مکاتب ادبی
نظریۀ ادبی رمانتیک نیما
نظریۀ ادبی رمانتیک نیما
دیدگاهها و آراء ادبی نیما بسیار گسترده و متنوع است. در میان این آراء و نظریات که غالباً به مسألۀ نوآوری و تحول شعر و ادبیات مربوط میشود، پارهای مباحث و موضوعات یا مستقیماً جنبۀ رمانتیک دارند و یا از میراث رمانتیسم تأثیر پذیرفتهاند. چنانکه در رمانتیسم اروپایی نیز مشاهده میکنیم، در عصر رمانتیک نظریۀ ادبی و نقد دستخوش تحولی اساسی شد و بسیاری از شاعران و نویسندگان رمانتیک نیز در باب نقد و نظریۀ ادبیات آراء تازهای ابراز میکردند. نیمای رمانتیک همچون برخی از رمانتیکهای اروپایی به سرودن شعر اکتفا نکرده و نقش منتقد و نظریهپرداز را نیز به عهده گرفته است.
یکی از تحولاتی که در نظریۀ ادبی رمانتیک اروپایی پدید آمد، نقش و تصویر تازهای است که از هنرمند عرضه میشود. نیما هم در نوشتههای خود کوشیده است تا در مقابل هنرمند کلاسیک که متکی بر فن و مهارت و ذکاوت بود، تصویر تازهای از هنرمند خلاق ارائه دهد. نیما در جستجوی ریشههای بومی چنین تصویر تازهای به سراغ نظامی رفته است. چنانکه میدانیم، نظامی از بسیاری جهات و در قیاس با شاعرانی چون سعدی و فردوسی از ویژگیهای عام رمانتیک، به معنی غیر اروپایی و کلی آن، برخوردار است. اصولا نیما دلبستگی خاصی به نظامی دارد و علاقۀ او به مطالعۀ آثار نظامی در سراسر زندگیاش تداوم یافته است. گویی که نیما شیفتۀ خلاقیت، اصالت و ابداع نظامی است که « آنچه دلش گفت بگو گفته است و عاریت کسی را نپذیرفته است.» البته در کنار خلاقیت و تخیل تازه باید فضاهای رمانسگونه و خیالانگیز و رازآلود آثار نظامی را از شاعران صنعتگر و ماهری چون عنصری بزرگتر میداند، بلکه او را از فردوسی نیز برتر میشمارد: «حافظ و نظامی را فراموش نکنید… فردوسی در دورههای ابتدایی ادبیات ما بود. بحر تقارب او آن بحری است که بعدها نظامی تکمیل کرد. زبان، زبانِ این آخری است…زبان حافظ و نظامی…زبان دنیاست. زبان دل، زبان هستی، زبان غیب، زبان یک زندگانی و هستی بالاتر.»
نیما حال و هوای شرقی آثار لرمانتوف و از جمله «شیطان» او را ناشی از اقامت این شاعر روس در قفقاز میداند و معتقد است که میان او و شعرای ایران مثل نظامی شباهتهایی وجود دارد و تأکید میکند که «من خودم به نظامی عقیدهدار هستم. ایدههایی که نظامی از محلّ زندگی خود میگیرد، و به این واسطه با او بعضی از شعرای معروف روس از لحاظ منظور ایده میتوان تیپ تشکیل داد، چیزهای خواندنی است. خودم به سبک او سابق بر اینها… شعر ساختهام.»
درتلقی نیما «شاعر کسی نیست که فقط بیانات روان و دلچسب دارد. یا افکار اجتماعی و اخلاقی را خوب بیان میکند یا در علمالروح و علمالتربیه و سایر فلسفههای مختلف مشاهداتی از خودش داشته باشد…» بدین ترتیب نیما نگرش کلاسیک (فصاحت و بلاغت و تعلیمگرایی) در شعر را رد میکند. تصویر مطلوب شاعر از نظر نیما تصویری کاملاً رمانتیک است: «شاعر کسی است که انتقادات و تحریکات عجیب خیالی و جنبشهای فوقالعادۀ قلبی دارد. خلقهً صاحب اخلاق خوب و قلب رقیق باشد، به طوری که بتواند مظهر طبیعت واقع شود و این حیث ناجور با دیگران آفریده شده باشد.»
بنابراین بیهوده نیست که نیما میگوید: «مایۀ اصلی اشعار من رنج من است. به عقیدۀ من، گویندۀ واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود و دیگران شعر میگویم.»
نیما همچنان نظریهپردازان رمانتیک اروپایی بر شخصیت شاعر و هنرمند تکیه میکند و او را دارای خصوصیاتی متمایز و غیرمعمول میداند.
فردیت و اتکای شاعر به درون و تخیل فردی، او را به انسانی متفاوت، تنها، برگزیده، حساس، رنجور و نابغهای بیگانه تبدیل میکند. نیما در نوشتههای متعدد خود بر لزوم خلوت و تنهایی برای شاعر تأکید کرده است. او خود را به کشتیای تشبیه میکند که از طوفان گریخته و در باب خلوتگزینی خود میگوید: «میل داری از زندگانی یکی از دوستان چندسالۀ خود…باخبر شده و بدانی در درههای وطن خود چطور به سر میبرد؟ همانطور که وحوش… به من میگویند غیرقابل معاشرت، این برای من خیلی بهتر از این است که به واسطۀ معاشرتهای خود، خود را به من نزدیک ساخته اوقات گرانبهای من به مصرف صحبتهای بیفایده برسد.»
انزوا و خلوت زمینۀ تأمل و دروننگری را فراهم میآورد و شاعر را که برخلاف شاعران نئوکلاسیک صرفا بر مهارت و فن تکیه ندارد، یاری میدهد تا بتواند سرچشمههای جوششِ درونی نبوغ و الهام خود را کشف کند. مطابق با این نگرش رمانتیک، شاعر باید با خلوتگزینی و باطنگرایی عمیق به «بینش و بصیرتی» ویژه دست یابد و چشم درونش گشوده شود و به تعبیر نیما به «بیناییای فوق بیناییها» برسد. شاعر باید آنچنان دلبستۀ هنر خود باشد که آن را پدیدهای فراتر از معمول و نه وسیله بلکه فینفسه هدف به شمار آورد و پرداختن به آن را نوعی رسالت تلقی نماید.
چنین شاعری لزوماً در زندگی فردی و جمعی خود نیز با عموم شاعران متشخص، اشرافمنش، سنجیده و معقول دورههای قبل تفاوت دارد. این شاعر همچون رمانتیکهای اروپایی موجودی است که در عین حال که به اجتماع و مردم توجه دارد، نمیتواند با پدیدههای عادی و معمول خو بگیرد و همچون دیگران زندگی کند؛ از یک سو از قدرت خلاقۀ عظیمی برخوردار است و از سوی دیگر در حلّ مسائل و دشواریهای زندگی معمول ناتوان و آزرده میشود. احساس عجز و قدرت توأمان او را در وضعیتی متزلزل و در عین حال نبوغآسا قرار میدهد:
از روز نخست پردهای بین قلب شاعر و موجودات حائل شد تا او زندگیاش را به حسرت به سر ببرد و چیزی را که دوست دارد از ورای این پرده ببیند. چون که آسمان میخواست چنگش را به دست او بدهد و از میان لبهای او بخواند. من به هرچه دل میبندم، ناز میکند، میگریزد؛ مگر تنهایی و خوبیهای عشق که هرقدر به آنها دل بستهام همیشه با مناند. مثلاً به پول نزدیک میشوم، پول پر میزند. طرح میکشم، نقش روی آب است… شاعر با عشق دست از همه جا کوتاه، میبیند، میخواهد، میتواند؛ منتها تواناییاش در عالم خیال است و قلبش را تا گول نزند رها نمیکند…
یک قطرۀ اشک از گوشۀ چشم بیحیای آسمان به زمین افتاد، لعنت به آن موقع، وقتی به او نگاه کردند دیدند به گل خندانی تبدیل شده است. همین که آن را به قلب خود زدند دانستند که پژمرده است. اشخاص خوشحال از او نفرت کردند. اما بدبختها با او دوست شدند. شاعر همین قطره اشک است. همهاش مسرت، با وجود این، همهاش پژمردگی…وصلۀ ناجور جمعیت و خانواده. توفان وحشتناک. آتش سوزان. موجهای متلون دریاست. دخترها قیافۀ دیوانهنما و چشمهای از فکر فرورفتهاش را نمیپسندند. جوانها، زلف ژولیده، لباسهای ناجور و نامرتب و لاابالی بودنش را دوست ندارند. محروم. محروم در زمین. معطل در آسمان…سرنوشت بدبختی و دیوانگی.
نیمای رمانتیک دقیقاً همچون رمانتیکهای اروپایی، با همۀ ضعف و ناتوانیای که در زندگی روزمره دارد، خود را همچون نابغهای برگزیده و دارای نقشی پیامبرانه میداند و همچون شلی، شاعر رمانتیک انگلیسی، که شاعران را قانونگذاران بی اجر و مزد جامعه میدانست، معتقد است که « من عقل معاش ندارم، در عوض عقل علمی کاملا در من موجود است. به تمام اسرار اخلاق بشری از هر صنف که باشد آشنا هستم. امروز من مربی قوم و واضع قوانین تازهام.»
نیما در عین حال، درماندگی و عجز شخصیت رمانتیک خود را حس میکند و میگوید: « من صدای مخفی عالم و رونق آیندهام. به این سبب است که گم شدهام و کسی را ندارم. عظمت، سرنوشت نحسی است که تصادفات طبیعت برای بیشتر عاجز کردن به بعضیها داده است.»
بخشی از این حس انزوا و درماندگی ناشی از شرایط اجتماعی عصر است. در حالی که مناسبات کهن در حال فروپاشیدن است، جهان نو نیز شکل نگرفته است. شاعر خلاق این عصر نیز مخاطبان عصر کهن را از دست داده بیآنکه توانسته باشد انبوه مخاطبان جدید را جلب کند. بنابراین، فقدان مخاطب و عدم اقبال عمومی سرنوشت محتوم چنین شاعری است و این پدیده نیز بر انزوا و تنهایی شاعر میافزاید:
«به هر اندازه که میخواهی خود را نویسندۀ زبردستی تصور کن، با وجود ملت خرفت چه فایده؟… اگر تو روح نجیب و بزرگواری هستی بدون این که تو را بشناسند یا مشهور بشوی همان که هستی خواهی بود بلکه چیزی هم از این بالاتر خواهی رفت…» این انزوا و تنهایی در بسیاری موارد به بدبینی و یأس میانجامد.
در چنین احوالی است که آفرینش هنری و نوشتن گاه کارکرد کاملاً تازهای مییابد که در ادبیات کلاسیک بیسابقه بوده است و آن عبارت است از نوشتن و آفرینش برای تشفی و کسب آرامش. چنان که در بحث از رمانتیسم اروپایی اشاره کردیم، در چنین حالتی خلاقیت هنری نوعی کارکرد رواندرمانی مییابد و به شاعر و نویسنده آرامش میدهد: «کیست که بتواند تا اندازهای دردهای مرا تسکین بدهد؟ کیست که گوش به حرف حق بدهد؟ همچو آدمی خیلی کم است و غالبا اگر با ما موافقت کنند برای مقاصد دیگری است. در این صورت نوشتن هم اگر نبود و مرا تسکین نمیداد، این مصائب تا حال مرا تمام کرده بود.»
«… مدتهاست که نوشتن مثل راه رفتن عادت من شده است. در حقیقت یک نوع وسیلۀ تفریح و معالجۀ احساسات است.»
در فرآیند آفرینش هنری نیز نیما همچون رمانتیکهای اروپایی در تقابل بین قواعد و فنون ادبی قدما با قلب و روح شاعر، جانب دومی را میگیرد و بر اولی عصیان میکند. نیما معتقد است که شعر «بیان» روح و قلب شاعر است و باید چیزی از شخصیت متعالی شاعر را در خود داشته باشد.
از نظر او علم بدیع به ظلمات شبیه است و آراء قدما به دروغ نزدیک است. و نقد الشعر واقعی را آن چیزی میداند که خود شاعر تجربه کرده و شناخته است و سعی میکند تا از طریق آن نواقص هنر خود را برطرف کند تا این هنر به روح خود او شبیه شود و اصولا نواقص هنر از نظر نیما عبارت است از مخالفت با طبیعت. بنابراین، شاعر برای رسیدن به چنین جایگاهی باید جسور و مستقل باشد، گویی که قدما به خواب جاودانه رفتهاند.
بنابراین، در نظریۀ رمانتیک نیما اولا شاعر باید ذاتا شاعر باشد و در ثانی بتواند با تکیه بر بینش خلاق خود و با طرد سنتهای ادبی این ذات شاعرانه را «آشکار» و «بیان» کند. یک نتیجۀ بدیهی این بیانگری، آن چیزی است که باید آن را خودانگیختگی در نوشتن و سرودن و به طور کلی در خلقتگری هنری به شمار آورد. چنین هنرمندی، هرچند نمیتواند همچون کاهنان باستانی یکسره منتظر الهههای الهام بماند، ولی همچون هنرمند نئوکلاسیک در خلقتگری خود متکی بر آگاهی، سنجیدگی، و اختیار تام هم نیست. نیما بر همین اساس به شاعری جوان توصیه میکند که «…ببین از کجا تو را میکشند؛ از همان طرف برو و به هیچکس در این موقع گوش نده. حتی به نصایح من که میدانی خیرخواه توام.» ولی حالات خلاقۀ خود را نیز چنین توصیف میکند: «بیشتر فکرها هم برای من هرقدر اساسی باشند، در همان موقع نوشتن پیدا میشوند. هروقت میخواهم مطالب تازهای را بفهمم چیز مینویسم. هاتفی درونی به من درس میدهد. یک هیئت خیالی شدهام. فکر و خیال از سر و روی من بالا میرود.»
اگر از اصطلاح مشهورِ آبرامز استفاده کنیم، میتوانیم بگوییم که نیما از حالت «آینه»وار شاعران کلاسیک و نئوکلاسیک فاصله میگیرد و به حالت «چراغ»وار شاعران رمانتیک نزدیک میشود.
چنان که قبلاً اشاره کردیم، رمانتیسم نیما در مقایسه با گرایشهای رمانتیک قبل و بعد از خود، رمانتیسمی عمیقتر، هنریتر و متعالیتر است. در دورۀ اول، چنان که دیدیم، رمانتیسم بیشتر با جوانب اجتماعی درهم آمیخته است و با وجود کارکردهای مثبتی که در عرصۀ اجتماعی و نوگرایی ادبی دارد، از عمق و غنای هنری چندانی برخوردار نیست. از سوی دیگر در دورۀ بعد، و نیز در بخشی از همین دوره، رمانتیسم احساساتی عصر عمدتاً بر هیجان و غلیان عاطفی تکیه دارد و غنای تخیلی و ادبی آن چندان گسترده نیست. چنان که در مباحث مربوط به رمانتیسم اروپایی اشاره کردیم، رنه ولک نظریۀ شعری و ادبی رمانتیک را به دو بخش متفاوت تقسیم میکند:
دیدگاه نخست که مبتنی بر هیجانمداری و بیان عاطفه و احساسات است و به ویژه در فرانسه غلبه دارد و دیدگاه دوم که عمدتاً معطوف به تدوین و استقرار نگرشی دیالکتیکی و نمادین دربارۀ شعر و ادبیات است و به نظریۀ ارگانیسم و سازوارگی توجه دارد. اصولاً رمانتیسم فارسی در قلمرو ادبی به دلایل متعدد اجتماعی و تاریخی و هنری و از جمله به خاطر تأثیرپذیری فراوان آن از رمانتیسم فرانسوی، با دیدگاه نخست همسانی و همگونی بیشتر دارد. نیمای رمانتیک بزرگترین چهرۀ ادبی رمانتیسم فارسی است که توانسته است در مقایسه با دیگر چهرههای رمانتیک ایران، تا حدود زیادی به قلمرو نگرش دوم نزدیک شود.
البته نیما نیز تحت تأثیر رمانتیسم فرانسه قرار دارد و نمیتوان ویژگیهای رمانتیک او را با عمق فلسفی و ادبی رمانتیسم اروپایی و حتی رمانتیسم فرانسوی قیاس کرد، ولی در مقایسه با دیگر چهرهها و نحلههای رمانتیسم فارسی، عمیقتر و هنریتر محسوب میشود.
نیمای رمانتیک همچون همۀ رمانتیکها احساس را در کانون نظریۀ ادبی و نگرش هنری خود قرار داده است و در بسیاری از اشعار و نوشتههای خود هیجان و احساسات خود را آشکار کرده است، بااینهمه او اساساً احساساتزده نیست و به صرف احساسات و بیان آن اکتفا نمیکند.
نیما در نظریات ادبی خود نیز به این مسأله توجه داشته است. از جمله در جایی از سرشاری درونی ادبیات قرن نوزدهم و هوگو سخن میگوید؛ نوعی سرشاری طبع که در مقابل احساسات سطحی قرار میگیرد. نیما معتقد است که شاعر باید آنچنان عمیق در همه چیز تأمل کند و با جهان یگانه شود که «خیالی برای او جان بگیرد و جسم در عین حال، به خیالی تبدیل شود.» و قادر باشد که از دریچۀ چشم اشخاص، سلیقه و ذوق آنها را ببیند.
نیما تأکید میکند که استغراق و تأمل لازمۀ نگاه شاعرانه استو صرف پروراندن مطلبی شاعرانه کافی نیست. نیما در انزوای پربار و صبورانۀ خود به جاروجنجال شاعران و نویسندگان عصر که تحت تأثیر رمانتیکهای اروپایی رفتار میکنند و مدعی تجدد و نوآوری و شعر و فکر تازهاند، مینگرد و خود را نه از جنس آنها، بلکه وجودی عمیقتر، فلسفیتر و متعالیتر مییابد.
نیما در حالی که وجود خود را چون شمعی تمام شده میداند، دیگران را دچار هوس و تمایلات مادی میبیند و معتقد است که هرچند«کتب فلاسفۀ فرانسه میخوانند، ورتر و اعترافات، موسه یا روسو را به دست میگیرند.»، اما نه آنها را عمیقا میشناسند و نه زمانۀ خود را.
نیما از تقلیدی بودن رفتار و گفتار این افراد رنج میبرد و در مورد خودش میگوید: «خندهام میگیرد از آنهایی که در کنار و گوشه میشنوم به من میگویند: روسو! هوگو! چه ضرری دارد که من خودم باشم.» از نظر نیما احساسات لازمۀ شعر نیست و «چه بسا که احساسات هست و شعر نیست … چه بسا شعر هست و عاری از احساسات و چه بسا که شعر و احساسات هر دو به ملازمت هم نموده میشوند.»
نیمای رمانتیک در قیاس با رمانتیکهای دیگر ایرانی این دوره و دورۀ بعد، تا حد زیادی غیراحساساتی است و گذشته از بیان احساس، از نظر تخیل و طرز بیان ادبی و نگرش به شعر و جهان، عمیقتر و هنریتر است.
نیما یکی از ابعاد هنر خود را به درستی «رمانتیک عالی» دانسته است. رمانتیک عالی یا متعالی که میتوان آن را در مقابل رمانتیسم احساساتی و ناسیونالیستی قرار داد، برای توصیف رمانتیسم نیما تعبیر نسبتاً مناسبی است. عمق و غنای نسبی رمانتیسم نیما را در ایدهآلیسم و نگرش رازآلود نیما به جهان و هستی نیز میتوان دید.
منبع
سیر رمانتیسم در ایران
از مشروطه تا نیما
دکتر مسعود جعفری جزی
نشر مرکز
صص227-219
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…