شعر جهان
به مناسبت زادروز پابلو نرودا سرودههایی از او
به مناسبت زادروز پابلو نرودا سرودههایی از او
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی
اگر کتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر برده عادات خود شوی
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت، از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند و
ضربان قلبت را تندتر میکنند، دوری کنی . . .
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی،
آن را عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی.
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار
در تمام زندگیت ورای مصلحتاندیشی
بروی . . .
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
پابلو نرودا
ترجمه احمد شاملو
(منبع: kianavahdati)
به مناسبت زادروز پابلو نرودا سرودههایی از او
زنِ مرده
اگر ناگهان وجود نداشته باشی،
اگر دیگر زنده نباشی،
من زندگی خواهم کرد.
جرأت نمیکنم،
جرأت نمیکنم بنویسم
اگر تو بمیری.
من زندگی خواهم کرد.
زیرا صدای من آنجاست
که انسان صدایی ندارد.
من مرگ را در جائی که سیاهان را کتک میزنند
نمیتوانم بپذیرم
زمانی که برادرانم به زندان میروند
من نیز با آنها خواهم رفت.
زمانی که پیروزی
نه پیروزی من
بلکه پیروزی بزرگ
فرا رسد،
حتی اگر گنگ باشم سخن خواهم گفت؛
حتی اگر کور باشم آن را خواهم دید.
نه، مرا ببخش.
اگر تو زنده نباشی
تو محبوب من، عشق من،
اگر تو بمیری،
تمامی برگها بر سینهام خواهد ریخت،
باران روز و شب بر روحم خواهد بارید،
برف قلب مرا به شعله خواهد کشید
با سرما و آتش و مرگ و برف پیش خواهم رفت،
اما
پاهایم مرا به سوئی که تو در آن آرام گرفتهای خواهد کشاند
بیاختیار،
زیرا تو خوب میدانی، عشق من
که من تنها یک مرد نیستم
من همۀ مردانم.
(ص 88-86)
به مناسبت زادروز پابلو نرودا سرودههایی از او
کوه و رودخانه
در کشور من کوهی است.
در سرزمین من رودخانهئی است.
با من بیا.
شب از کوه بالا میرود.
گرسنگی با رودخانه سرازیر است.
با من بیا.
آنان که در رنجند کیانند؟
نمیدانم، اما مردم مناند.
با من بیا.
نمیدانم، اما پیش من میآیند
و به من میگویند: «ما رنج میبریم.»
با من بیا.
و به من میگویند: «مردم تو،
مردم شوربخت تو،
میان کوه و رود
با اندوه و گرسنگی،
نمیخواهند تنها پیکار کنند،
آنان در انتظار تواند، ای دوست.»
و تو ای تنها محبوب من
ای دانه سرخ و کوچک گندم،
پیکار ما دشوار است
زندگی دشوار
اما تو با من خواهی آمد.
(ص 74-73)
تن تو را یکسره
رام و پر
برای من ساختهاند
دستم را که بر آن میسرانم
در هر گوشهای کبوتری میبینم
به جستجوی من،
گوئی، عشق من، تن تو را از گل ساختهاند
برای دستان کوزهگر من.
زانوانت، سینههایت
کمرت
گمکردهئی دارند از من
از زمینی تشنه
که دست از آن بریدهاند
از یک شکل،
و ما باهم
کاملیم، چون یک رودخانه
چون تک دانهئی شن.
(ص 18-17)
منبع
هوا را از من بگیر/ خندهات را نه
پابلو نرودا
ترجمه احمد پوری
نشر چشمه
مطالب دیگر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»