معرفی کتاب
نگاهی به داستان امپراتور ژندهپوش نوشتۀ دکتر علی ذکاوتی
نگاهی به داستان امپراتور ژندهپوش نوشتۀ دکتر علی ذکاوتی
سال 1367 داستانی دنبالهدار به نام «امپراتور ژندهپوش» به چاپ می رسد. این داستان در نظرخواهی شماره 500 سروش سال ۶۷ یکی از سه داستان محبوب شناخته میشود. سپس به صورت کتاب چهار بار بدون کوچکترین تغییر به چاپ میرسد.
نگاهی به داستان امپراتور ژندهپوش نوشتۀ دکتر علی ذکاوتی
تمهای کتاب:
* بزرگترین همایش تاریخ بشر برای برونرفت از استیصال کائناتی
* مهمترین سؤال و برترین جایزه بیسابقه در تاریخ: مسابقۀ بهترین فرزند زمین کیست؟
* سبک و مناسک غذایی و با«مدیریت بدن» و مدیریت جامعه
* انسان موجودی که آشپزی میکند
* بینامتنیت (متن پنهان) برای برونرفت از استیصالها از قصه ازوپ (به قولی همان لقمان) به نام چوپان نامرئی تا پارمنیدوس منطق پرداز و تا هراکلیتوس (فیلسوف گریان) و تولدستیزان نظریه جنگ او و تا دموکریتوس (فیلسوف خندان) تا انواع رمان در دهههای اخیر.
* از هفت گاو لاغر که هفت گاو چاق را خوردند. از دانیال نبی و خطوط نامفهومی که بر دیوارهای قصر بلتشصر ظاهرشد و فقط دانیال نبی توانست بخواند. تا مترجمی که یک غذای بومی چینی را معرفی میکرد…
* شایعه و فضاهای مجازی، انسان قصهگو، جنجال
* ازدواج با ربات، تولد قهرمان اسطورهها و قصهها، تنهایی او: انزوا، خودکشی سایبورگها
* فرار و متواری شدن آدمهایی مثل (مانند اسنودن، آسانژ …)
* پشت صحنه آنان که به سلبریتیها شهره شدند
*زندان، اشغال فرودگاه، شاعرها، یتیمخانه، پلیس، انسان مخترع، فقرا و اغنیاء
*پروانهها
* تخیل رهاییبخش، اسطورهها و قصههای پریان
* عدالت، کماجدان/قابلمه نشانه گرسنگی و اعتراض و خشم
*عفو بین الملل، غارهای سنگی، فوتبال
*اخراجیهای رستگار، متمدنها و خشنها
* در منطقه اونیورسال (در تکنوتوپیا یا اتوپیای فناوری) چه میگذرد؟
*فناوری سایبر زهدان جدید تولدها….
نگاهی به داستان امپراتور ژندهپوش نوشتۀ دکتر علی ذکاوتی
خلاصۀ کتاب امپراتور ژندهپوش
شرایط حاد جهانی مفروضی را تصور کنیم: چندین حادثه معمولی و جنایی، و اشتباه گرفتن هویت سه شخصیت که تشابه کد یا شباهت اسمی (عمدی و هشیارانه و یا سهوی و ناهشیارانه) دارند و روایتهای خبرنگار، مترجم و شاعر که از کار اخراج شدهاند هر یک به شیوهای، سبب میشوند مندرجات یک پرونده ساده و اشتباهات یک مترجم در معرض ارتباطات جهانی قرار گیرد و حجیمتر و عجیبتر شود و صورت یک پرونده جهانی به خود بگیرد.
همزمان از سوی دیگر، برای حل بحران کنفرانس جهانی بسیار مهمی به وسیله انستیتو مطالعات زمین برگزار شده است. کنفرانسی که «در توصیف آن گفته می شود فقط هر دو هزار سال ممکن است شبیه آن تشکیل شود» ( ص۶)…این موقعیت با جریانهای کنفرانس جهانی بسیار مهم و یک مسابقه، اقتراح و جایزه جهانی بیسابقه دگرگون و لحظه به لحظه تشدید بازسازی و یا تحریف شود.
در آن کنفرانس تمام کنشگران و ذینفعان احتمالی کنونی آینده و بالقوه شرکت دارند و دو تن از آنان مدعیاند که میتوانند همزمان انسان، فناوری و تمام طبیعت و حیات وحش را با نگاه عملگرایانه در محاسبات و مناسبات جهانی بگنجانند. برای تخفیف و تعدیل و ترمیم و مهار و مدیریت بحران مسابقه جهانی “فرزند خوب سیاره زمین کیست” هم قرار است کاندیداها را ثبتنام و ارزشیابی و داوری کند. بعضی اعضای کنفرانس هم همزمان نامزد این مسابقهاند.
این کنفرانس و این مسابقه هم، موضوع توطئه و هم تمسخر مخالفان این گونه عملگرایی ….قرار میگیرد. ورود شخصیتهای جنجالی دیگری به داستان و درهم تنیده شدن آن پرونده با چند معضل جهانی مانند گرسنگی، فقر، مواد مخدر، سلاح کشتار جمعی، قاچاق اسلحه، «شیوه های مأیوسانه و سمبلیک تغذیه»(ص12)، شایعه تولد موجود دو رگه از انسان و رباتهای بسیار پیشرفته یا بازیگوشی سلبریتیها و فناوران و کنشگران، برای روشنفکرها و اخراجیها، خطر جنگ سوم جهانی، اختراعات واقعی یا موهوم جدید به ابعاد دیگری از معضلها راه میبرد و… طنز به مضحکه و مصیبت بپیوندد و عمداً دستمایه بروز جنجالهای منجر به استیصال در برابر بحران شود. گاه با صحنههای گروتسک رو برو هستیم که پیوندی بین عناصر یا موقعیتها و اوصاف متعارض و نامتجانس مانند احساس انزجار و نفرت خشم ترس شادی و خندهی تلخ ایجاد میکند و میخواهد با ضربه و شوکی، بحران معنا، سردرگمی، از جا کندگی، مسخ شدگی یا بیگانگی آدمها را مجسم کند.
«یک مترجم که در زندگیش آدم مردّدی است» (ص74)، درگیر گشایش این رمز است که چگونه غذای چینی و خلط چند هویت دستمایه شکلگیری بر هم فزاینده جنجالها و عجایب شده است و چرا آشپز غذای بومی چینی کاندیدای جایزه فرزند خوب زمین شده است.(ص۷۶). زنجیره جنجالها بیامان ادامه دارد. جنجالهای تازه ای برای خنثی کردن جنجالهای پیش از خود هر لحظه به راه میافتد و شکل و هویت موقعیتها مدام در تغییر است. تمام جهان در این تشنگی است که بداند پشت صحنه سازیهای گرسنگی چیست.
متهمی هم در مظان و تحت تعقیب است. اگر او همان کسی باشد که خود فرصتطلبانه جنجال آفریده، ظاهراً باسکوت خود آخرین مراحل سلوک را باید طی کرده باشد؛ «نه تنها از از زمین بلکه از نظرها ناپدید شده باشد میشود نیروانا» ص75. این تفسیر از معنای تازه ای به نیروانا تعارضهای جهانی و هنگامهسازیهای متناقض و مقاومت در برابر آن زمینه را فراهم میکند! شایع است که ربات صاحب فرزند هم شده و یا دستکاری ژنتیک انسانی و پیامد «جنون دانشمندان ژنتیک» شایع است که انسان شده و احتمالا به زودی پدر هم خواهدشد. او هم میان نامزدهای دریافت جایزه است (علاوه بر چند مخترع دیگر که نامزد شدهاند).
برنده یا برندهها طوری باید انتخاب شوند که توافق کامل و شفاف باشد. اما اگر به یک انسان یا گروه یا موسسه بدهند، مناقشهها قطع نمیشود اینست که میخواهند آن را به نماینده دنیای طبیعی و حیات وحش بدهند بنابراین یک پروانه رو به انقراض را کاندیدا کرده و به مهمترین جلسه تاریخ آوردهاند اما آیا آن موجود رو به انقراض خودش یک ربات پیشرفته نیست؟
نگاهی به داستان امپراتور ژندهپوش نوشتۀ دکتر علی ذکاوتی
هنر به مثابه نورافکن بر نامرئیها و هنرمند نماد نجابت در شرارتها
حقیقت در کجاست؟ کجا و چرا تحریف میشود؟ مندرج در شعر و هنر است یا نزد پاپها، سلبریتیها سیاستمداران ابرقدرت، تکنوکرات ها، مصلحان، فناوران، مهندسان، اغنیا و مولتی میلیاردرهای جهان و یا نزد میلیونها نا امید و خشمگین در جهان، یا مندرج در سبکهای غذا و خوراک یا هالهها و سایههای جنجالهای سایبر و رسانه است؟
اینها هریک بسا که به شیوه خود جهان را باز تولید میکنند. آنها در مورد میزان کاربرد آنچه دارند قدرت، تکنیک، ثروت و خشم و ناامیدی همچنان بیمهار میتازند و نمیدانند چقدر کافی است . دست نگه داریم! جهانی را که نمیتوانیم دوست بداریم یا بسازیم، و در حال ویرانگریش هستیم دیگر بیش از این تخریب نکنیم. شاید حقیقت در شعر و هنراست و شاید هنر یک راه نجات است. هنرمند دستش برای ساختن باز است حتی با سکوتش یا انزوایش؛ و دستش به تخریب و ویرانگری نمیرود. هنر چشماندازهایی مهم درباره زندگی و تحول آن را شرح و بسط میدهد. هنر به مثابه نورافکنی بر روندهای آینده تمام یا بخشی از نیاز امکان شناسانه و رویاپردازانه در باره آموزش و کنش تاریخی انسانی را تدارک میکند.
ریکور میگوید: «روایت تاریخی و روایت داستانی یک وجه مشترک آشکار دارند. این وجه مشترک به تعریف باز بیان کردن کنشها بر اساس یک پیرنگ باز میگردد (ترجمه نونهالی). هنر بر تمام کنشگران زمان خود و پس از آن سلبی یا ایجابی تأثیرگذار است، راه گشا و تفکر انگیزاست. و این گاه در شرایطی است که پژوهشها و عناوین کم مایه معیار منزلت، اعتبار ومشروعیت و وجاهت و دانشوری می شوند. در داستان برخلاف انتظار سیر رمان علمی- تخیلی مدنظر نبوده. هنر میخواهد که مقتضیات روایت چند آوایی و تحول و کنش اخلاقی را از مسیر جنجال، خیال ، سیگنال و دیجیتال مجسم کند.
مقوله هنر، همان نقش رهیابانه و ارزشیابی همدلانه و فهم بیگانگی یا امکان هماهنگی ساختار و سازوکارهای اجتماعی و هویتهای گوناگون و حتی سرکش است. این فهم بخش مهم و نماد اراده و مسئولیت فردی و فراتر از جامعهپذیری متداول است.
کوشش نظریهپردازانه بر آن است تا قدرت”هنر” را نه در روش حل مسئلههای هموار و ساده بلکه در فرایند رهیابانه آن در پیچیدگیها،
در تعریض و ارتقا ظرفیت و انعطاف ساختارها روشن کند. کنشگر ان برای رهایی از زمختی و کج تابی و بیانعطافی ساختار و سازوکارها نیازمند درکی کیفی و هنریاند تا ببینند و لمس و درک کنند که دستشان همیشه برای ساختن باز است. گادامر در باره هنر نظر دیگری دارد. مازیار نظرگاه گادامر و یکی از شارحان او را چنین گزارش میدهد:
نگاهی به داستان امپراتور ژندهپوش نوشتۀ دکتر علی ذکاوتی
گادامر در ادامهی سنتی که در فلسفهی هگل ریشه دارد، میخواهد از نسبت هنر با حقیقت دفاع کند و نشان دهد که رویکرد زیباییشناختی به هنر، اساساً باطل است. گادامر در واقع، این سخن هایدگر را تکرار میکند که زیباییشناسی، آن نظریهایست که در آن، هنر یا هنر بزرگ میمیرد؛ چراکه نقش اساسی فرهنگسازی و حقیقتیابی هنر را نادیده میگیرد و تنها به هنر تفننی مجال میدهد.
محور انتقاد گادامر به رویکرد زیباییشناختی در سوبژکتیویسم آن است که در واقع در بن فلسفهی کانتی جای دارد. البته گادامر نقد خود را بر نابسندگی رویکرد زیباییشناختی از اینجا آغاز میکند که این دیدگاه به هنر با شأنی که ما برای هنر در طول تاریخ قائل بودهایم، تناسبی ندارد و در واقع هنر را تنها در مقوله لذتجویی قرار میدهد و هنر را، جزئی و کم اهمیت میسازد. اما چگونه میتوان از نگاه سوبژکتیو و رویکرد زیباییشناسانه به هنر، خارج شد؟ چگونه میتوان میان اثر هنری و حقیقت ارتباط برقرار کرد؟ قطعاً انتقاد افلاطون درباره چگونگی آشکارگی حقیقت در هنر و رأی کانت در محوریت دادن به فرم در اثر هنری، بدون دقتورزی و تأمل، بهدست نیامده بودند. برای گذر از این نگاهها، هم باید تعریف جدیدی از اثر هنری بهدست داد و هم تلقی دیگری از حقیقت را در کار آورد. کار دشواری که گادامر در «حقیقت و روش» به آن دست مییازد. تقسیمات دوگانهی سوبژه و ابژه، برای فهم جهان کافی نیست و میتوان از چارچوب و دریچههای دیگر هم به نحوهی وجود اشیا در جهان و ارتباط ما با آنها نگریست. پس مراد از بحث بازی این است که با پیبردن بهنحوهی وجود بازی و نسبت آن با سوژهها (یعنی فاعلان بازی) دریچهای بر نحوهی وجود اثر هنری و نسبت سوژه با آن، گشوده شود.
گادامر خود این بخش را «وجودشناسی اثر هنری» نام میدهد.4 در بازی، ما با چه روبهروایم؟ ظاهراً ما فاعلان بازی، بازی را آغاز میکنیم و بازی برای ما، جایی در خارج از قلمرو زندگی و در خارج از جدیت زندگی قرار میگیرد. اما هنگامی که در بازی قرار میگیریم، ظاهراً امر دیگری اتفاق میافتد و این بازی است که ما را به بازی میگیرد و اگر ما خود را تابع بازی نسازیم، نه تنها بازی را خراب میکنیم بلکه عملاً بازی برای ما اتفاق نمیافتد.
همهی لذت بازی، در بازیخوردن است، در آن است که گویی خود ما که قواعد بازی را طرح ریختهایم، چنان در قواعد آن گم شویم که بازی بتواند از سوی خویش به ما چیزی دهد. حال بازی، گویی حیاتی مستقل از فاعلان آن دارد. بازی ابژهای در مقابل سوژهها و جدا از آنها نیست. بازی جدا از بازیگران وجود ندارد اما صرف بازیگران هم نیست. سوژه تا از سوژگیاش رها نشود و تن به بازی ندهد و بازی نخورد، بازی برای او بر پا نشده است. پس بازی کلیتی است که در آن، سوژه و ابژه گمند. حتی تماشاگران بازی هم، تا آنجا که بخواهند صرفاً ناظر بر بازی باشند، در بازی حضور ندارند و لذتی از آن نمیبرند. آنها وقتی تماشاچیان راستین بازیاند که به بازی دل سپارند و اجازه دهند که بازی، گریبان آنها را بگیرد و به سمت خود کشد. تحلیل جالب گادامر از بازی که سویههای زبانشناسانه و انسانشناسانه هم پیدا میکند و تا جشنها و آیینهای مقدس امتداد پیدا میکند، نشان میدهد که بازیگر در بازی، درگیر نحوهی جدیدی از وجود است. گادامر همین ساختار بازی و بازیگر را بر اثر هنری و تماشاگر آن اطلاق میکند. آنچه در رویکرد سوبژکتیو بیش از همه خطا بود، توصیفش از تجربهی ادراک اثر هنری بود و آنچه رویکرد گادامری میخواهد باشد، نه شیوهای یا توصیهای جدید برای چگونگی مواجهه با اثر هنری بلکه توصیف دقیق آن چیزی است که در ادراک اثر هنری، رخ میدهد. بنا بر این توصیف در مییابیم که در تجربهی اثر، عالمی بر پا میشود و حقیقتی بر پا میشود که مجرای تحقق آن، اثر و مخاطبان آن هستند.
