جهان نمایش
نگاهی اجمالی به عروسکخانه؛ مشهورترین نمایشنامۀ هنریک ایبسن
نگاهی اجمالی به عروسکخانه؛ مشهورترین نمایشنامۀ هنریک ایبسن
«عروسکخانه» یا «خانه عروسک» یکی از نمایشنامههای مشهور هنریک ایبسن است که در آن روایتی از موقیعت زنان در اواخر قرن نوزدهم به دست داده شده است. نورا، شخصیت اصلی این نمایشنامه ایبسن است و ایبسن بهخوبی نشان میدهد که در آن زمانه، زنی متأهل مثل نورا، تنها بهواسطه حضور یک مرد میتواند صاحب درآمد و دارایی باشد و بدون حضور شوهر یا پدرش به حساب آورده نمیشود. نورای «عروسکخانه» تنها بهواسطه جعل امضای پدرش میتواند مخفیانه پولی برای درمان شوهر بیمارش دستوپا کند و جان او را نجات دهد. نورا اگرچه جان شوهرش را نجات میدهد اما وقتی حقیقت ماجرا آشکار میشود، کسی که موقعیت نورا را در متن مناسبات اجتماعی اطرافش بهدرستی نشان میدهد، شوهرش، توروالد، است. در مناسبات اجتماعی «عروسکخانه»، عاملیت فردی توهمی بیش نیست. توهم نورا برای تخطی از نقشی که به او تحمیل شده، در طی سه روز یا سه پرده، عیان میشود.
لوکاس نیث، نمایشنامهنویس معاصر آمریکایی، در نمایشنامهای با عنوان «خانه عروسک 2» قسمت دوم نمایشنامه کلاسیک ایبسن را نوشته یا به عبارتی روایت خودش را از این ماجرا به دست داده است. این نمایشنامه در سال 2017 در برادوی به روی صحنه رفت و با استقبال هم روبهرو شد.
لوکاس نیث، در سال 1979 در فلوریدا متولد شده است. او در ابتدا به تحصیل در رشته پزشکی مشغول میشود اما بعد از مدتی تحصیل در این رشته را رها میکند و به سراغ ادبیات نمایشی میرود. زمان قسمت دوم «خانه عروسک» پانزده سال پس از زمانی است که نورا، توروالد را ترک میکند. نمایش در یک اتاق اتفاق میافتد و فضای خالی زیادی در صحنه وجود دارد. این فضای خالی که در آن تنها یک میز و چند صندلی قرار دارد، بهنوعی حسی از یک دادگاه را در ذهن مخاطب تداعی میکند. نورا در یکی از دیالوگهای پایانیاش در نمای خطاب به توروالد میگوید: «وقتی من از اینجا رفتم توروالد، پونزده سال پیش، اولین کاری که کردم این بود که رفتم و در یک پانسیون زندگی کردم، چون هیچی نداشتم؛ نه خونهای، نه خونوادهای و نه پول. چون به جز دوخت و دوز هیچ مهارت دیگهای نداشتم، از راه دوختن پول درآوردم و کمکم هرقدر تونستم جمع کردم چون واقعا میخواستم برای اولینبار توی زندگیم تنها باشم. وقتی به اندازه کافی پول جمع کردم، از پانسیون اومدم بیرون و رفتم شمال زندگی کردم. یک کلبه متروکه پیدا کردم. حتی با اینکه داشتم تنها زندگی میکردم، برای هر کاری، هر تصمیمی –از اینکه چی بخورم تا اینکه کی بخوابم- یک صدایی توی سرم میشنیدم که شبیه صدای تو بود یا شبیه صدای پدرم یا کشیش یا هرکسی که میشناختم».
منبع: شرق
نگاهی اجمالی به عروسکخانه؛ مشهورترین نمایشنامۀ هنریک ایبسن
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…