انتقاد
متن آزردۀ همایون شجریان در پاسخ به انتقادهای کوردلانه
متن آزردۀ همایون شجریان در پاسخ به انتقادهای کوردلانه
در پی حاشیههای انتشار آلبوم «افسانه چشمهایت» به خوانندگی همایون شجریان و علیرضا قربانی و انتقاد عده ای از ضبط کلیپ این آلبوم در ایرانمال و پخش عکس هایی از حضور شجریان و قربانی در این مجموعه، همایون شجریان یادداشتی در این باره منتشر کرد.
در این متن آمده است:
«اینان بهسیاق آن قمهکشان قلم کشانند
چند سالی میشود که بعد از هر حرکت و خبری از فعالیتهای صاحب این قلم، عدهای کمر به تخریب میبندند.
اینکه انگیزه و غایتشان چیست باشد برای فرصتی بهتر. همیشه بودهاند کسانی که به نقد اصولی و هنری کارهای من پرداختهاند و با نگاهی عالمانه و قلمی پاک و آزاده نقطه نظراتشان را به نگارش درآوردهاند اما گروهی نیز بودهاند که به مثال قدارهکشان و قمهکشان، قلم از پر شال برداشتهاند و با جوهر حسادت و تعصب کور و به قصد تخریب وارد عمل شدهاند. اینها به سیاق آن قمهکشان، قلمکشانند.
زمانی که برای کنسرت خیابانی بیمرز و محدوده و برای صدها هزار نفر علاقهمند درخواست دادم، گفتند به دنبال شهرت است و فرمودند به جای این بلندپروازیها چند شب در سالن کنسرت رایگان اجرا کند! ما صحبت از چه میکردیم و آنها چه پاسخی میدادند. مقصود من از اجرای خیابانی، بردن موسیقی به متن شهر بود. به خیابان. به جایی که هر رهگذری فارغ از همه چیز شنوندهام باشد. قصد من از ایده کنسرت خیابانی تنها رایگان بودن آن نبود و اینان درنیافتند که کنسرت خیابانی یعنی کنسرت برای رهگذران. چه فقیر و چه دارا. چه همدل و همراه و چه اهل احوالاتی دیگر. این یعنی معجزه موسیقی که هیچ مرزی نمیشناسد. همه را برابر و یکسان زیر سقف لاجوردی خود جمع میکند. با هر زبان و فرهنگ و مسلکی. این یعنی صبح تا شبی نواختن و خواندن همانند نوازندهای تنگدست که در کوچه و خیابانی دارد موسیقیاش را به گوش همه میرساند نه خواندن و نواختن در سالنی خاص در زمانی خاص و با محدوده و مرزی مشخص. حکایت کنسرت خیابانی که این چنین با جوهر قلمکشان زهرآلود میشود، وای به حال حرکتهای دیگر که خدای ناکرده منافع مالی هم در پی داشته باشد.
اوج هنر قلم کشان در کنسرت «سی» به عرصه نمایش درآمد و از خودی و غیر خودی شنیدیم و هیچ نگفتیم و هنوز ادامه دارد. به تازگی حضور حقیر همراه علیرضا قربانی در لوکیشن انتخابی مدیر هنری به منظور گرفتن چند عکس و مصاحبه، همراه تصاویر مرتبط با آیین رونمایی که آن هم تنها به دلیل خاص بودن طراحی کتابخانه و دالانی با معماری ایرانی از سوی ایشان پیشنهاد گردیده بود، برای قلمکشان ایجاد انگیزه کرده است. تا امروز که روزانه هزاران نفر از اقشار مختلف مردم به بازدید و خرید و عکس یادگاری می پرداختهاند خبری از ایشان نبود!!! تا عکسی از همایون در کتابخانه دیده شد آتش خشم شعله زد!! اخبار کذب جان گرفتند که آهنگ مشترک در مال اجرا کردهایم؟؟؟ کاش تصاویر این اجرا را هم میگذاشتید!!
شنیدهها حاکی از تخلفات گسترده است!؟ چرا دایر است پس چنین جایی!؟ چرا تعطیلش نمیکنند تا مردم و هنرمندشان تکلیف خود را بدانند. قلم کشان محترم شما به من یاد ندهید چه بکنم چه نکنم. درسم را پس از سالها شاگردی و همنفسی با بزرگان ادب و هنر این مرز و بوم آموختهام. من فراتر از این مردم نیستم و هر جا آنان میتوانند حضور داشته باشند چنانچه لازم باشد من هم خواهم بود. چه آنجا کاخ سعد آباد و کنسرت «سی» باشد چه کتابخانهای در یک مرکز خرید عمومی و چه سالن مجلل اسپیناس، چه فرهنگسرای بهمن که در رکاب پدر و گروه آوا افتتاح شد، چه کنسرت در خیابان و ته ناکجا آباد که آرزوی من است.
عزیزان گرامی، دیر زمانی شد که این حقیر جان و تن و دل را به معشوق سپرده امروز از چیزی باک ندارد بگذارید باز هم قلم بفرسایند. غرض این بود که بدانید چگونه با همرنگ و مخفی شدن در لابلای نقدهای مثلاً سازنده و درخشان هر از گاهی به دنبال تخریب، ظهور میکنند.
من نه شایسته ستایش و تقدیر شما نازنینان هستم و نه حتی قابل برای تقبیح از سوی قلم کشان. بدانید این را و اینگونه فکر کنید که مبادا روزی دلهای نازک و مهربانتان از بخل این نامرادی ها ترک بردارد.»
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»