تحلیل داستان و نمایشنامه
آوریل شکسته اثر اسماعیل کاداره
آوریل شکسته اثر اسماعیل کاداره
1)
داستان روایتی است از قدرت بلامنازع سنتها …
داستان در نواحی کوهستانی کشور آلبانی روایت میشود. جایی که سنتها و عرف در قالب قانونی مستحکم فرمانروایی میکند و کسی یارای شانه خالی کردن از آن را ندارد. جایی که قوانین حکومت مرکزی (در اوایل قرن بیستم) در آن جایی ندارد و مردم مطابق قانون سنت زندگی میکنند و با رضای خاطر به قضاوت آن تن میدهند. جایی که قانون خود را در همه مراحل تاریخی از سلطه ترکهای عثمانی و امپراطوری اطریش مجارستان و … حفظ کرده است.
گیورگ جوانی است که وظیفه گرفتن انتقام خون برادرش به عهده او گذاشته شده است. مطابق قانون پیراهن خونی برادر در خانه آنها آویزان است و زرد شدن خون روی آن نشانه ناراحتی مقتول از نگرفتن انتقام است. گیورگ یک بار اقدام به گرفتن انتقام کرده است ولی از بد حادثه شخص مورد نظر (از خاندان کریه کیک) مجروح شد و مطابق قانون خانواده بریشا یا باید دیه جراحت را پرداخت می کردند و یا با کسر خسارت از دیه کامل و گرفتن آن از خون برادر می گذشتند. که با تمام سختی ها دیه پرداخت شد چون نگرفتن انتقام مطابق عرف و سنتها ننگ آور است.
در اواخر زمستان (شروع داستان) بالاخره گیورگ انتقام را می گیرد (مناسک و آداب کشتن هم مطابق قوانین بسیار جالب است …) و بدین ترتیب چهل و چهارمین خون از این دو خانواده طی 70 سال گذشته روی زمین می ریزد! این چه کینه ریشهداری است که بین این دو خانواده در جریان است؟ شروع قضیه به نحو غمباری خنده دار نیز هست.
“در زندگی آلبانیاییها، مهمان در بالاترین طبقه اخلاقی جای می گیرد که حتی بر پیوندهای خونی برتری دارد. می توان خون پدر یا پسر خود را بخشید ولی خون مهمان را هرگز”
70 سال قبل شبی مهمان ناشناسی (که هنوز هم ناشناس است) وارد دهکده می شود و میان خانه های مختلف در خانه پدربزرگ گیورگ را می زند و تقاضای مهمان شدن می کند و آنها نیز مطابق قوانین از او پذیرایی می کنند و صبح فردا مطابق قانون او را تا خارج دهکده بدرقه می کنند. وقتی که مرد خانواده بریشا از مهمان جدا می شود مرد ناشناس هدف گلوله قرار می گیرد :
“طبق قانون، وقتی مهمانی که انسان بدرقه اش می کرد جلوی چشمان او کشته می شد وظیفه میزبان بود که انتقام خون او را بگیرد. ولی اگر هنگامی کشته می شد که میزبان از او جدا شده بود دیگر چنین وظیفه ای متوجه میزبان نمیشد…”
هر چند آنها از هم جدا شده بودند ولی وقتی کمیسیونی از ریش سفیدان برای بررسی قضیه تشکیل شد با توجه به نحوه افتادن جسد و… مطابق قوانین حکم شد که خانواده بریشا می بایست انتقام مهمانشان را بگیرد! و بعد از مدت کوتاهی نیز مشخص شده بود که قاتل از خاندان کریه کیک است که آن فرد را به خاطر توهینی که در یک مهمانخانه در مقابل زن ناشناسی به او کرده است! هدف گلوله قرار داده است. و بدین ترتیب خونریزی بین این دو خانواده به خاطر مهمان ناشناسی شروع شد.
“… با این همه کمترین نفرینی حواله مهمان ناشناسی که مرگ را به خانه شان آورده بود نمی کردند، زیرا که مهمان مقدس است و خانه مرد کوهستانی پیش از آنکه خانه او و بستگانش باشد خانه خدا و مهمانهاست.”
جالب اینجاست که گیورگ آخرین مرد جوان خانواده است و ادامه کار انتقامجویی موجب انقراض است ولی حفظ شرافت خانواده از اوجب واجبات است. به هرحال بعد از گرفتن انتقام مطابق قانون مهلت یکماهه ای برای قاتل در نظر گرفته می شود که در این زمان قاتل کارهای عقب افتاده خود را انجام دهد و پس از آن یا همیشه باید از سایه خود بهراسد یا در محل هایی باشد که طبق قانون خونریزی ممنوع باشد : نظیر برج های انزوا (که بعضی از این افراد تا سالهای سال خود را در آن زندانی می کنند) یا برخی جاده ها و یا محدوده آبشارها و آسیابها (چون یکی از مناسک انتقام گیری این است که قبل از شلیک با گفتن جمله ای به قربانی اخطار داده شود و در محدوده آبشار و آسیاب صدای قاتل به قربانی نمی رسد و …!!! قوانین همه چیز را مشخص نموده اند).
از دیگر کارهایی که باید انجام شود آن است که خونبها از طرف خانواده قاتل به فردی به نام شاهزاده داده می شود که او وظیفه اش حفاظت از قانون است و از سرتاسر فلات و همه دهکده ها خونبها به او داده می شود.
گیورگ برای دادن خونبها به قصر شاهزاده می رود و از طرف دیگر نویسنده ای پایتخت نشین که خود ستایشگر قانون است برای ماه عسل تصمیم می گیرد که به مناطق کوهستانی برود و شبی را نیز مهمان شاهزاده باشد. سفری که غیر مستقیم آنها را به مرگ و خون پیوند می زند…
برخی از جملات کتاب:
آرزوی هولناکی که کوه نشینان هنگام تولد کودکی می کنند… خدا کند که عمری دراز داشته باشد و به ضرب گلوله از پا درآید! مرگ طبیعی، مرگ ناشی از بیماری و پیری برای انسان نواحی مرتفع ننگ است…
***
گیورگ ضمن نظاره بقچه بندی های رنگارنگی که بدون شک محتوی جهیز عروس بود، متحیر بود که فشنگ جهیز عروس را که قانون به شوهر اجازه می داد همسرش را در صورتی که قصد ترک گفتن او را داشته باشد با آن به قتل برساند، بستگان عروس جوان در کدام قوطی، در کدام جیب، در کدام جلیقه آراسته به قلابدوزی گذاشته اند.”
“قانون می گفت: روز ازدواج هرگز به عقب نمی افتد. حتی اگر عروس در حال مرگ هم باشد، ولو اینکه لازم باشد او را کشان کشان ببرند، همراهان عروس او را به خانه شوهر می برند… حتی اگر مرده ای هم در خانه شوهر باشد … وقتی عروس وارد خانه شود، مرده از آنجا بیرون می رود. از سویی می گریند و از سوی دیگر آواز می خوانند…”
“شاید سالها وقت لازم بود تا به صلح عادت کنند همانطور که بسیاری سالها لازم بود تا به فقدان آن عادت کنند.”
و این هم جهت حسن ختام که نویسنده آن را خطاب به کسانی که باعث تداوم خونریزی می شوند می گوید:
” وقتی که خون آدم مشخصی گریبان انسان را بگیرد، غلبه بر آن دشوار است، ولی باخونی که معلوم نبود از کجا سرچشمه می گیرد و کجا خشک می شود چه می توان کرد؟ این خونی ساده نبود بلکه سیلابهای خون نسلهای انسانی بود که در سراسر فلات جاری می شد. خون جوان و پیر، از سالها و قرن ها پیش.”
منبع: میلۀ بدون پرچم
2)
لذت خواندن رمانی از یک نویسنده آلبانیایی آن هم زمانی که اخیرا ۳۴ کشور – شامل تمامی کشورهای اروپایی، البته بهجز آلبانی- منشور پاریس را امضا کردهاند؛ لذتی دوچندان است؛ چراکه رمان قدرتمند اسماعیل کاداره، به وضوح بیانگر آن است که چگونه آلبانی که بستهترین کشور اروپای شرقی محسوب میشود، همچنان زیر سنگینی سایه برخی سنتهای مرگبار اروپای دوران قدیم، کمرش خمیده است. با دستهای توانمند این رماننویس خوشقریحه، داستان میتواند وقایع را پیشگویی کند، و حتی اگر اتفاقی هنوز به وقوع نپیوسته باشد، میتوان مطمئن بود که حتما اتفاق خواهد افتاد.
رمان «آوریل شکسته» [ترجمه فارسی: قاسم صنعوی] از شاخصترین آثار کاداره است. منشور آرمانگرای پاریس که به منظور پایاندادن به جنگ سرد به امضا رسیده، بیشترین تاکیدش روی حقوق بشر است؛ و شامل این شرط مهم است که هیچکس نباید تحت شکنجه یا رفتارهای تحقیرآمیز قرار بگیرد؛ اما رفتارهای تحقیرآمیز، تنها چیزی است که شخصیتهای «آوریل شکسته» کاداره با آن مواجه هستند.
داستان «آوریل شکسته» در زمانی نامشخص در قرن بیستم آغاز میشود؛ مرد جوانی در گرگومیش منتظر است تا انتقام خون برادر بزرگترش را از قاتل او بگیرد. لوله تفنگش را تنظیم میکند تا یکراست سینه دشمن خانواده را نشانه بگیرد. تفنگ از میان کپههای برف رد میشود و در میان شاخههای خشک انارهای وحشی که اطراف جاده روییدهاند، میخزد. ناگهان سروکله قربانی وسط جاده پیدا میشود، او هم تفنگی بر دوش دارد. قاتل شلیک میکند، و به آرامی با خود دعا میکند تا تیرش خطا نرفته و فقط قربانیاش را زخمی نکرده باشد.
بر اساس قانون نانوشته دهکده، اگر قربانی فقط زخمی شود، خانواده انتقامجو موظف است تا غرامت زخمیشدن او را بپردازد؛ و فقط مرگ قربانی است که هیچ هزینهای دربرندارد. اما، قاتل اینبار به اندازه کافی خوششانس بوده و تیرش به هدف خورده و به زندگی قربانی پایان داده است. بیهیچ نشاط و سروری، قاتل به خانه میرود تا خبر کشتهشدن قاتل برادرش را به پدر برساند. در آلبانی هم همچون سایر کشورها، انتقام غذایی است که بهتر است سرد خورده شود، بیهیچ احساس غبن و پشیمانی. اقوام دو خانواده و تمام ساکنان دهکده باخبر میشوند که یک بار دیگر وظیفهای که بر دوش یکی از خانوادهها بوده بهدرستی انجام شده است.
حالا، قاتل سی روز برای پنهانشدن و زندگیکردن، فرصت دارد؛ فقط سی روز فرصت دارد پیش از آنکه توسط پسران خانواده مقتول تحت تعقیب قرار بگیرد و مثل یک گراز وحشی به قتل برسد. اما پیش از هرکاری، قانون به خانواده قاتل امر کرده که در مراسم خاکسپاری مقتول شرکت کنند. و قاتل وظیفه دارد شخصا به خانواده قربانی محترمانه تسلیت بگوید. قاتل در دل نالید که چرا من باید اینجا باشم!
«قاتل میاندیشد: دو-سهبار دلش خواست که از این وضع پوچ به درآید، و دواندوان از این موکب تشییع جنازه و کفن و دفن بگریزد؛ و این مردم میتوانستند دشنامش دهند، مسخرهاش کنند، متهمش کنند، که به عادات و رسوم کهن بیاعتنایی کرده است؛ حتی اگر بخواهند از پشت سر هم به سویش شلیک کنند، به شرط آنکه او دور شود. ولی خوب میدانست که هرگز نمیتواند فرار کند، همانطور که روز گذشته نتوانسته بود کمینگاه خود را ترک کند، همانطور که پدربزرگش، جدش، نیایش، تمام اجدادش، از پانصد سال پیش نتوانسته بودند از همه اینها بگریزند.»
کاداره، نوع دیگری از شخصیتها را نیز در رمان «آوریل شکسته» معرفی میکند: یک زوج جوان که در تعطیلات ماهعسل خود برای تحقیق درباره سنتها و آداب و رسوم قدیمی، از جمله سنت خونخواهی، که در این منطقه کوهستانی رواج دارد، به این دهکده سفر کردهاند. از نظر زن جوان، عادت قتل واجب، بسیار وحشتناک است. در میان شادترین دوران زندگیاش، یک تراژدی شکل میگیرد و او شاهد قتلی میشود که در شرف وقوع است، انتظار برای پایان آتشبس یکماهه، که درواقع پایانی بر زندگی خودش نیز است.
سرانجام، برای یک مدتزمان کوتاه، زندگی قاتل و این زوج جوان باهم تلاقی پیدا میکند. نویسنده، در نقش راوی، درباره قانون خونخواهی و رفتار شخصیتهای داستان، هیچ قضاوتی نمیکند. یکی از شخصیتهای داستان درباره خونخواهی به زن جوان میگوید:
«وقتی همهچیز از قبل گفته و انجام شده، مرگ هم برای قاتل و قربانی حالتی رمزآلود و روحانی پیدا میکند؛ چراکه مرگ، عظمت آنها را در برابر اتفاقات پیشپاافتاده این دنیا افزایش میدهد.»
منبع: مد و مه
پ ن: این اثر در لیست 1001 کتابی که پیش از مرگ باید خواند، وجود دارد.
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند