجامی آن‌گونه که در اسطوره­‌های ایرانی وجود دارد، نمی‌­یابد:

بر زمینی ناهنجار/ زانوانم را به دو صخرۀ سرگردان/ چفت می­‌کنند/ کمرگاهم را می­‌شکافند/ و نور را از سینه­‌هایم می‌­دوشند/ با تعجیل و خشم/ تندیس کاغذی بی­بعدم/ به انتظار ماه/ که خواهد آمد/ و زیر بالش من/ هق­‌هق را سر خواهد داد/ آن­گاه که در ظلمت/ اهریمنان به تخم­‌ریزی سرخوشند/ کار عشق را ساخته‌­اند. به تمامی(همان).

مفهوم زایش برای زن نه آن‌گونه که فریدریش نیچه آن را نمایش قدرت تلقی می­‌کند بلکه تحقق موجودیّتی است که در ساحت هنر مورد تأیید قرار می­‌گیرد و برای زنان شاعر در لای‌ه­ای فراتر از زادن، باززایی هویّتی است که از کلمات نشأت می­‌گیرد. او در شعری به ­نام «سترونی» عدم زایایی خود را در نسرودن و ننوشتن می‌­داند و عدم زایش کلمات در وجود خویش را فرجام تلخ زنانگی خود قلمداد می­‌کند:

چه حیف که دیگر نمی‌­نویسم/ اگر می‌­نوشتم/ پرنده می­‌شدی در شعرم/ لانه می­‌شدم در دیوار چاه/ جلوه­کنان به اوج ماه می‌­رفتی/ …/ اگر می‌­نوشتم قصۀ حوا می‌­شدم/ در رگ­‌های کاتب کهن/ نافرمانی­‌ام را/ بر پوست آهو پهن می­‌کردم/ از «ویس» پُردلی می­‌آموختم/ از «شیرین» دست رد به سینۀ تو نهادن/ از مادرم،/ سکوت/ چه حیف که دیگر نمی‌­نویسم.(همان: 114).

جهان جامد مردانه سیالیّت عواطف زنانه را که دارای شکلی از پویایی است، نمی‌­شناسد و نسبت خود را با آن‌ها قطع کرده است. زایش با خصلت خاصّ زنانگی برساختۀ عواطفی است که زن را در مجموعه‌­ای بی­وقفه از احساسات خود قرار می‌­دهد. در سرودۀ دیگری از این دفتر باز هم نطفه گرفتن باکره­‌ای در آب و «عطوفت گمشدۀ عشق» به­‌عنوان تنها نجات ­دهندۀ انسان درونمایۀ محورین شعر را شکل می­‌دهد:

به چشمه فروشد/ و کوهان بلور آب/ از رستنگاه گیسوان پریشش/ گذشت/ در خشکی وادی نیمروز/ صد قافله زانو زد/ و ناز لیلا را/ به نیم نگاهی از سر مهر/ طلب کرد/ تا زمین شکوۀ نازایی فروبرد/ به چشمه فروشد/ به تمامی قامت/ و نور هزار سالۀ یک نطفۀ کهن/ از روح آب گذشت/ و تندری/ حضور باد و باران و آب و آتش را/ در لحظۀ تپیدن یک قلب دیگر/ گره بست/ به چشمه فروشد/ بار گرفت/ در هزارۀ آخرین/ که لاشۀ زمین/ نام باران را/ از واپسین تلقین حتا/ در یاد نمی­‌جُست/ و ریشه­‌های نازپروردِ تاک/ در بدر ترنم باران بودند/ و نام قدیمی عشق/ در جدار حروف بی‌­رحم سنگی، سربی، میخی/ فرسوده بود(همان: 111).

