درسهای دوستداشتنی
بریدههایی از کتاب «گفتار در بندگیِ خودخواسته» نوشتۀ اتیین دولابوئسی
بریدههایی از کتاب «گفتار در بندگیِ خودخواسته» نوشتۀ اتیین دولابوئسی
تنها میخواهم بفهمم چه میشود که گاه اینهمه آدم، اینهمه شهر و روستا، اینهمه ملت یک تن جبر را تاب میآورند، جباری که قدرتی جز همان که ایشان به او میدهند ندارند، جباری که نمیتواند آزارشان دهد مگر از آن روی و به همان اندازه که میخواهند تابش آورند، جباری که نمیتوانست کمترین آسیبی به ایشان رساند تنها اگر نمیخواستند به او گردن نهند و رویاروی او میایستادند.
نه تنها صد تن، نه تنها هزار تن بل صد کشور، هزار شهر، کرور کرور آدم هم بر آن یک تن نمیشورند، بر آن یک تنی که بهترین کردار او با مردم همان رذالت به بندگی و بردگی کشیدنشان است، چه بگوییم؟ این را چگونه بنامیم؟ پستیاش بخوانیم؟ حالیا هر رذیلتی را حدی طبیعی است که از آن فراتر نمیرود. دو تن شاید از یک تن بترسند و شاید ده تن نیز. اما صد تن، اما هزار تن، اما کرور کرور آدم اگر در برابر یک تن به پایداری برنخیزند، این دیگر بزدلی نیست، کار بزدلی به اینجا نمیکشد، همانگونه که کار دلاوری نیز به آنجا نمیکشد که یکی بهتنهایی بر دژی یورش برد یا بر لشکری تازد یا ارتشی را درهم شکند. پس این چه رذیلت هیولاواری است که انگ پستی را هم نمیسزد، که واژهای درخور زشتی آن یافت نمیشود، رذیلتی که طبیعت خلقت آن را حاشا میکند و زبان از نامیدن آن سرباز میزند؟
جباران هرچه بیشتر ویرانی بار میآورند بیشتر میتازند، هرچه بیشتر خدمتشان میکنیم به همان اندازه بر قدرتشان میافزاییم، پس میشتابند تا همه چیز را نیست و نابود کنند، اما اگر دیگر در برابر ایشان سر فرود نیاوریم، اگر دیگر فرمانشان را نبریم، بدون آنکه به نبردشان بخوانیم یا تیغ برایشان بکشیم، جباران نیز برهنه و نزار میمانند و از نفس میافتند، درست بهسان شاخهای که چون به ریشهاش آب و غذا نمیرسد خود نیز میخشکد و میمیرد.
دلیران برای دست یافتن به خیری که میطلبند هیچ ترسی از خطر ندارند. دوراندیشان از هیچ تلاشی روی برنمیگردانند. مردمان ترسو و نادانند که چون سختی را برنمیتابند خیر خود را بازنمییابند و به آرزوی آن بسنده میکنند.
تنها یک چیز است که نمیدانم چرا آدمیان به رغم سرشت خویش از خواستن آن بازمیمانند. آن چیز همان آزادی است که با این حال چنان گوهر فرخندهای است که اگر از دست برود همۀ ناکامیها یکی پشت دیگری از راه میرسند و هر چیز نیکی هم که به جا مانده باشد عطر و طعم خود را از دست میدهد زیرا بندگی آن را تباه میکند.
تنها آزادی است که آدمیان دیگر میلی به آن ندارند و برای این بیمیلی علتی نمیدانم جز همین که اگر آزادی را میخواستند به دستش میآوردند، گویی از دستیابی به چنین چیز نازنینی سر باز میزنند تنها چون دسترسی به آن زیاده آسان است.
ای بیچاره و بینوا مردم بیخرد! ای شما ملتها که خیرهسرانه در پی زیان میروید و دیگر نمیبینید سودتان در چه است! میگذارید بر کشتزارهایتان برانند و گل سرسبد دسترجتان را بربایند، به خانههایتان در بیایند و مردهریگ پدرانتان را هم به تاراج ببرند. به روزی افتادهاید که دیگر هیچ ندارید که به داشتن آن ببالید و گویی بخت بلندتان همین است که به اندک مالی و خانوادهای که آنها هم دیگر به راستی از آن شما نیستند بچسبید و سرافکنده زندگی کنید.
این پریشانی، این ورشکستگی، این سیهروزی نه از دشمنان بل بیگمان، آری بیگمان، از همان یک دشمن بر شما میرسد، همانکه بزرگ است چون شما بزرگش میکنید، همان که برای او چشم وگوش بسته میجنگید، همان که بهر شکوهش از دادن جان خود هم دریغ ندارید. آنکه چنین مهارتان میکند دو چشم بیشتر ندارد، دو دست بیشتر ندارد، یک تن بیشتر ندارد، و چیزی افزون بر هیچ یک از بیشمار مردم شهرها و روستاهای شما ندارد، جز آنچه شما به او میدهید تا بیچیزتان کند.
بهراستی که مردمان فرودست که شمارشان هر روز افزون میشود عمر خود را به این میگذرانند که به آنکه خیرشان را میخواهد گمان بد ببرند و به آنکه فریبشان میدهد باور آورند. همین بس است که برایشان دانه بپاشند و شک دارم که مرغی باشد که بهتر به دام بیفتد و یا ماهیای که بهتر کرم و با آن چنگک را نیز ببلعد و شگفتآور اینکه چگونه ریزهنانی هم دهان آدمیان را آب میاندازد.
همیشه چهار یا پنج تنند که جبار را بر جا نگاه میداند، همان چهار یا پنج تن کشور را به بندگی جبار وامیدارند، همیشه پنج یا شش تن بودهاند که با زبانبازی دل جبار را به دست آوردهاند و چه خود پیش او رفته باشند و چه او ایشان را نزد خویش فراخوانده باشد در کنار جبار ماندهاند تا همدست و حشیگریاش شوند، ندیم خوشگذرانیاش باشند، در هوسرانیاش قوادی کنند، و از غارتگریاش بهره برند.
آیا حالی سیاهتر از این هست که از خود هیچ نداشته باشی و اراده و سلیقهات و تن و جانت را هم از دیگری به وام بگیری؟
منبع
گفتار در بندگی خودخواسته
اتیین دولابوئسی
ترجمه لاله قدکپور
نشر گمان
مطالب بیشتر
1. چهار کاری که گوته توصیه میکند در روز انجام دهید
2. چگونه گم شویم؟ چگونه پیدا شویم؟
5. مت هیگ: توصیههایی برای یک انسان
بریدههایی از کتاب «گفتار در بندگیِ خودخواسته» نوشتۀ اتیین دولابوئسی
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…