داستان/ رمان ایرانی
بخشهایی از رمان جزیرۀ سرگردانی
بخشهایی از رمان جزیرۀ سرگردانی
سیمین یک روز سر کلاس چقدر دربارۀ زن، این باد آن مباد کرده بود. گفتهبود زن به علت وضعیت خاص زنبودن در خانۀ شوهر مدام درجا میزند و مرد به عکس، روز به روز جلو میرود و فاصلۀ میان آنها مدام زیادتر میشود و یک مغاک ژرف میان آندو، ازدواج را بیمعنا و فرسوده میکند.
ص 15
سلیم گفت: اومانیته بله، اومانیسم نه. انسان چه چپ، چه راست و چه میانهرو، باید واقعاً انسان باشد و انساندوست. نطفۀ استعمار و استثمار در بقیۀ کشورهای جهان از اومانیسم غرب بسته شد. هنوز که هنوز است کشورهای استعمار زده از غرب تقلید میکنند. این کشورها میخواهند دنیای غرب همانطور که هست بماند. تقیزاده میگفت ایران بایستی غربی بشود. اما به عقیدۀ من دوران پایان تحول رنسانس است. دست کم کشورهایی نظیر ما نباید استعمارزدگی مولود رنسانس را دو دستی بچسبند. کشورهای جهان سوم باید طالب روز از نو و روزی از نو باشند.
هستی گفت: نمیتوان همه چیز غرب را بهطور دربست نفی کرد. علم غربی، تکنولوژی، هنر، فلسفه و عقایدی نظیر سوسیالیزم را… میتوان دست کم از آنها الهام گرفت.
سلیم گفت: ما خودمان منبع الهام داشتهایم و داریم.
مادربزرگ گفت: مقصودشان قرآن و اسلام و عرفان است.
ص 31
هستی گفت: یعنی بازگشت به عهد دقیانوس. یعنی در عین تاریخی بودن و تاریخ دور و درازی را پشت سر داشتن، درست ضد تاریخ عمل کردن.
سلیم شماتت کرد: با چنین طرز تفکری چرا عکس جلال آل احمد را روی دیوار اتاقتان زدهاید.
هستی دهن کجی کرد: به جلال آل احمد بیحد علاقهمند بودم و هستم. مردی بود که طیف داشت، چطوری بگویم هاله…
سلیم گفت: کاریزما.
هستی ادامه داد: آدم تمام عقاید را حتی از معشوقش، دربست قبول نمیکند. زنش سیمین از «ایدئولوژیزدگی» حرف میزند، میگوید تمام کشورهای جهان سوم، حتی کشورهای غربی ایدئولوژی زدهاند. میگوید برداشت درست سیاسی داشتن بله، اما ایدئولوژی زده بودن نه؛ از هر نوعش.
ص 32
سلیم جدی شد: کانسپشن درست سیاسی داشتن، بله؛ اما ایدئولوژی مذهبی را انکار کردن، نه. بیشتر مردم دنیا مذهبی هستند. بشر به متافیزیک، به یک پناهگاه، به یک پشتیبان آسمانی ورای قدرتهای این جهانی نیاز دارد. به نظر من روآوردن به مذهب و عرفان بهطور خودجوش امری طبیعی است.
هستی گفت: بشر فعلی دارد هیچ و پوچ میشود. دارد آخرین مرحلۀ عصر انفورماتیک را مزه مزه میکند. بشر فعلی در حال انفجار است. انفجاری بدتر از ایلغار مغول. به عقیدۀ من آخر تمدن بشر فرارسیده است، تأملی کرد و افزود: عصر ما عصر کافکایی است. بازتاب ناهشیار افسرده و شخصیت بیتاب کافکاست.
ص 33
هستی گفت: سیمین میگوید هندیها پیشبینی کردهاند که عهد ما آخرالزمانی است که کرۀ زمین را کنفیکون میکند و این آخرالزمان از 2500سال پیش شروع شده. اما خودش آدم خوشبینی است. عقیده دارد که بشر عاقبت به یک راه حل منطقی برای سروسامان دادن به زندگیش میرسد.
ص 36
بیشتر مردهای ایرانی، دست کم صدی هفتادشان آمادگی تحمل استقلال اقتصادی زن را ندارند، یعنی دلیلی را که زن به دنبال استقلال مالی رفته، تحمل نمیکنند. این را از من بشنوید، شما خیال میکنید اگر استقلال مالی داشته باشید، کمتر استثمار میشوید. نه، اگر گرفتار مرد نابابی بشوید، حقوق ماهانۀ شما را میگیرد و میگوید: در خانۀ من است که کار میکنی و وقتی را که بایستی صرف خدمت به من و بچهها و ایل و تبارم بکنی، در اداره کار میکنی. پس باز باید دست پیش شوهر دراز کنید و برای خرج حمام و سلمانی و پوشش و غیره، پول خودتان را از او درخواست کنید.
ص 41
«چشم کالبد است و نگاه روحی که در آن دمیده شده» مثل جواهر در دل سنگ است. جواهر، روح سنگ است، اما یافتنش دشوار است.
ص 45
شعر هم مثل چشم عزیز بود و سیمین میگفت که تکامل هر هنری وقتی است که به شعر نزدیک بشود.
ص 46
رویدادها و تجربهها به شرطی که از آنها عقده نسازی، آموختهها و دانستهها، هرچند ممکن است فراموششان کرده باشی، مجموعۀ آنها در ذهن تو معرفتی به جا میگذارد تا با هوشیاری و عینک خودت دنیا را ببینی. اما هستی جان، تا آخر عمر زائدۀ اعور کسانی که به تو چیزی یاد دادهاند نمان و طوطی آنها نشو. خودت در شنیدهها و آموختهها و خواندههایت شک کن. شاید من فسیل بشوم، شاید امثال من اشتباه کرده باشند.
ص 61
سیمین دلش میخواهد ضمن نوشتن یک قصۀ عاشقانۀ پر از شادی و امید بمیرد.
ص 73
این مردها چه جور آدمهایی هستند؟ همینکه طرف را کمی رام دیدند، بدقلقیشان شروع میشود.
ص 85
افسوس که هیچ شاعری پیری را به بهار تشبیه نکرده، هرچند پیری اگر با بیماری همراه نباشد، برای خودش عالمی دارد. دلش را به این تصور خوش کرد که در پیری آدم وقت زیاد دارد فکر بکند، درایت دارد، طمأنینه، میتواند تجربههایش را به دیگران منتقل بکند، وانگهی مغزی مثل مغز او که تمام عمر فعال بوده با پیری بدن پیر نمیشود. بدن انسان شکننده است و تکامل چندانی نیافته، اما مغز، البته نه مغز همهکس، امکان رشد بسیار بیشتری از بدنشان داشته است. مگر سکاکی در هفتاد سالگی نحو نیاموخت و بزرگترین نحوی زمان خود نشد؟ تصمیم گرفت ذهنش را آزاد بگذارد تا با تداعیها و تصویرسازیها، زمان را مقهور بکند. تصمیم گرفت با درختها جان بگیرد، با ابرها اگر آمدند همسفر شود و با پرندهها پرواز بکند. ای آدمیزاد، درختها دیرتر از تو پیر میشوند. تمام زمستان میخوابند تا در بهار جوان بشوند، کاش تو هم این دور و تسلسل را میداشتی.
ص 103
از دوران مردسالاری بیشتر زنها گوش ایستادهاند، دروغ گفتهاند، تحمل کردهاند، مدارا کردهاند، چرا که راهی به جمع جدی مردها نداشتهاند. چرا هیچوقت خونشان به جوش نیامده؟ چرا هستی پا نمیشود در حمام را باز نمیکند و تف تو روی لندهور نمیاندازد؟ زن نوی که میخواهد بشود همین است؟
ص 161
زنها از ترس مردها دروغ گفتهاند و میگویند. مردها از ترس کی دروغ میگویند؟ ای بابا، دنیا مخصوصاً در این سر جهان خراب بوده، آدم سالم و طبیعی کسی بوده که نقاب محکمتری بر چهره داشته باشد.
ص 161
بیژن به حرف آمد: هستی، از اینجور ادبیاتی که اخیراً در ایران مد شده دلخورم. شعر آنقدر مبهم است که بایستی از رمل و اصطرلاب کمک بگیری و نثر…همهاش چرک و خون و لجن. چقدر خوب دربارۀ گداها و آسمانجلها مینویسند.
هستی گفت: علت تمثیلی بودن و استعارهای بودن ادبیات، یکی سانسور است، و علت اینکه دربارۀ آسمانجلها مینویسند این است که هیچکس به فکر آنها نیست، بدبختانه آنها نه سواد دارند و نه پول و نه آگاهی سیاسی و اجتماعی.
ص 168
اگر اشرافیت از ریشۀ شرف باشد، خوب چیزی است، منتها اشرافیت هم در اینجا تغییر معنا داده، اشرافیت تهران یعنی بریز و بپاش و مصرف بیرویهای برای خودنمایی.
ص 169
باور کن بسکه از حکومت دست نشانده، حکومت وابسته و بورژوازی کمپرادور حرف شنیدهام، نزدیک است بالا بیاورم. همه سیاسیند با حداقل دانش سیاسی و حداکثر صدور احکام سیاسی.
ص 170
ظاهراً ایران توپ فوتبالی است که هرکس رسید، لگدی به آن میزند. نمیگذارند به دروازه نزدیک بشود.
سلیم ادامه داد: و تازه بیشترشان دنکیشوتهایی بیش نیستند. دنکیشوتیزم جهان سوم.
ص 240
زن باید سد جنسیت را بشکند تا آدم بشود.
… شکستن سد جنسیت، نه برای آنکه تعهد دارد. این ولنگاریها به ما نمیبرازد… در شکستن سد بایستی متوجه بود که آب، خانۀ دهقان را خراب نکند…لانۀ مرغی را…
ص 254
من وقار را ترجیح میدهم. بینیازی. شعرم را میگویم. نقاشی میکنم. این یک نوع تعالی است.
ص 254
اینکه میتوانی گریه کنی، خودش خوبست. اهل درد بودن مهم است. حتی زیباییشناسی بیدرد، ارزش ندارد. شاید روزگاری برسد که نتوانیم گریه بکنیم و نتوانیم بخندیم…
ص 262
اگر تو در یک شب تاریک و سرد زمستانی، یک فانوس روشن زیر کتت، روی قلبت پنهان کرده باشی، نه از سرما میلرزی، نه از تاریکی میترسی و نه از تنهایی میهراسی.
ص 266
چرا میخواهی من گریه کنم؟ چرا باید به شما درس زبونی و ضعفنفس بدهم؟ گریهها را بگذارید برای خلوتهایتان، فکری میکند و میگوید: تو هوشیاری، خوب فهمیدی چه گفتم، امید و عشق و اعتماد به نفس، کلید رمز همین سهتاست.
ص 267
فرخنده میگوید: به عقیدۀ من آدمیزاد یک درخت چهکنم است؟ «درخت چکنم!» در شیراز که خودتان یک روز وصفش را کردید و گفتید آدمهای سرگردان زیر این درخت مینشینند و میگویند چه کنم؟ و گفتید معروفست که سعدی این درخت را در مسجد نو شیراز کاشته.
سیمین لبخندی میزند: نه جانم. از من بشنو. آدمیزاد درخت یقظین است، درخت روشنگری و بیداری…
ص 268
چرا نسل فعلی باید زجر بکشد تا نسل بعدی خوشبخت بشود که معلوم هم نیست بشود؟
ص 285
خانه پر از دشمن باشد بهتر است تا آدم تنها باشد.
ص 287
پیری واقعی از شصت و پنج سالگی به بعد است. در پیری بدن کوچک میشود_مغز کوچک میشود، غضروفها روی هم قرار میگیرند، تنهایی و طردشدگی بزرگترین رنجها برای یک مرد یا زن کهنسال است.
ص 287
اگر من جای هستی خانم بودم، زنانگی و هنر را انتخاب میکردم. عشق و هنر، خواهران توأمانند. برای زن هنرمند، مسألۀ زن بودن مطرح نیست. هم مردها و هم زنها قبولش دارند و بنابراین با مرد مساوی است و نقش زنانگی خود را با غرور بر عهده میگیرد.
ص 292
ترنج را چیدیم. آخ نگفت. خدا به ما لبخند میزند و فرشتهها رقصکنان به استقبالمان میآیند و ما بهرۀ خود را از ابدیت میگیریم.
ص 325
منبع
جزیرۀ سرگردانی
سیمین دانشور
نشر خوارزمی
چاپ پنجم
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند