احمد شاملو
نظر طاهره صفارزاده دربارۀ احمد شاملو و چند خاطره
نظر طاهره صفارزاده دربارۀ احمد شاملو و چند خاطره
بخشی از یک گفتگوی خواندنی و مفصل را با طاهره صفارزاده که در آن به ارائه خاطرات شخصی و نظرات علمیاش درباره احمد شاملو -به ویژه با موضوع حافظ- پرداخته است، باهم میخوانیم:
فروغ فرخزاد شعرهای عاشقانه شاملو را که عمدتا در دفتر آیدا در آینه منتشر شده کاملا شخصی و خصوصی میداند. بسیاری از شاعران و نویسندگان این عقیده را نمیپذیرند و معتقدند شاملو حتی در شعرهای عاشقانهاش جانب جامعه را رعایت کرده است و عشق او در این نوع شعرها ریشه در متنی از دردها و آرمانهای اجتماعی دارد. نظر شما در این باره چیست؟
شاملو در اکثر شعرهای عاشقانهاش نزد مخاطب که معشوقه است از دردهای زمان حرف میزند اما هر دوی این شاعران یعنی فرخزاد و شاملو در ابراز عشق و عواطف شخصی راه اغراق پیمودهاند.
کسانی چون دکتر براهنی معتقدند که شاملو بیش از چهل، پنجاه شعر موفق ندارد و صاحب قلمانی چون محمود نیکبخت به کمتر از این تعداد اشاره میکنند و برای خود دلایلی نیز دارند که جای بحث و بررسی بسیار دارد. دیدگاه شما در اینباره چیست؟
دیدگاهها درباره موفق و ناموفق بودن شعر متفاوت است. باید دید آیا شاعر در مضامینی که مشغله ذهنی او هستند مثلا در مورد شاملو «آزادی» و «عشق» و «مقابله با ستم» به عرصههای قدرتمندی در بیان دست یافته است؟ تشخیص در این بررسی به مطالعه کافی و منصفانه و وقتسپاری نیاز دارد. مسلما در مضامین سهگانه نمونههای موفقی میتوان یافت.
در دوره معاصر، یعنی دستکم در این یکصد سال اخیر، جامعه ما با تغییرات و تحولات اساسی راغب تلخ و ناگوار، و شاید بهتر است بگوییم ناامیدکنندهای روبهرو بوده است که تاثیر غیرمستقیم و رمزی این تحولات را میتوان در آثار شاعران و نویسندگان این دوران مشاهده کرد. تجربه بیثمر انقلاب مشروطه و انجامیدن آن به کودتای 28 مرداد 32 بارزترین نمونه این تحولات یأسآور است. در واقع حکایت، حکایت کتیبه اخوان است و آرزوها و خواستههای طبیعی مردمی که در کمال ناباوری ناگهان به باد میرود و گویا هرگز امیدی به چهره گشودن و تحقق آنها نیست. با وجود این ما در شعرهای شاملو با پتانسیل پرتوانی از امید روبهرو هستیم. یک شاخه / در سیاهی جنگل / به سوی نور / فریاد میکشد. (باغ آینه) با توجه به آنچه در مقدمه ذکر شد، به نظر شما با چه توجیه یا تمهیدی میتوان به امیدی که در شعرهای شاملو دیده میشود و به عنوان مثال ملموسترین نوع آن را میتوان در شعر «ماهی» مشاهده کرد نگریست. شاید بهتر باشد سؤال به این صورت مطرح شود: به نظر شما چه مسائلی شاملو را به گنجانیدن چنین امید خوشبینانه و شاید تا حدی غیرقابل تحققی در شعرهایش هدایت کرده است؟
کودتای 28 مرداد از اهمیت و حقانیت انقلاب مشروطیت به هیچ وجه نمیکاهد. جزر و مدهای سیاسی را فارغ از توطئهسازان خارجی و حماسهشکنیهای مزدوران آنها نباید دید. نیروی مقاومت هرقدر کمجثه و محدود باز قابل ستایش و امیدساز است. آن شاخهای که در سیاهی جنگل/ به سوی نور فریاد میکشد/ مقاومتی است از سوی گروهی مبارز که به قلب شاعر در دوران سیاه اختناق و ستمکاری امید میبخشد و آن شاخه با شاخههای دیگر آرمانی مذهبی و یا ملی در دیگران پیوند میخورد، برای انقلابی که بعدها نمودار میشود. پس شما بهتر است آن نور را مقابله با سیاهی حاکم بر جامعه بدانید تا از معنی «پژوراتیو» واژه «امید» دور شوید و خلاصه شعر را فارغ از متن و مضمون سیاسی و تاریخی داوری نکنید.
مهمترین ویژگیهای زمانهای که شاملو در آن زندگی میکرد چه بود؟
اختناق ناشی از وابستگی حاکمیت که ویژه جهان سوم است.
اگر بخواهید از دیدگاه آسیبشناسی و نقد ادبی به شعر شاملو بنگرید چه مباحثی دراین زمینه مطرح میشود؟
شاملو با اینکه از عشق خود به زبان پارسی بسیار گفته است اما عموما دستور این زبان را رعایت نمیکند؛ نسل حاضر هم به گمان سبکی در شعر فارسی به تکرار همین عدم رعایتها همت ورزیده. شاملو فرقی بین فعل لازم و متعدی قائل نیست. برای بدیهیترین رابطه مضاف و مضافالیه کسره میگذارد. قاعده جمعها و غیرملفوظ را رعایت نمیکند. اینها از عواملی است که فارسیخوانی شعر او را مشکل و مبهم میسازد و براین ابهام سرهنویسی را هم تحمیل کرده است. وقتی که انسان دوست مردم است مانند شاملو باید صریحتر با مردم حرف بزند.
او پیچیده حرف میزند. و از عناصر زنده و روزمره و ملموس در شعرش آنگونه که باید یاری نمیجوید. اما حرفهایش و گفتوگوهایش درباره شعر به مانند نیما از شعرهایش آموزندهتر است بگذریم که نسبت به اشعار پندآموز بیمحبتی نشان میدهد. وارد کردن حکمت و یا مفاهیم پندآموز را در شعر نمیپسندد. همینجا بگویم این پیچیدگی یا شعر «حرفی» و تجریدی و ذهنی بااساس شعر سپید که آمده راحت حرف زدن را به شاعر عرضه کند تناقض دارد. کسی که شعر آزاد و سپید مینویسد باید به چرایی این شیوهها توجه داشته باشد والا دستوپاگیری عروض و قافیه را با عوامل دستوپاگیر دیگر جایگزین کرده است.
خانم صفارزاده، در سال 1355 مقالهای از شما در روزنامه کیهان به چاپ رسیده است که نقدی بر کتاب «حافظ به روایت احمد شاملو» است. ممکن است مهمترین ایرادهای وارد بر حافظ شاملو را یکبار دیگر در اینجا مطرح کنید.
من «حافظ شاملو» را در خانه دوستی دیدم. در نگاه اول نقطهگذاری و جداسازی ابیات آشفتهام کرد. دیوان را امانت گرفتم و هرچه بیشتر خواندم، بیشتر معتقد شدم که سکوت در مقوله حافظ جایز نیست. شاملو درباره مهمترین کوششی که در راه تصحیح دیوان حافظ به کار برده میگوید: «به اعتقاد نویسنده این سطور بزرگترین لطمهای که به دیوان حافظ وارد آمده است به هم خوردن ترتیب و توالی غزلهاست.»
و بعد چارهاندیشی خود را شرح میدهد: «هر غزل از لحاظ تداوم به توالی ابیات مورد دقت قرار گرفت. این کاری سخت و توانفرسا بود و سالهای متمادی وقت صرف آن شد… در یک غزل حافظ معمولا موضوعات مختلفی مطرح میشود یا به تداعی پیش میآید. برای فصل و جدا کردن موضوعات مختلف از یکدیگر نشانه * را برگزیدهایم. تعیین ابیات یک غزل تا جایی که با علامت فصل قطع نشده است، در زمینه واحدی است. این ابیات تا جایی که در یک خط و یک مسیر پیش میروند به دنبال هماند و از آنجا که این مسیر قطع میشود، تا همان موضوع از جهتی و در مسیری دیگر دنبال شود، با فاصله مشخص شده است.»
شک نیست که به قول شاملو کار رونویسی و دوبارهنویسی ابیات کاری سخت و توانفرسا بوده است و شک نیست که شاملو وقت بر سر این کار گذاشته است، ولی باید دید اولا انگیزه و بعد نتیجه این کوشش توانفرسا چیست؟ در مقدمه نسخه شاملو و در تایید رفتار مغرضانه شاه شجاع نسبت به حافظ، روایت چنین آمده است گویند: «روزی شاه شجاع با زبان اعتراض خواجه را مخاطب ساخته گفت: «هیچ یک از غزلیات شما از مطلع تا مقطع بر یک منوال واقع نشده، بلکه از هر غزلی سه چهار بیت در تعریف شراب است و دو بیت در تصوف و یک، دو بیت در صفت محبوب و تلون در یک غزل خلاف طریقت بلغاست!«
اینکه این سخن از روی غرض بوده، یا ناآگاهی شاه شجاع از خصوصیات غزل، کاری نداریم. روایت این نکته را روشن میکند که شاملو هم پرداختن به موضوعات مختلف را عیب کار دانسته و در صدد جبران برآمده غافل از اینکه شرط غزل در تنوع مطالب است. بنابراین جدا کردن موضوعات با نشانه و بینشانه کوششی است در جهت تغییر خصلت غزل و نزدیک کردن هرچند بیت آن به تغزل قصیده. فرق میان غزل با تغزل قصیده آن است که ابیات تغزل باید همه مربوط به یک مطلب باشد، اما در غزل تنوع مطالب ممکن است، چندان که آن را شرط غزل دانستهاند.
رجوع کنید به صناعات بدیعی تالیف استاد همایی. شاید اگر شاملو به این تعریف توجهی کرده بود از اصل این چنین تصمیمی نمیگرفت. پس با این تغییرات، هیئت سنتی غزل به کلی دگرگون میشود و ما به ناچار تعریف غزل را نادیده میگیریم و حیرتزده دنبال شاملو راه میافتیم که ببینیم در دستهبندی کردن موضوعات و جداسازی آن با علامت و نشانه به کجا میرسد… شاملو در باب نقطهگذاری میگوید: «راهنمایی خواننده به درست خواندن غزل مستلزم نقطهگذاری بوده، و نقطهگذاری ایجاب میکرد که غزل، هیئت سنتی خود را از دست بدهد و ابیات زیر هم نوشته شوند.» هدف غایی نقطهگذاری کمک به رسایی مطلب است، و از آنجا که رسایی از خصوصیات غزل فارسی به شمار میرود و این به ویژه در غزل حافظ به اوج میرسد، پس دلیلی ندارد که از حمایت این علامات برخوردار شود یا به دلایلی که خواهیم دید آشفته گردد.
از انجا که در بین متون ادبی قدیم، تا آنجا که من میدانم فقط در «اوستا» و «مقالات شمس» به این علامات برمیخوریم و رواج امروزی آنها یک پدیده غربی است، باید کاربرد آن نیز براساس قاعده کلی و عمومی باشد. البته سلیقه شخصی گاهی دخالت میکند. مثلا خانم امیلی دیکنسون Emily Dickinson – شاعر آمریکایی – تمایل داشته که در شعرش خط تیره (-) را به جای سایر علامات به کار ببرد، اما همین شاعر اگر قرار بود آثار چاوسر Chaucer و دیگر شعرای کلاسیک را تصحیح کند، حتما روال نقطهگذاری معمولی و رعایت قواعد کلی را برمیگزید، و الزام داشت که چنین کند که روش تحقیق چنین ایجاب میکند.
در نقطهگذاری شاملو به شیوه جدیدی برمیخوریم که بیشتر علامات مفاهیم خود را از دست دادهاند و خود او هم آنقدر دراین شیوه بکر و جدید سرگردان است که گاه از رعایت آن درمیماند و راه قدیم را پیش میگیرد و خلاصه ثباتی نشان نمیدهد که خواننده براثر تکرار به تجربه و دریافتی تازه برسد. یکی دیگر از مواردی که من در نقد «حافظ شاملو» به آن پرداختهام تغییر و تبدیل کلمات است. شاملو در مقدمه میگوید: «کلمه ساقی را به صوفی مبدل کردم و با شیوهای که برای تنظیم و ترتیب ابیات آموختهام یکایک را با فرض این کلمه به محک زدم: اکنون همه چیز جا افتاده بود.»
او به همین سادگی کلمات را در شعر حافظ دچار تغییر و تبدیل میکند؛ اما دگرگونی آنچنان بیاساس و قابل تشخیص است که گاه حتی برای رد معنی جدید نیازی به مراجعه به نسخه دیگران نیست. مثلا در همین تبدیل ساقی به صوفی به این موارد برمیخوریم: «صوفی» در زمان حافظ خاصه در محیط فارس با حکومت فاسد و عوامفریب آلمظفر، صدرنشین مسند ارشاد ولی از قید هر حقیقتی آزاد است و از اینروست که حافظ صوفی را مکار و دامگذار و خرقه او را خرقه سالوس میخواند. صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد / بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد. و یا: صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه میخورد / پار دمش دراز باد آن حیوان خوش علف.
و بنابراین ساقی که آرامبخش است و می خوشگوار میدهد نمیتواند به صوفی بدل شود: ساقی به نور باده برافروز جام ما / مطرب بزن که دولت می شد به کام ما. و یا: ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی / تا یک دم از دلم غم دنیا به دربری. گذشت از این تفاوت وقتی که «ساقی» و «صوفی» با هم در بیتی روبهرو میشوند تکلیف چیست؟ آیا باز باید هر دو را تبدیل به ساقی کرد؟ شراب تلخ صوفی سوز بنیادم نخواهد برد / لبم بر لب نه ای ساقی و بستان جان شیرینم. از این موارد تغییر و تبدیل کلمات در «حافظ شاملو» بازهم هست و من در نقد تا حد زیادی به آن پرداختهام.
پایان بخش نقد من «شناخت حافظ»است. شاملو میگوید: شناخت حافظ از جهانشناختی علمی نیست و مصالح فکری او و هر انسان اندیشمند دیگری در آن روزگار نمیتوانسته است در حدی باشد که با آن بتوان جهانبینی علمی عرضه کرد. او همینقدر نخست احساس کرده است که عقاید جاری منطقی نیست و یا عقل سلیم نمیخواند. آنگاه با دقت بیشتری به بررسی آنها پرداخته در این راه تا آنجا پیشرفته که یکسره معتقدات خویش را بهدور افکنده و سرانجام چون برای پرسشهای خویش جوابی قانعکننده نیافته خسته و بینتیجه در قلمرو خوشباشی (قابل مقایسه با Hidonism یا Eudonism لنگر فرو کشیده- و این سرنوشت جبری او بوده است.»
این شناخت که ظاهرا از نتیجهگیریهای علم روانشناسی برخوردار است. در حقیقت نگرش شاملو را نسبت به زندگی عارف به طور کلی نشان میدهد، که عارفان- با اندک تفاوتهایی در نحوه تجلی- همه یک راه دارند و همه در پی یک چیزاند و آن وصول به حق است. اما نتیجهگیری شاملو بیشتر به خلاصه داستان زندگی یک روشنفکر سرخورده میماند که در آغاز اصول و اعتقاداتی دارد و چند روزی با عنوان کردن آنها خودی نشان میدهد، تلاشی میکند، اما همین که در سر راه معتقداتش با اشکالات منطق روزمره مواجه شود، آنها را به دور میافکند و طریقی در جهت خلاف آن برمیگزیند.
پیداست که این تصویر ربط و شباهتی به حافظ ندارد چرا که هیچ منطقی هرگز قادر نبوده است که او یا هر عارف دیگر را از طی طریق بازدارد. طریق عارف عشق به حق و آشتیناپذیری با فساد و ناحق است و این نه شعار و نه تئوری بلکه مسوولیتی پیمبرانه است که عارفان با آن زیستهاند و حلاجوار بر سر آن جان نهادهاند.
حافظ درباره پیمبرانه بودن این مسوولیت میگوید: بارها گفتهام و بار دگر میگویم / که من دلشده این رهنه به خود میپویم / در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند / آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم. درباره قول و کردار بزرگی که سرشار از الهیات و رموزات الهی است نمیشود به آسانی حکم صادر کرد که به دلیل فلان و بهمان معتقداتش را یکسره بهدور افکند و به خوشباشی پناه برد. هستی این انسانهای کامل و شکستناپذیر و هم از اینرو است که هستی این انسانهای کامل و شکستناپذیر را با معیارهایی که پیوسته در پی یافتن شکستهای روحی و پوچی انسان مادی است نمیتوان سنجید.
عارفان براثر توجه دائم به حقیقت لایزال نه دچار پوچی درون میشوند و نه چیزی را آنقدر در خور طلب میدانند که از دست دادنش موجب شکست و خسران باشد. نکته دیگر اینکه تسلیم حافظ به خوشباشی تسلیم به خوشدلی است. خوشدلی در ترک جهان گفتن است و ترک جهان گفتن نه به معنای انزواطلبی و جستوجوی رهایی فردی بلکه رهایی از نیازها و وسوسههای مادی است:
نیست در بازار عالم خوشدلی ور ز آنکه هست / شیوه رندی و عیاری خوشباشی خوش است / حافظا ترک جهان گفتن طریق خوشدلیست / تا نپنداری که احوال جهانداران خوش است. باری درک نادرست از پارهایی تعبیرات عرفانی لزوما به نتیجهگیریهایی از این دست میانجامد. در حقیقت قصد این مقاله نیز روشن کردن همین نکته است که در کار پژوهش متون عرفانی و مصطلحات صوفیه تنها تطبیق سطحی نسخ و بررسی اجتماعی و تاریخی و هنری کافی نیست بلکه پژوهشگر باید درک و شناخت و حساسیت عارفانه داشته باشد، خود طالب و مشتاق راه باشد و معجزه اسم اعظم را از دل و جان باور بدارد وگرنه در تلف کردن عمر خود و درهم ریختن معنای گفتار و کردار عارفان کوشیده است. شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس / که نه هرکو ورقی خواند معانی دانست
اگر امروز بخواهید نقدی بر حافظ شاملو بنویسید آیا باز هم، همان نقدها و نقطهنظرها را مطرح میکنید؟
بله، عینا چون من دوست شاملو و دوست ادبیات هستم. حتی کلمهای از غرض در کار نبوده. نظرم را با مثال و شواهد تببین کردهام.
عکسالعمل شاملو پس از چاپ این مقاله انتقادی چه بود؟
قدری رنجید. حتی نزد دوست مشترکمان سیمین دانشور گله کرد. سیمین خانم گفته بود «تو در مقدمه به اعتقاد حافظ تاختهای شاید به این دلیل در دفاع از او برآمده.» راستش انگیزه آغازین همین بود ولی پس از دقت در کار اشکالات را متنوع یافتم لذا آنها را متذکر شدم گویا در چاپهای بعد دست به اصلاحاتی زد.
به نظر شما چرا شاملو مقدمهای را که در چاپ نخست روایت خود از حافظ منتشر کرده بود، در چاپهای بعد حذف کرد؟
شنیدم برای توجه به همین تذکر در باب شناخت و شخصیت حافظ بوده شاید علت دیگری هم داشته.
شاملو در آوریل 1990 در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی سخنرانی مفصلی پیرامون مسائل فرهنگی، ادبی و تاریخی ایران ایراد کرد که منجر به جنجالهای فراوان شد. مهمترین وجه این جنجالها انتقادهایی است که او بر شاهنامه وارد کرده. نظر شما درباره آرای شاملو دراینباره چیست؟
به نظرم هم او تندروی کرد در عرصه شناخت و سلیقه شخصیاش، هم پاسخدهندگان در مقابله با او. شاملو درنظر نگرفته بود که نسل دوستدار شعر او ممکن است در بست و بدون مطالعه حرفهایش را بپذیرند و این یک بدآموزی غیرمنصفانه است. با احتیاط بیشتر باید به آثار دیگران به خصوص با مهمها پرداخت از طرفی در حرمتگذاری هم نباید غلو کرد به طوری که نقد ادبی به نوعی رونویسی تبدیل شود. موضوع ملیگرایی در برخی جوابها به آن مصاحبه حتی قدری خشونتآمیز بود.
خانم صفارزاده با توجه به تحقیقاتی که شما تاکنون پیرامون قرآن انجام دادهاید. به ویژه با توجه به ترجمه خوبی که از قرآن منتشر کردهاید، ممکن است کمی هم درباره تاثیرپذیری شاملو از قرآن و دیگر کتب مقدس به خصوص تورات و انجیل صحبت کنید. البته شاملو در گفتوگو با حریری به مطالعاتی که پیرامون قرآن و کتب مقدس به خصوص تورات انجام داده، اشاره کرده و به عنوان مثال در بخشی از آن مصاحبه گفته است که با خواندن ترجمه پرویز داریوش از تورات به خواندن تفاسیر قرآن ترغیب شده است.
من تاثیری از قرآن در شعر شاملو ملاحظه نکردهام. شاملو از تورات و انجیل هم در حد اشارات لفظی واسطورهای استفاده کرده. او در شعر «ناصری»از مسیح پیامبر حرف نمیزند از انسان جفاشدهای که دوستش دارد حرف میزند.
به نظر شما آیا شاملو توانسته است به تلفیق و پیوند طبیعی وروانی از فن و هنر در ترجمه آثار که منتشر کرده است دست یابد؟
در زمان حیات شاملو هنوز مراحل پذیرفته شدن ترجمه به عنوان یک علم و فن طی نشده بود ترجمه را هنر میشناختند و هرکس به ذوق و سلیقه و بدون در نظر گرفتن هیچ اصولی به طرف آن میرفت. به عبارت دیگر آثار ترجمه شاملو بیشتر مربوط به سالهای قبل از هفتاد میلادی است.
شاملو معتقد است که ما در ترجمه شعر (یعنی زمانی که مترجمی بخواهد شعری از زبان فارسی به زبان مورد نظر خود ترجمه کند) به شدت گرفتار زبانیم. به اعتقاد او از ویژگیهای مهم شعر ما یکی درآمیختگی آن با زبان است. همان مشکلی که مثلا در ترکی ناظم حکمت با آن روبهرو است که گاه شاهکارهایش فقط در زبان خودش شاهکار است و در زبانهای دیگر نه فقط شاهکار نیست بلکه گاه کاملا نامربوط و هذیان است. مترجم هر اندازه هم که چیره دست باشد حتی ده درصد آن را نمیتواند به زبان میزان منتقل کند. ممکن است ارزیابی خود را از مشکلی که شاملو به آن اشاره کرده است، مشخص کنید؟
خود زبان مشکلساز نیست. فرهنگ و پیشینه و اشارات و امثله و حکم کار انتقال مفاهیم را به واسطه میزان اختلاف فرهنگها در جوامع مختلف با بنبستهایی در معادلیابی روبرو میکند. البته این اشکال بیشتر مربوط میشود به ادبیات کلاسیک ملتها. امروز در عصر ارتباطات یک زبان کم عمق و کلیشه وارد ادبیات شده که از تلاش و عرقریزیان روح مترجم کاسته است.
خانم صفارزاده، از دیدارهای خود با احمد شاملو بگویید. این دیدارها بیشتر در کجا و چه زمانی صورت میگرفت؟
در منزل من یا در منزل شاملو. معاشرت مطلوبی داشتیم. آیدا هم به من لطف داشت.
در این دیدارها بیشتر پیرامون چه مسایلی صحبت میشد؟
شعر و سیاست و سختگیریهای ساواک.
آیا خاطره خاصی از دیدارهای خود با شاملو دارید که قابل طرح در این مجال باشد؟
دو خاطره دارم: شاملو از استادان دانشگاه ملی شنیده بود که من دستور کتبی حزب رستاخیز یعنی ورقه عضویت حزب را امضاء نکردهام. تلفن زد و گفت: «این امضاء یک جوک است، حتما امضاء کن اینها قساوت دارند،» گفتم: «شاملوجان، این امضاء بیشرفی است جوک نیست.» خندید و گفت: «شایدم راست میگی» من جلوی اسمم نوشته بودم «عقیده ندارم» و خبر توسط مسوول دبیرخانه همه جا پیچیده بود آن دوست مهربان نگران شده بود. روحش شاد.
خاطره دیگر کدام است؟
یک عصر تابستان شاملو زنگ زد گفت: «طاهره من شعری دارم مینویسم که جایی گیر کردهام. پاشو آژانس بگیر و بیا و دستگاه نقدت را برای این معضل به راه بینداز.» قبول کردم و رفتم شعری از دلتنگیهای زمان در دست نوشتن داشت گفتم: «باز هم که اصل مضمون و سمبل هر دو را آوردهای» البته این رسم در شعرهای او تکرار شده موضوعی را با الهامی به زبان ساده آغاز میکند بعد با سمبلهای پیچیده به تایید و تقویت آن میپردازد.
دو سه خط را به پیشنهاد من حذف کرد و خشنود شد. در همین ضمن اسماعیل خویی وارد شد. شاملو گفت من یک گیر در شعرم بود طاهره را صدا کردم رفع شد. خویی گفت: «شاملو تو داری تواضع میکنی» گفت: «نه چرا با خودمان رو راست نیستیم. من عقیده دارم که طاهره در زمینه شعر امروز هم خوب درس خونده هم تشخیص داره. بعد هم هر دو صورت شعر را خواند و گفت بفرمایید اینهم دلیلش». آیدا هم با شام از ما پذیرایی کرد.
منبع: shahrestanadab
مطالب بیشتر
1. کامیار عابدی: شعر ایران در دورۀ پساجنگ
2. همراه با ادونیس و کلارا خانس دربارۀ احمد شاملو
3. خوانش شعر خاطرۀ شاملو نوشته ع. پاشایی
4. گفتوگوی ناصر تقوایی با شاملو و آیدا
نظر طاهره صفارزاده دربارۀ احمد شاملو و چند خاطره
نظر طاهره صفارزاده دربارۀ احمد شاملو و چند خاطره
نظر طاهره صفارزاده دربارۀ احمد شاملو و چند خاطره
نظر طاهره صفارزاده دربارۀ احمد شاملو و چند خاطره
نظر طاهره صفارزاده دربارۀ احمد شاملو و چند خاطره
نظر طاهره صفارزاده دربارۀ احمد شاملو و چند خاطره
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…