با فلسفه
چنین گفت زرتشت…

چنین گفت زرتشت…
3
یک!
ای بشر! توجه کن!
دو!
که واقعاً نیمه شب ژرف چه میگوید!
سه!
«من خفتهام! من خفتهام!»
چهار!
من از رؤیای عمیق خود بیدار شدم!
پنج!
جهان عمیق است.
شش!
و عمیقتر از آن است که روز، تصورش را میکند!
هفت!
غم آن عمیق است
هشت!
و شادی آن عمیقتر از غمِ آن
نه!
غم گوید: «از اینجا برو و نابود شو!»
ده!
اما شادی ابدیت را میجوید.
یازده!
ابدیتی عمیق و بیپایان را!
دوازده!
صص 424-425
1
اگر من واقعاً فالگیری بودم، سرشار از روح غیبگویی، روحی که بر تپههای بلند، بین دو دریای گذشته و آینده همچون ابر سنگینی روان باشد، روحی دشمن دشتهای خفته و مرطوب و دشمن تمام آن چه بیزار و ملول است و نه میتواند بمیرد و نه میتواند زندگی کند، روحی حاضر به قبول برقی که سینۀ تاریکش را روشن سازد و مملو از نور نجاتدهندهای که از برقهای «آریگو» و «خندان» لبریز باشد.
(و خوشا به حال کسی که بدینسان لبریز باشد! و به راستی آنکس که میخواهد روزی بالاخره برق آینده را روشن کند، باید همچون ابری توفانی، مدتهای مدیدی بر کوهها، سایه افکند.)
آه! چگونه من ابدیت و عالیترین حلقۀ ازدواج؛ یعنی، حلقۀ بازگشت جاودانی را با اشتیاق نمیطلبیدم؟
تاکنون، من زنی را که مایل باشم از او صاحب اولاد شوم، نیافتهام مگر این زن که دوستش دارم،
زیرا من تو را ای ابدیت دوست میدارم!
7
اگر من، آسمانهای آرام را بالای سر خود میتوانستم بگسترم و با بالهای خود به سوی آسمانهایم، پرواز کنم،
اگر میتوانستم در اعماق نور دوردست، فرو روم و اگر عقل دوربین میتوانست از آزادی من سرچشمه بگیرد.
(عقل دوربین چنین میگوید: «بنگرید که بالا و پایینی در کار نیست! خود را ای موجود نورانی، به سوی خارج و عقب و اطراف پرتاب کن! آواز بخوان و دیگر سخن مگو!
آیا همۀ کلمات برای سنگینگوشان، ساخته نشده است؟ آیا همۀ کلمات به نور، دروغ نمیگویند؟ بخوان و دیگر سخن مگو!)
آه، چگونه من ابدیت و عالیترین حلقۀ ازدواج، یعنی حلقۀ بازگشت جاودانی را با اشتیاق نمیطلبیدم؟
تاکنون، من زنی را که مایل باشم از او صاحب اولاد شوم، نیافتهام مگر این زن که دوستش دارم،
زیرا من تو را ای ابدیت دوست میدارم!
منبع
چنین گفت زرتشت
فردریش نیچه
ترجمۀ حمید نیّرنوری
نشر اهورا
چنین گفت زرتشت…
مطالب بیشتر
- چند سروده از فردریش نیچه
- قسمتهایی از کتاب حکمت شادان اثر نیچه
- درمان دردهای زندگی به سبک نیچه
- منشأ شعر از نگاه نیچه
- بخشهایی از رمان وقتی نیچه گریست اثرِ اروین یالوم
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی1 ماه پیش
درمان پوچی به سبکِ ژان پل سارتر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
نگاهی به رمان «هیچ دوستی بهجز کوهستان» نوشتۀ بهروز بوچانی
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی3 روز پیش
پس به نام زندگی / هرگز مگو هرگز
-
مولوی خوانی1 ماه پیش
«در هوایت بیقرارم روز و شب» با صدای شهرام ناظری
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
نگاهی به نمایشنامۀ «بانویی از تاکنا» نوشتۀ ماریو بارگاس یوسا
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی1 ماه پیش
«زیباییِ وصلۀ ناجور بودن»: لیدیا یوکناویچ
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی3 هفته پیش
رمان «دشمن عزیز» نوشتۀ جین وبستر: دعوت به مذهبی مبارزتر!
-
تحسین برانگیزها1 هفته پیش
«رازهای سطح» مستندی دربارۀ مریم میرزاخانی