اگر گادامر در مقابل افلاطون میتواند از تحقق و وقوع یا دقیقتر، رخداد حقیقت در اثر هنری دفاع کند، از آن روست که برای او، حقیقت تعریفی متفاوت از تلقی افلاطونی دارد. افلاطون حقیقت را انطباق با واقع میداند و از آنجا که هنر در تعریف افلاطون، بازنمایی و محاکات است، هنگامی میتواند حقیقتنما باشد که واقعیت را بهطرز صحیح بازنمایی کند. اما از آنجا که دست هنرمند در رسیدن به خود حقیقت کوتاه است، بازنمایی او شأن چندانی نخواهد داشت. اما گادامر هر چند تکرار میکند که هنر محاکات است اما حقیقت را نه انطباق با خارج بلکه برگشودگی یا آشکار شدن میداند؛ تعریفی از حقیقت که در ادامه سنت ایدآلیستی و خصوصاً در امتداد اندیشههای هایدگر است. حقیقت یعنی برگشوده شدن یک عالم که همراه و همطراز آن، عالمهای بسیاری هم در کارند که ممکن است آشکار شوند یا همچنان پنهان بمانند. از آنجا که در تجربهی اصیل هنری، عالمی تحقق مییابد و بر پا میشود، پس بهراستی حقیقتی آشکار میگردد؛ حقیقتی که بههیچوجه کمتر از حقیقت عیان شده در دیگر حوزههای شناخت بشری نیست (یانگ، ترجمه مازیار،1395).
ژرف نگری فلسفی- ژرف نگری فلسفی در باره همسویی معنادار و هم افزای هویت انسانی ، عاملیت و ساختارهای اجتماعی و درک “حلقه های مفقوده”، مفهوم “گسست” از جامعه شناسی تاریخی و مفهوم انتخاب به فهم بهتری از بدیلها کمک میکند. میگویند آدمی اسطوره را میآفریند تا در برابر تاریخ بایستد. به نظر میرسد اثری که “جوهر هنری”یا “حکمت هنری” دارد نیز چنین است آیا می توان از شرِ” بار هستی” _که گرفتاری به سحر و جادوی فضای دیجیتال، به نهادها و به ازدحام”نظام اشیا”، و گرفتاری زیر چرخ دندههای مستعمره شدن فضای زندگی است_ و تک معنایی و طرح وارههای محدود و جزم باوری شان- تا حدی- رها شد؟
بسا که فرهنگسازی و ظرفیتسازی (خودزایی فرهنگی به شیوه خودشان)، و جلب مشارکت درون نسلی و برون نسلی (جوانان)، در جهت تشدید انسداد ارتباطی بین گروه اجتماعی، فرهنگی ، تمدنی و قومیتی در روابط انسان ها و نسل ها تکوین مییابد. زندگی آونگِ شوق بین دنیای واقعی انتخابهای عملی محدود و دنیای نامحدود عدم قطعیتهاست. کنشگری /عاملیت و ساختار و سازوکار از مفاهیم کلیدی و پرمعنای قابل بررسیاند. تحلیل چند سطحی و خوانش انتقادی میتواند به فرایند فهم کیفیتها و تاثیرگذاریهای تراکمی، بر ساختی معانی و کنشهای اجتماعی بر هم، کمک کند تا بتوان تجاربی نظری، سازمانی و روشی را که نمونهها و بدیلها و طرحوارههایی به دست میدهند خوانش ِنقادانه کرد.
منبع zekavati.blogfa
نگاهی به داستان امپراتور ژندهپوش نوشتۀ دکتر علی ذکاوتی
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند