هر 3 روز یک کتاب
سطرهایی شاعرانه از رمان «شهر موسیقیدانهای سپید» نوشتۀ بختیار علی
سطرهایی شاعرانه از رمانِ «شهر موسیقیدانهای سپید» نوشتۀ بختیار علی
بگذارید آفتاب به روح شما نفوذ کند و باران درونتان را خیس کند. مشکل بزرگ جسم و روح، تاریکی و خشکی است. هیچچیز مثل تاریکی و خشکی ِ روح دشمن موسیقی نیست.
هر قطرۀ باران موسیقی ویژۀ خودش را دارد، هر تپشی که به تن ما میخورد؛ اولین موسیقی، یافتنِ آهنگ آن تپشهاست. باید گوشتان آنقدر حساس شود که صدای باران را از هر صدای دیگری تشخیص دهد و ریتم قطرات را از هم تفکیک کنید. باید ضرباهنگ قطراتی که به سینههایتان میخورد و تفاوتش با قطراتی که بر دست و شانهها و گونههایتان میخورد و تفاوتش با قطراتی را که بر دست و شانهها و گونههایتان میخورد از همدیگر تشخیص دهید. باید تفاوت تپشها و طعم این تفاوتها را حس کنید. موسیقی چشیدن این تفاوتهاست.
مهم نیست از صدای آب موسیقی بسازید، مهم این است که از رنگ آب، آهنگی خلق کنید.
موسیقیدانها باید در زمان جنگ هم موسیقیدان باقی بمانند. کسی که به دنبال آهنگی جاودانه میگردد، نباید خسته شود. جنگ و مرگ و درد همیشه بوده و خواهد بود. موسیقیدانِ درون روح ما هم باید همیشه باشد، این موسیقیدان درون ما موجودی مستقل از هستی نیست. او در دل این جنگ هم حضور دارد. دفینهای که او دنبالش میگردد، در یکی از پستی و بلندیهای تاریک همین دنیاست. موسیقی نمیتواند ما را از این دود و ویرانی نجات دهد. موسیقی خودش در دل این ویرانهاست، باید از همینجا بگذرد، چارۀ دیگری ندارد، موسیقیدان باید بتواند در دوزخ هم زندگی کند. من سالهای سال سودای این را داشتم که موسیقی را از دنیا و ستیزها و خرابیهایش دور نگه دارم؛ نگذارم آهنگ دود در گلوی فلوتم برود، اجازه ندهم این زمین لرزههای بزرگ دست مرا بلرزاند، اما نمیشود. وقتی هوای پاک در زمین نیست، موسیقیدان باید بپذیرد که از زهر هم موسیقی بسازد.
ما انسانها از ترکیب سه معدن آفریده شدهایم؛ بخش اعظم ما را وجه انسانی تشکیل میدهد، بخش دیگری از وجودمان را اهریمن در برمیگیرد و بخش سوم جاودانگی است که بخش کوچکی از وجود ما را در بردارد و این همان بُعدی است که زیبایی و موسیقی را به ما الهام میکند؛ اما آن رفیقت همۀ وجودش از جاودانگی ساخته شده است. ببین چطور دریاچه را به یک تکه زیبایی بدل کرده، به تکهای زندگی.
هر برگی موسیقی خودش را با خودش میآورد، پرواز هیچ پرندهای نیست که موسیقی خودش را در آسمان نسازد. تمام جهان موسیقی است، باران یکسره موسیقی است، شب به تمامی موسیقی است.
موسیقی سفری افسانهای از ماورای صداهاست؛ سفری است از کنه سکوت.
من آب هستم، شما هم روزی آب میشوید؛ آب جز خروش خودش، نمیتواند به زبان دیگری حرف بزند. من باد هستم، شما هم روزی تبدیل به باد میشوید؛ باد هم نمیتواند سادهتر از صدای خودش سخن بگوید. شما اینجا آمدهاید که صدای آب و باد و شب و سنگ و صدای مورچههای کوچک را بیاموزید.
موسیقی با همۀ چیزهای آنی و زودگذر فاصلۀ بسیاری دارد، موسیقی فقط با جاودانگی در ارتباط است.
منبع
شهر موسیقیدانهای سپید
بختیار علی
ترجمه مریوان حلبچهای
نشر ثالث
سطرهایی شاعرانه از رمانِ «شهر موسیقیدانهای سپید» نوشتۀ بختیار علی
سطرهایی شاعرانه از رمانِ «شهر موسیقیدانهای سپید» نوشتۀ بختیار علی
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…