نقد و بررسی کتاب
نقد حورا یاوری بر رمان تیراندازی در باک هد
نقد حورا یاوری بر رمان تیراندازی در باک هد
تیراندازی در باک هد
حورا یاوری
تیراندازی در باک هد داستانی است که در آتلانتا با یک توفان آغاز می شود:
«توفانی که با تکه های ابر و تاریک شدن فضا شروع می شود. بعد باد می آید و هجوم می آورد برای درو کردن…می آید که کمر درخت های ستبر را بشکند. آدم ها را با سقف چوبی خانه هایشان به هوا ببرد و بکوبد به زمین» (ص ۵) این توفان اگر چه دیوار های خانه ای را که راوی کتاب، با همسری که عاشقانه دوستش دارد، و دختر خردسالش در آن زندگی می کنند، فرو می ریزد، و خانه ای را که تازه آراسته اند ویران می کند، اما دلش به حال ساکنان خانه می سوزد، آن ها را وا می گذارد که در آغوش هم پناه بگیرند، زنده بمانند، خانه را از نو بسازند و زندگی را از سر بگیرند. اما نه طبیعت و نه ساکنان این خانه هیچ کدام نمی دانند که توفان دیگری هم در راه است، توفانی که این بار دیگر کار طبیعت نیست، کار انسان است، انسانی که نامش مارک بارتن است، انسانی اسیر خشمی کور که زندگیش برباد رفته است، و زندگی آدم های دیگر را، بدون این که آن ها را بشناسد، به باد می سپارد. یکی از این آدم ها ایرانی است؛ همان مردی که راوی داستان در هوای عشق او نفس می کشد، و مرگش مثل همان توفان زندگیش را زیر و رو می کند، و کابوسی می شود که در خواب و بیداری رهایش نمی کند
تمام شب در خواب های بریده بریده کوتاهم مارک بارتن را دوباره می بینم. خواب رگ های کبودی که در شقیقه هایش چنبره زده اند. خواب دست هایش که لحظه به لحظه بزرگ تر می شوند و خواب انگشت دراز اشاره اش که به طرف ماشه تفنگ می رود. ( ص۹۰)
می خواهم تندتر از ماشین بدوم و در لحظه ای که، در آن لحظه ای که انگشت اشاره اش به طرف ماشه می رود، محکم هولش بدهم. جلویش بایستم و فریاد بزنم «نزن. دیوانه بی رحم نزن» (ص۱۱۲)
توفان های سربرکشیده از این خشم های کور امروز سراسر جهان را در می نوردد، و همه مردم، در همه سرزمین های جهان با نمونه های فاجعه ای که در باک هد روی داده، آشنا هستند؛ فاجعه هایی که سرنوشت آدم ها را فارغ از جغرافیا و دین و فرهنگ، فارغ از رنگ و جنس و نژاد، به هم شبیه می کند، و جنبه های انسانی و مشترک فرهنگ ها را به نمایش می گذارد. تیراندازی در باک هد بر محور یکی از همین فاجعه های انسانی دور می زند، و غمنامه جهانیِ این کشتارِ کورِ گروهی را به برگ های کاغذ می سپارد.
اگر بارتن بعد از آن فاجعه فرار نمی کرد و چند ساعت بعد در پمپ بنزین با پلیس روبه رونمی شد و خودش را نمی کشت از و سؤال می کردم چرا اصلا در همان ابتدا خودش را نکشت؟ پیش از آن که ان همه آدم را…حالا از آن همه آدم که بگذریم، زن و بچه های بیگناهش را چرا در خانه کشته بود پیش از آن که در بانک آن همه آدم را بکشد؟ (ص ۱۱۰)
نکته بسیار جالب توجه این است که نویسنده در سراسر داستان به ملیت و دین و رنگ پوست تیرانداز اشاره ای نمی کند. تیرانداز به دلیل گرایش به یک ایدئولوژی خاص سیاسی، یا ایمان به یک فرقه مذهبی مشخص، آدم نمی کشد. گستردگی این نگاه برگذشته از مرزها و دیوارها ابعاد جهانی فاجعه را آشکارتر می کند، داستان را از یک فرهنگ خاص فراتر می برد و به همه جهان می گستراند. زمین لرزه ای از آتلانتا آغاز می شود، امواج آن به ایران می رسد، و درست به همان اندازه ویرانی می آفریند.
نقد حورا یاوری بر رمان تیراندازی در باک هد
تیراندازی در باک هد، کتابی است با ساختاری منسجم، آراسته به زبانی زیبا و تشبیهات بدیع و دلنشین. در روزهایی که کار گیتی به همواری می گذرد فضای داستان آفتابی است و «آواز گنجشک ها و شاید ده ها پرنده دیگر از آفتاب عبور می کند و به خوشبختی (شخصیت های داستانی) نوک می زند» (ص ۱۶)، و آن گاه که همواری ناپذیری گیتی آشکار می شود سیاهی همه جا را می پوشاند و « شب از کف خیابان بالا می آید» (ص ۶۱).
فصل های کتاب با بهره گیری از تکنیک جریان سیال ذهن در کنار هم قرار گرفته اند. به سخن دیگر، راوی کتاب در سیری مداوم و مکرر از امروز به دیروز سفر می کند، همه آن چه را که در زمان های مختلف بر او گذشته، به طور همزمان به یاد می آورد، و داستانی روایت می کند که داستان زندگی اوست؛ داستان زندگی یک زن آشنا با کتاب و موسیقی و نویسندگی، با همه زیر و بم ها و پیچیدگی های آن؛ داستانی که از سنندج آغاز می شود، از تهران و آتلانتا گذر می کند و بدون این که به پایان رسیده باشد، دوباره به تهران می رسد.
تیراندازی در باک هد کتابی است شگفتی برانگیز و در خور تامل بسیار. آمیزه ای است سازگار از خیال و واقعیت، همزمانی و ناهمزمانی، که درباره آن بسیار می توان نوشت؛ زبان و شیوه نگارش داستان، گذر همزمان رویدادهای کتاب در دنیای درون راوی و جهان بیرون، پردازش شخصیت های داستانی، آشنایی نویسنده با ادبیات کلاسیک فارسی از یک سو، و تکنیک های مدرن روایی و جریان ها و آثار ادبی جهان، از سویی دیگر. اما مهم ترین ویژگی کتاب پاسخ آن است به پرسشی که امروز در ایران از زبان بسیاری از نویسندگان به گوش می رسد. پرسش این است که داستان فارسی چگونه و در چه زمانی جهانی می شود؟ موانعی که بر سر جهانی شدن داستان فارسی وجود دارد کدام است؟ و برای از میان برداشتن آن ها چه باید کرد و چه چاره ای باید اندیشید؟
پاسخ به این پرسش ها نه ساده است، نه آسان. در درجه نخست باید به عواملی اشاره کرد که خارج از حوزه توانایی های یک نویسنده خاص قرار می گیرد، که مهم ترین آن ها قلمروی محدود زبان فارسی در روزگار ماست، که خود به عنوان نخستین مانع بر سر جهانی شدن هر اثر کلامی بروز می کند. در زمان مولوی و سعدی و حافظ، گذشته از همزیستی مجموعه های فرهنگی در قرون میانه، و در یک نگاه نسبی و تطبیقی، آفاق گسترده تر اعتقادات دینی و آیین های مذهبی در سرزمین های اطراف اقیانوس هند، قلمروی زبان فارسی بسیار گسترده تر از امروز بود. شعر سعدی را دریانوردان چینی به سرود می خواندند و شعر حافظ سوار بر بال زبان فارسی به بنگاله می رسید و طوطیان هندی را شکر شکن می کرد. امروز متاسفانه این چنین نیست، و قلمروی زبان فارسی از بسیاری زبان های دیگر، مثل انگلیسی، فرانسه، اسپانیولی، عربی و چینی، محدودتر است. اگر مشکلات ترجمه، و موانع اقتصادی مرتبط با انتشار و شناساندن کتاب را هم در نظر بگیریم، کار نویسنده ایرانی در آفریدن اثری که از توانایی جهانی شدن برخوردار باشد مشکل تر می شود. مهم تر از همه این ها باید به قانون کپی رایت اشاره کرد، و به بهای سنگینی که نویسندگان ایرانی به دلیل سهل انگاری های مسئولین از پرداخت آن ناگزیرند.
اما نکته دیگری هم هست و داستان ایرانی، مثل همه داستان های دیگر، برای این که پای خودش را به جهان باز کند باید ایرانی ماندن را از یاد نبرد. پیچ و خم ها و دست اندازهای راه جهانی شدن داستان هم از همین بزنگاه آغاز می شود. آیا می توان در صفحات داستانی که بر محور یک فاجعه جهانی دور می زند، از اقلیم دیگری هم سخن گفت؟ آیا می توان سراغ «سرسبزترین و قشنگ ترین باغ دنیا» را در شهری گرفت که راوی داستان در آن به دنیا آمده است و به «شهر انار شهرت دارد» (ص ۷۳) آیا می توان شخصیت های داستانی را، که سالیانی دراز در سرزمین دیگری زیسته اند، آن چنان از آب و گل درآورد که هم با آداب زندگی و شیوه های سلوک در سرزمین تازه کنار بیایند، و هم سرزمینی را که در آن بالیده اند از یاد نبرند؟ آیا می توان شخصیت های داستانی را با فضیلت دیدن و پذیرفتن شباهت ها و تفاوت های سرزمین ها، فرهنگ ها، و آدم ها آشنا کرد و یادشان داد که ایرانی ماندن پیش شرط جهانی شدن است، و اگر قرار است جهانی باشیم، باید ایرانی بودن را از یاد نبریم.
نقد حورا یاوری بر رمان تیراندازی در باک هد
تیراندازی در باک هد داستانی است که فاصله سنندج و آتلانتا را پشت سر می گذارد، و به سخن دیگر، دعوتی است به بر گذشتن از مرزها و دیوار ها و پذیرفتن دیگری، که به گفته دریدا، زیربنای اخلاق است. داستانی است که “جهانشهر” آرزویی بشر را در ساختار و سرنوشت شخصیت های داستانی منعکس می کند، و درست در همین جاست که به بوف کور هدایت، که شناخته شده ترین داستان ایرانی در جهان است، نزدیک می شود. بوف کور هدایت هم داستان شباهت آدم ها و سرزمین ها و فرهنگ هاست. در بوف کور میان ایران و هندوستان، میان ایران پیش از اسلام و ایران اسلامی، میان گورکن و قاری و پیرمرد خنزرپنزری، میان دختر اثیری و زن لکاته، و میان همه آن ها و خود راوی، فاصله ای نیست و شخصیت های داستانی، همه از زن و مرد و جوان و پیر با ویژگی های یکسان تعریف می شوند، و به سرنوشتی یکسان تن می سپارند. همین تکنیک روایی است که به تیراندازی در باک هد جنبه عام انسانی می دهد، رنج من را به رنج دیگری پیوند می زند، داستان زندگی یک زن ایرانی را در همه جای جهان فهمیدنی و پذیرفتنی می کند، و راه کتاب را به سوی پذیرفته شدن در قلمروی گسترده ادبیات جهان بر می گشاید.
در تیراندازی در باک هد مردی که نامش جهان است و جای خالی سهراب از دست رفته را در دل راوی داستان پر می کند رفتار و کردارش، شکل و شمایلش، لبخندش، نگاهش، گره اخم میان ابروها و پیشانیش، با سهراب مو نمی زند، با صدای سهراب با او حرف می زند، او را «با همان لباس مشکی و آن گردنبند فیروزه و آن صورت مهتابی و موهای بلند و چشم های سیاه و گوشواره های حلقه ای در خواب دیده است» (ص ۱۳۷)، مطمئن بوده که در بیداری هم خواهد دید، و در صفحات پایانی کتاب، بدون آن که بداند، همان آوازی را در گوشش زمزمه می کند، که سهراب در روز عروسی برایش خوانده است. و از همه مهم تر این که اگر چه تقریبا هم سن و سال سهراب است اما درست در روز مرگ او به دنیا آمده است. با به کارگیری آگاهانه این شگردهای روایی در تیراندازی در باک هد زندگی از کام مرگ می رهد، آرزوی دوباره روییدن و از نو شکفتن در دل ها جوانه می زند، گنجشک ها و قناری ها شادتر می خوانند، «ماه، ماه نقره ای مهربان در میان ستاره ها دلبری می کند» (ص ۱۴۲)، و شعاعی از نور پایان کتابی را که با توفان و خشم کور مرگ آغاز شده، روشن می کند.
تبریک به ناهید کبیری، به ادبیات ایران، و به امید وصول چنین روزی.
(منبع: فصلنامۀ فرهنگی هنری فرهنگبان)
مطالب بیشتر
- مجموعه کتابهای تاریخ و ادبیات ایران
- تأملی بر شازده احتجاب گلشیری
- نقد ملکوت نوشتۀ بهرام صادقی
- نقد خوانش دولتآبادی از تاریخ بیهقی
- نقد رنگ آبها سرودۀ بیژن جلالی
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…