نقد و بررسی کتاب
دربارهی روزنامهی شیشهای از احمدرضا احمدی و دو شعر از او
دربارهی روزنامهی شیشهای از احمدرضا احمدی و دو شعر از او
یاد آور میشویم که احمدرضا احمدی در این سالها_ در نیمهی اول دههی بیست سالگی_ مطرحترین چهرهی عجیب و غریب شعر نو در مجلهها بود: برای پارهای نشریات او به عنوان نابغهی شعر نو و برای تعدادی، چهرهای برای تفرج خاطر خوانندگان به شمار میرفت؛ اما در هر حال کسی بود که فروغ فرخزاد که به پاس استعداد و شگرف و تلاش عظیم و صمیمیت او، طی مدتی کوتاه در ردیف اول شاعران ایران جاگرفته بود، به او نوشته بود:
« حرفهای تو این ارزش را دارد که به یاد بماند.»
احمدی، احمدرضا، روزنامهی شیشهای._ تهران، طرفه، اردیبهشت 1343،ص99
1
اگر دانه بمیرد
مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوشهایم را بگذارید تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کند
چشمانم را گل میخ کنید و بر هر دیواری که در انتظار یادگاری کودکی است بیاویزید
در سینهام بذر مهر بپاشید تا کودکان خسته از الفبا، در مرغزارهایم
بازی کنند
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشتهام
سخنی نوشتم که دیگران با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که در زیر سایهی درختان معیوب باشم
جای من در کنار پنجرههاست.
پیامبران
پیامبران نوخاسته دیر آمدند زود رفتند
ندیدند که انتظار در یک بیمارستان
از مرگ آسانتر است
پیامبران نوخاسته دیرآمدند، زود رفتند
ندیدند که در جادهها ماشینهای کوکی
رهروان را پشت سر گذاشت
و در کنار جادهها کاشت
و در خاکهای کهن رویاند
رهروان که بدنهای عظیم داشتند
در ماشینهای کوکی جا نگرفتند
پیامبران نوخاسته دیر آمدند
از دیوارهای کوتاه بالا رفتند
میخها را کوبیدند
و ریسمان آیههای کنفی خود را پیوند میخها کردند
ریسمانی که پوسیدگی ضرورت آن نبود
ریسمانی که ضرورت پوسیدگی همهی رسنها را انکار کرد
و محکومین در سایهی این ضرورت ریسمانهای دار را ابریشمین یافتند
واژه راه را عروس خود کردند
آنچه راه بود زدند
راهزن گشتند
و راهزنان دیگر را دزد خواندند
پیامبران نوخاسته دیر آمدند
از دیوارهای کوتاه بالا رفتند
دیوارهای بلند را انکار کردند
و امروز هرکس دیوارهای بلند بپیماید
همه میگویند: دزد نه رهزن
پیامبران نوخاسته
دیر آمدند و زود رفتند
تا اشیاء عتیق موزهها نگردند
دیر آمدند
به بازار که رفتند
سکهها در جیب خود دوختند
تا کوزهگران نتوانند برای کودکان قلک بسازند
امروز بانک بزرگ
قلک نداشتنهای کودکان است
کارمندان بانک بیحوصله و خستهاند
دو پنجره در مقابل دارند
یکی بر روسپیخانه و دیگری بر سربازخانهها میگشاید
کارمندان از تهی بودن و تنگدستی
اسکناسها رامیشمارند
چشمان فرسودهشان در پی کلید روان است
خواهند دانست که محجوبند
و از خجب آنان هر چیز قفل خواهد گشت
و خود نیز قفل خواهند گشت
از پنجره صورتهای صبح کنار صندوق
را میبینید که کلید گشتهاند
و میبینید که کلیدها مشتاقانه به روسپیخانه میرود
و سربازان را میبینید
که میروند تا پاسدار روسپیخانهها باشند
و هر زن روسپی
و هر سرباز
عکس[…] را بر کنار تختخواب خود خواهند آویخت
پیامبران نوخاسته بازآمدند
به گاه ورودشان کسان نبودند
کارمندان بانک از بیحوصلگی
امضاهای خود را گرته میکردند
سربازان راهپیمای دهلیزهای اعداد
یک دو سه چهار بودند
روسپیها توتون مرطوبی شده بودند
که آتش سکهی گزمهای تباه شده
آنها را میسوزاند
و چون کسان بازگشتند
دیدند که شهر در دود دست و پا میزند
پیامبران نوخاسته دلالان بیفرصت اندوه بودند
و هرکه اندوه دارد پناهگاه میجوید
و بزرگترین پناهگاه باغچهی اندوه است
پیامبران بر باغچه نشستند
سبزیها را چیدند و خوردند
و آنچه در سفرهی انسان بود از حرص پیامبران به یغما رفت
و یغماگر نه ستیزهجو است و نه آرام
یغماگر خسته است
پیامبران خسته را در خمیر تاریخ زدند
و تاریخ جنگ راههاست
بیآنکه بداند
همهی راهها به اندوه میانجامد
سکوت دلیلپذیر نیست
سکوت خطا نیست
اما جذبه ندارد
سکوتها و پندارها، تا مرز رؤیا تاریک و وهمانگیز است
و حقیقت مرد تلاش میکند
سقف هر پناهگاه سفالین و نفوذناپذیر است
و آسمان آبی نیست
انباشته از تاریکی است
تاریخ را به بازار میبرند
سوداگران در آن داروهای خانگی میپیچند
تا زنان و مردان بخورند و عقیم شوند
و انسان عقیم خود پیامبر باطراوتی است
و حماسه این است که
انسان سترون
در آرزوی کلافهای کاموا میسوزد.
منبع
تاریخ تحلیلی شعر نو
شمس لنگرودی
ج 3
نشر مرکز
صص 156-162
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…