مقولۀ زمان نیز در این سروده­‌ها در ابعادی اسطوره­‌مند که دلالتگر نوعی بی­‌زمانی است و نسبتی با عقربه­‌های ساعت و زمان خطی تقویم ندارد، ویژگی ماندگاری یافته است. زمان در این مجموعه از کلمات، همانند اسطوره­‌ها و آیین­‌ها ریشه در اساطیری کهن دارند و به ساحتی دیگر  که دنیای خیالین شاعر است، نقب می­‌زنند؛ از زمان کران­مند تاریخی می­‌گذرند و از روزنه‌­ای مرموز، نگاه به عالمی دیگر، به فراسوی دنیای محسوسات می‌­افکنند:

چرا از ویرانی نمی‌­ترسم/ از شتاب عقربه­­‌ها هراس ندارم/ چگونه سایه در سایۀ رازآمیز افراها آمیخته­‌ام/ و تقدّس این تاول­‌ها را دریافته‌­ام/ که مُهر داغگاه راهند؟/ کی دریافته­‌ام/ که مقصد/ همین میانۀ راه است؟/ و هم این لحظۀ خاکی/ که سنگینی ده انگشت گره خورده را/ بر دوش می­‌کشد/ دیگر/ زمان نمی­‌گذرد. (همان: 21).

سرگذشت ویژۀ شاعر در شعر در تصاویری پر ابهام و رازوار مشخصات زمان ازلی را در ذهن خواننده جلوه می­‌بخشد و خصوصیات آن را روشن می‌­نماید:

نگاه بر چه برگردانده بودم از تماشای تو/ که تنم را/ پاره‌­پاره­‌های بغض خورشید/ چهره خراشانید/ و جان من/ در دهلیزهای تو در توی زمان/ فرسود/ تا در سراشیب یک درۀ بی­‌امان/ همیشه معلق بماند/ به چه کار می­‌آیند گیسوان من؟(همان: 45).

شاعر با تمهیدات ویژه‌­ای که زبان، عاطفه و قدرت خیال­‌ورزی­‌های شاعرانه­ در اختیار و انتخاب او قرار می‌­دهد، تعریف خود را از زمان ارائه کرده و فلسفه­‌ای خاص که ناظر به زمان است را در شعر خود بازمی‌­نمایاند. این زمان همان‌گونه که از فحوای شعرها پیداست، یک زمان واقعی نیست و به­‌عنوان یک امر درونی که بر مبنای «من» تعیین می‌­شود، در جهان ذهنی گوینده جریان دارد:

روز از مفهوم زمان تهی می­‌شود/ و ساعت­‌ها/ بر دیوار می­‌خشکند (همان: 54).

شاعر در برابر مفهوم زمان که به شتاب فرومی‌­رود و به گذشته تبدیل می­‌شود می­‌ایستد و به زمان بدون ساعتی توجه می­‌کند که اصول مترتب بر نظم فصول و ماه‌­ها در آن حرکتی بی­‌شکل، خلسه­‌وار و متفاوت نسبت به زمان بیرونی دارد. خواننده با یک زمان مُثله­‌شده که گذشته و آینده از آن گرفته است، مواجه می­‌گردد که بر سرگردانی میان «دو هیچ»، آن‌گونه که مارتین هایدگر در کتاب «هستی و زمان» اشاره می‌­کند، تأکید می‌­ورزد:

و من/ تمام گاه‌شمارهای مکتوب را/ دربه‌­در/ در پی دی ماه گشته­‌ام/ و دلهرۀ گنجشکان را/ از پوست نترکانیدن انار/ دریافته­‌ام (همان: 78).

خوانش توأم با دقتِ شعر نخست از دفتر سوم در جهت تبیین اندیشۀ زمان­ گریز شاعر و توجه به شکل خاص و تعیین­‌کننده‌­ا‌ی از مقولۀ زمان ضروری است:

بیداد می­‌کند این جان/ راز زمان دریافته/ سرپیلۀ چرایی و چونی بشکافته/ بی­‌هیچ واهمه­‌ای از من/ راهیِ مرز تلاقی نورهاست…(همان: 13).

 

بررسی مجموعۀ «دامن به خاک می‌­کشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری

بررسی مجموعۀ «دامن به خاک می‌­کشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری

بررسی مجموعۀ «دامن به خاک می‌­کشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری

بررسی مجموعۀ «دامن به خاک می‌­کشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری

بررسی مجموعۀ «دامن به خاک می‌­کشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری

 

برترین‌ها