شاعران ایران
از آیدا سرکیسیان؛ بزرگترین معشوق شعر معاصر فارسی
از آیدا سرکیسیان؛ بزرگترین معشوق شعر معاصر فارسی
(به مناسبت زادروز آیدا سرکیسیان)
- شما در کدام شهر به دنیا آمدید؟
- کرمانشاه.
- فرزند چندم خانوادهاید؟
- فرزند اول. سه خواهر دیگر و یک برادر هم دارم. خواهرانم:آنوش، کارمن، آروسیک و برادرم رافی. رافی نام یکی از بزرگترین نویسندگان ارامنه است.
- نام شناسنامهای شما ریتا آتانث سرکیسیان است. شاملو شما را «آیدا» مینامید و همهجا به نام «آیدا» خوانده میشوید. اسم آیدا از کجا آمده؟
- اسمی است که خودم از کودکی انتخاب کردم. در خانه و مدرسه و بین فامیل و دوستان و آشنایان همهجا به همین اسم صدایم میزنند.
- چرا این اسم را انتخاب کردید و به ریتا ترجیح دادید؟
- بچه بودم، خودم یادم نیست. مادرم گفت یک روز گفتی به من بگویید «آیدا».
- شاملو شما را «آییش» یا «آییشکا» هم صدا میکرد و شما شاملو را «مدیش» یا «مدیشکا». معنای «ایشکا» چیست؟
- «ایشکا» پسوند تحبیب است.
- در چه زبانی؟
- در روسی. این نامها دو حرف اول اسم ما بود به علاوه پسوند تحبیب: «آی» اول اسم من است و «مد» هم آخر اسم احمد. برای ما فقط اسم نبود. گفتنی نیست، دو خطاب جادویی بود. احمد به خواهر من هم میگفت آنوشکا.
- خانم آیدا سال 1341 به گمانم مهمترین سال زندگی شاملو و شماست؛ سالی که تازه با هم آشنا شدید. آشنایی شما چطور رخ داد؟
- در تعطیلات نوروز 1341 احمد با مادر و خواهرهایش، شمسی و سودابه، به خانهای در کوچۀ نقوی، بین خیابان ایرانشهر و خردمند جنوبی، نقل مکان کردند و خیلی اتفاقی با ما همسایه شدند…
- همسایۀ دیوار به دیوار؟
- بله. ما طبقۀ اول بودیم و خانوادۀ شاملو در طبقۀ همکف خانۀ سه طبقۀ کناری که از طرف حیاط چند پله میخورد تا وارد ساختمان شوی؛ بنابراین، وقتی میرفتم روی بالکن، به حیاط و بالکنشان اشراف داشتم. ما برای تعطیلات رفته بودیم آبادان. چهاردهم فروردین با قطار از سفر برگشتیم. برای دیدن جوانههای گلها و درختهای حیاط رفتم روی بالکن. درختها و گلها داشتند بیدار میشدند. برگشتم دیدم آقایی درشت اندام و خوشتیپ و مرتب، با موهای زیبا در بالکن حیاط خانۀ کناری ایستاده دارد مرا نگاه میکند. نگاه ما به هم گره خورد. دورِ حوض حیاطشان پر از گل اطلسی بود. شاملو عاشق اطلسی بود. غروبها بوی عطر اطلسی موج به موج بالا میآمد. روزهای بعد میدیدم تو بالکن یا حیاط نشسته مشغول نوشتن است یا دارد قدم میزند و کتاب میخواند. شبها هم توی حیاط میخوابید. تا نصف شب نمیخوابیدم تا تو تاریکی شاملو را تماشا کنم! چون همسایۀ دیوار به دیوار بودیم، رو بالکن که میایستادم با شاملو که تو حیاط میخوابید دو سه متر فاصله داشتم. فقط طرح هیکل شاملو را تو تاریکی میدیدم. گاهی که سیگار روشن میکرد، نور آتش سیگار کمی صورت و دستهایش را واضحتر میکرد.
- شما را نمیدید؟
- میدید. میگفت برو بخواب.
- پس تقریباً باهم حرف نمیزدید؟
- نه. ماهها فقط همدیگر را نگاه میکردیم. موسیقی به جای ما حرف میزد. لامالاگنیای فراموشنشدنی و گیتار گروه لوس پاراموس.
- شما این صفحهها را میگذاشتید یا شاملو؟
- احمد آن موقع گرامافون نداشت. بعداً رفت یک گرامافون زیبا خرید با کلی صفحه. مدتی بعد، گرام را در خانهشان ندیدم؛ شاید احتیاج به پول پیدا کرده و فروخته بود. به هر حال گرامافون ما کنار پنجره بود. این صفحهها را میگذاشتم، پنجرههای خانه را باز میکردم و با شاملو گوش میدادیم.
- اولین کلماتی که رد و بدل کردید یادتان هست؟
- یک روز که من در بالکن ایستاده بودم و داشتم حیاط را تماشا میکردم، احمد پرسید ببخشید اسم شما آیداست؟ من هم خیلی سرد و جدی گفتم شاید.
- چرا سرد و جدی؟ چرا شاید؟
- احمد قلبم را تسخیر کرده بود؛ ولی نمیخواستم چیزی بروز بدهم. این بود که گفتم شاید و رفتم تو.
- در او چه یافته بودید که شما را تسخیر کرده بود؟
- مهربانی، اعتماد به نفس، سماجت، شور زندگی، صلابت، شوق موسیقی، رفتار متین و تماشایی.
منبع
بام بلند همچراغی
با آیدا دربارۀ احمد شاملو
نشر هرمس
صص29-32
از آیدا سرکیسیان؛ بزرگترین معشوق شعر معاصر فارسی
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی3 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»