یادداشت
عشق با تیشه خویشی دارد نه با فرهاد
عشق با تیشه خویشی دارد نه با فرهاد
سرشتِ برخیها شبیه خورشید است. هر روز گرم، سخاوتمند و امناند. کیشششان، مهر مدام و بخشش بیدریغِ آگاهی و بینش است.
پیر خراباتیاند، همان که حافظ دربارهیشان گفت: «بندۀ پیر خراباتم که لطفش دائم است ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست.»
این خورشیدسانان اهل حساب و کتاب نیستند. بیقید و شرط و مادرانه میبخشند. آنقدر عزّت نفس دارند که میدانند اگر هر روز هم باشند، تکراری نمیشوند.
به خاطر استعداد داشتن یا نداشتن خاک و دانهها به نیروی محبت خودشان شک نمیکنند و در آن دست نمیبرند. رها و جاریاند. بیشیله پیله، بی ادا، کودکانه و تنها کلمۀ مقدسشان شادی است.
آنها ابهت درها را در بسته بودن آن نمیبینند. شجاعت دارند شروع کننده باشند، به سمت دیگری بروند و به آسیبپذیری غمانگیز آدمی به چشم یک فرصت نگاه کنند. شجاعت دارند بگویند: دوستت دارم ولی نه لزوماً با این صراحت. نه لزوماً با کلمات. بلکه با تابیدن بر زندگیات. با امکانی که پیششان داری: امکان عریانی بدون هراس از برهنگی، امکان در آغوش کشیده شدن و دریافتِ نوازش نامحدود، امکان حل شدن در عین حفظِ فردیت.
این خورشیدها خود اگر کوهی از دردند به تو که میرسند لبخند میزنند؛ اگر زمستانی سخت به طول انجامیدهای، برفهایت را آب میکنند و تو را با صدای زلال آب به صرافت دریا میاندازند. کنار آنها همیشه میتوانی مطمئن باشی که اگر ظلمت به سراغت آمد، کسی را داری که میتوانی روی گرما، محبت و امنیت حضورش حساب کنی.
آنها جذابیت را در غیب شدن گاه و بیگاه و در رنج و ناامنی انداختن روح تو نمییابند.
آنها مانند شیخ و زاهد «مودی» و هیجانی و احساساتی نیستند که محبتشان گاهی باشد و خیلی وقتها نه.
آنها ملایماند و باوقار و جنونشان خردمندانه است. تنظیم فاصله را بلدند طوری که نسوزانند بلکه برویانند.
پیرخرابات شدن به حرف آسان است؛ متانتِ تحمل درد میخواهد شکل دادن به یک رابطه. قدرتِ بالای رنج را عینِ درمان دیدن، میخواهد.
مهربانیِ همواره در این جهان ناهموار به حرف آسان است و از همه مهمتر بینایی و دیدن این دست از آدمها و شکوهشان.
راست گفت نویسندۀ شهیر کردستان عراق، بختیار علی: همۀ آدمها کور به دنیا میآیند و فقط برخی در طول حیات بینا میشوند. و راست میگویم من: همه به دنیا میآییم اما لزوماً متولد نمیشویم. فقط عشق قابلۀ قابلی برای متولد کردن انسان است. فقط عشق میتواند این زندانی رو به دیوار و زل زده به سایههای واهی را از اشتباه درآورد و به او آتش حقیقی را نشان دهد. فقط عشق که با تیشه خویشی دارد نه با فرهاد! با رنجهای برکِشنده نه کُشنده…
عشق با تیشه خویشی دارد نه با فرهاد
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند