شاعران ایران
مراحل عشق مولانا و شمس
مراحل عشق مولانا و شمس
درجات عشق
عشق را سه مرحله است:
- مرحلۀ تحقق طرفین یا تحقق عاشق و معشوق
- مرحلۀ اتحاد عاشق و معشوق
- مرحلۀ قلب عاشقی و معشوقی
در مرحلۀ نخست که آن را مرحلۀ انقطاع میتوان نامید از عاشق عشق و نیاز است و از معشوق جلوه و ناز. عاشق در پی معشوق میدود و او را بیرون از خود و خود را جز او میپندارد.
این مرحله سادهترین و ابتداییترین مراحل عشق و عرفان است.
در مرحلۀ دوم که آن را مرحلۀ اتحاد و اتّصال میتوان نام نهاد عاشق معشوق را در خود و خود را فانی در معشوق مییابد. این مرحله مرحلۀ استغراق تام در معشوق است و در نظر عاشق همه چیز و همه جا آیینۀ معشوقنما میشود. همین فنای همه چیز و از جمله «أنا» در «او» یا «حق» است که بعبارت «انا الحق» بر زبان منصور حلاج جاری شد و اهل قشر مفهوم و اختلاف آن را با پندار ابلهانۀ فرعون و امثال او درک نکردند و به گمان ادعای الوهیت به کفرش منسوب داشتند. چون تحقق معشوقیت بوجود عاشق است با فنای عاشق در معشوق معشوقیت بیعاشق نیز متحقق نیست و آنچه میماند عشق است.
آخرین مرحله که در احوال عارفانی چون حلاج و بوسعید و بایزید و مولانا و حافظ سابقه دارد از کمال عشق عاشق و شدت احتیاج معشوق باین عشق کامل پدید میآید و این مرحله به اعتباری حدّ کمال مراحل است و بعد از مرحلۀ اتحاد به وجود میآید و به اعتبار دیگر چون حاکی از وجود طرفین و عدم وحدت ارکان است مرحلۀ متوسط محسوب میشود.
مولوی و شمس
در عشق مولانا این سه مرحله به خوبی جلوهگر است:
- روزگاری مولانا عاشق شمس بود و در فراق او نالان و گریان و به زبان حال گویان:
شمس تبریزی که نور مطلق است
آفتاب است و ز انوار حق است
یا:
پیر من و مراد من درد من و دوای من
فاش بگفتم این سخن شمس من و خدای من
این ابیات که یادگار ایام غم و اندوه و شیدایی مولانا و جستجو کردن او شمس تبریزی را در دمشق است از مظاهر همین مرحله به شمار میرود:
ما عاشق سرگشته و شیدای دمشقیم
جان داده و دلبسته به سودای دمشقیم
آن صبح سعادت چو بتابید از آن سوی
هر شام و سحر مست سحرهای دمشقیم
از روم بتازیم دگربار سوی شام
کز طرّه چون شام مطرّای دمشقیم
مخدومی شمس الحق تبریز چو آنجاست
مولای دمشقیم و چه مولای دمشقیم
ایضاً:
چند کنم تو را طلب خانه به خانه دربدر
چند گریزی از برم گوشه به گوشه کو به کو
2. مولانا در عشق به کمال رسید و چنان در کورۀ عشق گداخت که شمس را در درون جان پیدا کرد و دید خود شمس و شمس او شده است، و در همین مضمون فرموده است:
گفت گرچه به تن از او دوریم
بی تن و روح هردو یک نوریم
خواه او را ببین و خواه مرا
من ویم او منست ای جویا
گفت چون من ویم چه میجویم
عین اویم کنون ز خود گویم
3. آخرین مرحله نیز که مرحلۀ قلب عاشقی و معشوقی است به شهادت بعضی از اشعار مولانا برای او حاصل شده است. مولانای بزرگ چنان در عشق ورزیده شد، و آنچنان در عالم وحدت پیش راند که غمها و دردها و نالهها و طلبها، که همه نمودار دوری و مهجوری است، در وجود نورانیش به استغنائی با شکوه مبدل گشت و بجایی رسید که میان او و معشوق من و تویی و عاشقی و معشوقی نماند و چه بسا که شمس عاشق بود و مولوی معشوق:
شمس تبریزی که شاه دلبر است
با همه شاهنشهی جاندار ماست
منبع
مکتب حافظ
مقدمه بر حافظشناسی
دکتر منوچهر مرتضوی
نشر ستوده
چاپ چهارم
صص 363-369
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…