با ما همراه باشید

معرفی کتاب

نگاهی به رمانِ «وقت سکوت» نوشتۀ لوییس مارتین سانتوس

نگاهی به رمانِ «وقت سکوت» نوشتۀ لوییس مارتین سانتوس

نگاهی به رمانِ «وقت سکوت» نوشتۀ لوییس مارتین سانتوس

«پدرو» پزشکِ محقق جوانی است که در یک موسسه تحقیقاتی بر روی سرطان کار می‌کند. موضوع تحقیق او این است که سرطان عامل وراثتی دارد یا اینکه محیط نیز در این امر موثر است. در مسیر این تحقیقات نوع خاصی از موش‌های آزمایشگاهی مورد نیاز اوست که از آمریکا وارد می‌شود. دون‌پدرو رویایی در سر دارد و آن‌هم کسب جایزه نوبل است و داستان از زمانی آغاز می‌شود که موجودی موش‌های آزمایشگاهی رو به اتمام است و این موضوع دغدغه ذهنی محقق جوان است. یکی از کارمندان آزمایشگاه به نام «آمادور» به پدرو اطلاع می‌دهد که مدتی قبل یک جفت از این موش‌ها را به یکی از آشنایانش (موئه‌کاس) داده است و برخلاف نرخ بالای مرگ‌ومیر نسبت به نرخ زاد و ولد این موش‌ها در آزمایشگاه که منجر به کاهش تعداد آنها شده است، موش‌های موئه‌کاس رو به فزونی هستند. پدرو برای ادامه تحقیقاتش به همراه آمادور به خانه موئه‌کاس می‌رود تا این موش‌ها را ارزیابی کند. خانه‌ی موئه‌کاس در حلبی‌آبادی در حومه مادرید است. با رفتن پدرو به این مکان سلسله اتفاقاتی رخ می‌دهد که سرنوشت او و اطرافیانش را شدیداً تحت تأثیر قرار می‌دهد…

تم اصلی داستان بزعم من می‌تواند این باشد که چگونه اسپانیایی که نویسنده توصیف می‌کند مردمانش را در میان‌مایگی نگاه می‌دارد و در این محدودیتی که انسان‌ها با آن مواجهند، شرایط اجتماعی و البته تاریخی را مؤثر می‌داند. 

شاید با خواندن دو پاراگراف بالا علاقمند شده باشید که داستان را بخوانید. امر مبارکی است! اما قبل از عملی‌کردن تصمیم‌تان لازم است مختصری در مورد سبک‌وسیاق روایت این کتاب تأمل کنید. چند نکته‌ای را همین‌جا ذکر می‌کنم و باقی را در ادامه مطلب خواهم آورد:

الف) زمان روایت تقریباً خطی است و از این لحاظ فاقد پیچیدگی‌های آنچنانی است.

ب) داستان فاقد فصل‌بندی است اما تکه‌های مختلفی دارد (که مطابق شمارش من 62 بخش است) که با یک سطر فاصله از یکدیگر جدا شده‌اند. این تکه‌ها به یکدیگر مرتبط هستند و در واقع زمانِ خطی روایت همچون نخ تسبیحی این تکه‌ها را به هم مرتبط می‌سازد.

ج) این تکه‌ها از لحاظ نوع روایت سبک‌های متفاوتی دارد: راوی اول شخص (مانند تکه اول و آخر)، تک‌گویی شخصیت‌ها (مانند تکه چهارم)، راوی سوم‌شخص مفسر یا مقاله‌نویس (مانند تکه دوم)، راوی سوم شخص دانای کل (اغلب قسمتها)، گفتار درونی و گفتگوی یک‌طرفه و…  شاید در انتقال از یک تکه به تکه دیگر کمی طول بکشد تا خواننده بتواند بر شرایط قسمت جدید مسلط گردد. گاهی برخی از این تکه‌ها نیاز به خواندن دوباره و سه‌باره یا چندباره دارد.

د) زبان و لحن راوی سوم‌شخص داستان زبانی فاخر است: ارجاعات فراوان به متون و شخصیت‌های اساطیری، متون مقدس، متون ادبی پیشین و… دارد؛ علاوه بر این هم ترکیب‌های بدیع و هم واژه‌سازی‌های جدید در آن دیده می‌شود.

ه) بند بالا برای خوانندگان نابلدی همچون من در فهم جملات ایجاد اشکال می‌کند اما خوشبختانه مترجم محترم به کوشش خودش و احتمالاً رجوع به حل‌المسائل‌های موجود جهت فهم این کتاب، پانویس‌های متعددی تدارک دیده است که این ارجاعات را رمزگشایی می‌کند.

و) جملات داستان عمدتاً جملات بلندی است و با عنایت به پانویس‌های متعددی که در بند فوق اشاره شد، خواندن آنها تمرکز بسیار بالایی را می‌طلبد. این بند اصلاً شوخی‌بردار نیست.

ز) توصیه من این است که در کتابفروشی حتماً تکه دوم (صص 23 تا 28) را بخوانید و اگر به این ارزیابی رسیدید که آدمِ این «میدان» هستید اقدام به خرید کتاب کنید. تکه سوم (ص28) که یک پاراگراف سه جمله‌ای است هم می‌تواند به عنوان تست سریع به کار برده شود.

******

«وقت سکوت» تنها رمانی است که در زمان حیات لوئیس مارتین سانتوس (1924- 1964) پزشک، روانشناس و نویسنده اسپانیایی منتشر شده است و به قول منتقدین با همین یک اثر بر قله ادبیات اسپانیا در نیمه قرن بیستم ایستاد. او به‌خاطر فعالیت‌ها و گرایشات سیاسی خود چندین بار بازداشت و زندان را تجربه کرد و البته خیلی زود در چهل‌سالگی در یک سانحه رانندگی جان سپرد. چندین سال بعد از مرگش مجموعه داستان‌های کوتاه او و رمان دومش به نام «وقت تخریب» که در مرحله بازبینی توسط نویسنده بود، منتشر شد.

نگاهی به رمانِ «وقت سکوت» نوشتۀ لوییس مارتین سانتوس

نکته‌ها و برداشت‌ها و برش‌ها

1) این متن بر دوش متون پیش از خود سوار شده است، اتفاقی که در اطراف خودمان کمتر با آن برخورد می‌کنیم. این استواری بر متون پیشین (بینامتنیت) البته امتیازی ویژه است اما برای خوانندگان عام می‌تواند مشکل‌ساز باشد. کسی که بخواهد باصطلاح روزنامه‌وار این کتاب را بخواند راه به جایی نخواهد برد.

2) تکه دوم با یک جمله 28 سطری آغاز می‌شود که خواننده‌افکن است! این تکه را بعد از چندین و چند بار بازخوانی توانستم صوتی کنم… البته هنوز هم خالی از اشکال نیست!

3) بعد از این جمله طولانی و جالب که در مورد شهر مادرید است عنوان می‌کند که قضاوت در مورد شهر را باید به آینده موکول کرد یعنی «وقتی ماده‌ای که اکنون بر زمین می‌خزد سخت گردد». در پانویس اشاره شده که «گفته‌اند منظور نویسنده از این ماده‌ای که بر زمین می‌خزد حکومت مردمی است که رژیم فرانکو غصبش کرده است». من موافق نیستم چون اساساً سبک انتقادی نویسنده در متن بدین نحو «گل درشت» نیست و از طرف دیگر فعل «سخت گردد» چطور به فاعل مربوطه که حدس زده‌اند حکومت مردمی است ارتباط پیدا می‌کند؟! به نظر من این ماده «خون» است! خونی که هنوز گرم است و روان است… انگار همین اندکی قبل مصیبت‌های دوران جنگهای داخلی رخ داده است… چه بسا تا هنوز این خون گرم است «شهر» امیدها را زنده کند پس قضاوت را زمانی انجام دهیم که این خون خشک شده باشد (سخت گردد).

4) آینده‌ای که در بند بالا از آن سخن می‌گوید چه زمانی از راه می‌رسد؟ زمانی که این مردم غم‌زده در مقابل زندگی و سرنوشت میان‌مایه‌ای که به آن دچار و مشغول‌اند بایستند؛ به عنوان مثال راوی زمانی را در نظر دارد که این مردم استادیوم‌های گاوبازی و فوتبال را وانهاده و صمیمیت را در خانه‌هایشان بازیابی کنند.

5) این جملات دراز هم عالمی دارد مخصوصاً اگر با توصیفاتی تو در تو با جزئیات دقیق و با هنرمندی و شاعرانگی همراه باشد. گاه خواننده سرنخ را در این جملات گم می‌کند. گم نکند مایه تعجب است! دقت کردید که هرگاه راوی به رنگ چیزی می‌خواست اشاره کند آن را به صورت ترکیبی بیان می‌کرد؟ مثلاً: بنفشِ رنگ‌باخته، قهوه‌ای زردفام، خاکستری سبزگون. یعنی از هر فرصتی برای دراز کردن جملات بهره می‌برد! خلاصه اینکه جملات کتاب را باید به تأنی خواند و چنانچه حوصله‌تان سر برود و عجله کنید، مجبور می‌شوید هر جمله را چندبار بخوانید و سرآخر هم متوجه موضوع نشوید و عبور کنید.

6) صاحبان پانسیونی که پدرو در آن اقامت دارد شخصیت‌های جالبی هستند و شاید بتوان گفت خوشخوان‌ترین بخش‌های کتاب زمانی است که آنان حضور دارند. تکه چهارم (صص28 تا 37) تک‌گویی مادربزرگ است و تکه هفتم (صص49 تا 57) اولین آشنایی ما با آنهاست. در همین فصل مشخص می‌شود که این سه زن، پدرو را فرستاده‌ای از سوی بخت به حساب می‌آوردند که به مدد او می‌توانستند سرنوشت خانواده را دگرگون کنند و به آن معنایی تازه بدهد و در این راه چه برنامه‌های حساب‌شده‌ای داشتند و چه دقت و حوصله‌ای در ساختن و پرداختن قصه‌های خیالی در مورد گذشته به خرج دادند. در این راه به توفیق رسیدند و سرنوشت‌شان عجیب دگرگون شد!

7) در ص71 آمادور در باب اصالت نژادی موشها چنین اظهارنظر می‌کند:«اگر حرام‌زاده باشند اصلاً به درد ما نمی‌خورند.» به نظرم رسید باید فعل «نباشند» درست باشد چون حرامزادگی موشها نشان از این دارد که آنها با فردی بیرون از خانواده جفت نشده‌اند ولذا نژاد آنها با نژادهای متفرقه دیگر مخلوط نشده است. اما با توجه به جمله بعدی «باید برادر با خواهر جفت‌گیری کرده باشد، یا فوقش دختر با پدر.» به نظر می‌رسد همان «باشند» صحیح است و نوعی طنازی در این مورد به کار رفته و ارجاعی هم در این زمینه به بدو خلقت و داستان آفرینش دارد.

8) تقریباً تا پدرو به خانه موئه‌کاس برسد حدود یک پنجم حجم کتاب سپری می‌شود. بعد از پایان این دیدار بخش ابتدایی سفر اودیسه‌وار پدرو به پایان می‌رسد. بخش بعدی چند شب بعد در یک شنبه‌شب آغاز می‌شود (تکه دوازدهم ص80).

9) در تکه دوازدهم پدرو پس از خوردن شام عازم خیابان می‌شود تا در این شب تعطیلی به کافه‌ای برود و به همراه دوستش «ماتیاس» در بحث‌های ادبی و… شرکت کند. این سفر شبانه تا رسیدن به صبح 70 صفحه طول می‌کشد. تا پدرو به کافه برسد و در کافه به سر میز ماتیاس برسد خواننده گردنه‌های سختی را در پیش خواهد داشت! و البته پس از آن هم!!

10) راوی در ابتدای پیاده‌روی پدرو در خیابان، تأملاتش در باب سروانتس را که روزگاری در همین خیابان‌ها پیاده‌روی می‌کرد بیان می‌کند که جالب توجه است: « سروانتس، سروانتس. آیا واقعاً ممکن است میان قومی از این دست، درون شهری مثل این شهر، در خیابان‌هایی چنین بی‌اهمیت و مبتذل، مردی زندگی کرده باشد که چنان تصویری از انسانیت در ذهن داشته باشد و چنان اعتقادی به آزادی، چنان مالیخولیای سرد و واقع‌گرایانه‌ی بس دور از هر چه قهرمانی‌گری و مبالغه، دور از هر چه تعصب جزمی و هر چه قطعیت و خاطرجمعی؟ آیا ممکن است در این هوای بیش از حد پاک نفس کشیده باشد و آن‌قدر که آثارش نشان می‌دهد به ماهیت جامعه‌ای آگاه باشد که در آن متعهد و ملزم است مالیات جمع کند، ترک‌ها را بکشد، بی‌دست شود، مترصد الطاف دیگران باشد، ساکن زندان‌ها شود و کتابی صرفاً به قصد خنداندن خوانندگان بنویسد؟ ][ چیست آن کاری که او واقعاً می‌خواست بکند؟ فرم رمان‌نویسی را تازه کند، به روح مسکین مانندگانش رسوخ کند، کشور وحشی و بی‌رحم را به سخره بگیرد، پول دربیاورد، بیشتر دربیاورد تا اندکی از آن تلخی دور بماند که کار جمع‌آوری مالیات فروش امتعه به کام انسان می‌نشاند؟ نیست آدمی که بتواند خودش را فارغ از هستی‌ای بشناسدکه از آن به وجود آمده است.» (صص 81-82)

11) در ادامه تأملات فوق به جایی می‌رسیم که مرا به یاد این مناظره انداخت. یادش به‌خیر! این فراز از سخنان راوی دردناک است: « ایمان به دنیای نیک مانع نمی‌شود او همواره شرِ پیوسته‌ی دنیای دون را درنیابد. کماکان می‌داند و می‌فهمد که این دنیا شر است. دیوانگی‌اش (اگر به خوبی در خویش بنگرد) فقط در ایمانش به احتمال بهتر کردن دنیا درمی‌گیرد. به اینجا که رسید باید خندید، چرا که حتا بر ابله‌ترین انسان‌ها کاملاً آشکار است که دنیا نه‌فقط شر است بلکه سرِ سوزنی هم بهترشدنی نیست. پس بخندیم.» (ص83). چشم! می‌خندیم! اما این ناامیدی دردناک نخواهد بود!؟ پدرو در تکه پایانی اتفاقاً به این موضوع خواهد پرداخت.

12) نوشیدنی‌هایی که پدرو و ماتیاس در کافه میل کرده‌اند موجب گرم شدن سرها و باز شدن زبان‌ها شده است… در اینجا (تکه سیزدهم صص86-90) صحبت از اولیس (جیمز جویس) و اهمیتش به میان می‌آید. یادم هست جایی خوانده بودم که اولیس رمانی برای نویسندگان است. به نظرم این گزاره برای وقت سکوت هم صدق می‌کند.

13) پانویس‌ها البته در فهم جملات کمک می‌کند اما این‌گونه نیست که بعد از خواندن آنها، جملات کاملاً شفاف گردد. مثلاً: «… یاوه‌گویی‌های ادبی‌احساسی‌ ماتیاس معنایی غیر از نبودِ فرشته‌ی مسافر نداشت که یاری‌اش کند تا ماهی را بگیرد و از صفرایش بهره بردارد.» در زیرنویس چنین می‌خوانیم: «به فرشته‌ای موسوم به رافائل اشاره دارد که به طوبیا آموخت ماهی بگیرد و اندرونه‌اش را بیرون بکشد و بعدها به قصد دور راندن دیوی به نام اَشمادای از آن استفاده کند که عاشق سارا شده بود و نیز کوری پدرش را با آن درمان کند. این ماجرا در انجیل آمده است.» در واقع می‌خواهد بگوید طی این مرحله بی‌همرهی خضر مکن!! این را من همین الان فهمیدم یعنی درست وقتی که دو سه بار خوانده و راه به جایی نبرده بودم و می‌خواستم گیر بدهم!

14) این تکه‌های مربوط به گفتارهای درونی پیرزنِ صاحبِ پانسیون واقعاً معرکه‌اند. تکه چهارم (28-37) و تکه هفدهم (104-108). بالاخره یک کوهنورد در مسیر قله نیاز دارد گاهی بنشیند و استراحتی بکند و آبی بنوشد چون قسمتهای سختی در راه صعود در پیشِ روست! یعنی از اینجا تا زمانی که بخش اول این شب‌گردی در تکه بیست و سوم (ص131) به پایان برسد.

15) تکه‌ی سی و یکم(162-167) به توصیف و تحلیل تابلوی «بزم جاودان» اثر فرانسیسکو گویا اختصاص دارد. تابلویی که روی جلد کتاب قرار گرفته است. این بخش با 29 زیرنویس یکی از قسمت‌های رکورددار است! با شروع این بخش یک سربالایی دیگر آغاز می‌شود. کاش از این نقاشی در طرح روی جلد رمان «سور بز» یوسا نیز استفاده می‌شد که بسیار انتخاب به‌جایی از کار درمی‌آمد.

16) هجویه‌ای که راوی در باب فیلسوف اسپانیایی «اورتگا ئی گاست» در بخش سی‌ودوم نگاشته است سبب شد مختصری در مورد ایشان جستجو کنم. کتاب «طغیان توده‌ها» ایشان به فارسی ترجمه شده است و بخشی از آرای ایشان را خواندم و اتفاقاً آن را بسیار قابل تأمل یافتم. با توجه به گرایشات چپ نویسنده هجو یک فیلسوف لیبرال خیلی عجیب نیست. این نحو برخورد یکی از آن میراث‌های گرایشات چپ است که ما تا گردن در آن فرو رفته‌ایم! یعنی فقط همین را از ایشان یاد گرفتیم!!

17) در پانویس 2 صفحه 202 مترجم در مورد بازی‌ای که به گرگم به هوا ترجمه شده است توضیحاتی داده است که مرا به یاد یکی از بازی‌های بچه‌های امروزین (البته قبل از کرونا) انداخت به نام «آقای آلوده». این هم یک پیشنهاد است.

18) به نظرم وقتی خواننده به اینجاها (حدود دو سوم اثر) رسیده باشد دیگر ادامه مسیر خیلی راحت‌ خواهد بود! باور کنید!

19) «… اما خداوکیلی شما دیگر به خیال رفع مشکلات یک‌دفعه‌ای بقیه خودتان را درگیر همچو گرفتاری‌هایی نکنید. دیگر از این حماقت‌ها نکنید، کار کنید، خوش بگذرانید. دست از سر حلبی‌آباد بردارید و بگذارید این‌ها خودشان بدبختی‌هاشان را راست‌ریس کنند.» این را یکی از عوامل بازداشتگاه به پدرو می‌گوید. البته این جمله خیلی در مورد پدرو صادق نیست چون این بنده‌خدا اصلاً توی این باغ‌ها نبود و بدون هیچ نیت و هدف سیاسی عقیدتی و شاید بتوان گفت چون واقعاً سرش توی کار خودش بود گذرش به آنجا افتاد! به بند بعدی هم می‌توان توجه کرد.

20) «هر کس خربزه می‌خورد پای لرزش می‌نشیند. همیشه هر کس که خربزه می‌خورد نیست و گاهی به جای او کسی است که می‌پندارد خربزه خورده یا کسی که دیگران معتقدند خربزه خورده یا کسی که توانسته اطرافیانش را قانع کند تا او را با صورت رنگ‌پریده، چهره‌ی زرد و لبخند تلخ در ردای سیاه خیانت ببینند.»

21) مدیر موسسه تحقیقاتی همانطور که از مدیرانِ استانداردِ چنین نظام‌هایی انتظار می‌رود درخصوص پاک‌سازی ساحت علم از عناصر مسئله‌دار ذره‌ای درنگ نمی‌کند!

22) آنقدر در متن ارجاعات فراوان موجود است که وقتی در ص295 پدرو به فردی با نام «عمو میگل» اشاره می‌کند در پانویس از قول پدر نویسنده نقل شده است که عمو میگل شخص خاصی نیست!!

23) تکه پایانی به وسیله راوی اول‌شخص روایت شده است. پدرو بعد از پشت‌سر گذاشتن همه وقایع عازم ایستگاه قطار است تا به جایی برود که قرار است مشغول کار جدیدش بشود. با این‌که نمی‌تواند «کاری بکند که بایستی کرده باشد» و با اینکه کار جدید را در حد «درمان خارش مقعد» ارزیابی می‌کند هیچ احساس ناامیدی نمی‌کند. چرا؟! چون «آخر پوچ و تهی شده‌ام». «پوست کلفت چرم‌مانندی از من باقی گذاشته‌اند و دل‌وروده‌ام را بیرون کشیده‌اند، خیسانده‌اندم و گذاشته‌اندم تا خوب خیس بخورم»…«تا در هوای پاک کاستیلیایی دودی و نمک‌سود شوم. آن‌جا که سه ‌قرن ‌و نیم است آینده معنایش را به‌کلی از دست داده است» اگر خودتان را به سلامت به اینجا رسانده باشید حس عجیبی از این همراهی خواهید داشت. یکجور درد مشترک. درد ناشی از اختگی!

24) در اینجا به فرایند اخته کردن توسط ترک‌های عثمانی اشاره می‌کند؛ اخته‌شدگانی که آنها را تا کمر در شن‌های ساحل فرو می‌‌کردند و فریادهایی که آنها سر می‌دادند می‌توانست کارکرد فانوس دریایی را ایفا کند. اما امروزه در این زمینه هم پیشرفت کرده‌ایم! چنان اخته می‌کنند که خلاصه دست از دهن خبردار نمی‌شود! نه فریادی و نه حتا دردی! «وقت سکوت» است.

 منبع: میلۀ بدون پرچم

 

مطالب بیشتر

1. درنگی در رمان هرتزوگ نوشتۀ سال بلو

2. درنگی در مهمترین رمان‌های گونتر گراس

3. نگاهی به کتاب صداهای چرنوبیل

4. نگاهی به رمان خانوادۀ بودنبروک‌ها نوشته توماس مان

5. نگاهی به رمان در انتظار بربرها نوشته کوئتزی

 

نگاهی به رمانِ «وقت سکوت» نوشتۀ لوییس مارتین سانتوس

برترین‌ها